1. the generals ran the country and the president was no more than a figurehead
ژنرال ها کشور را اداره می کردند و رئیس جمهور آلت دستی بیش نبود.
2. The queen is only a figurehead.
[ترجمه ترگمان] ملکه فقط یه figurehead
[ترجمه گوگل]ملکه فقط یک سرزمین است
3. King is just a figurehead; it's the president who has the real power.
[ترجمه ترگمان]پادشاه فقط یک رئیس است؛ این رئیس جمهور است که قدرت واقعی دارد
[ترجمه گوگل]پادشاه فقط یک چهره است این رییس جمهور است که قدرت واقعی دارد
4. The President of this company is just a figurehead - the Chief Executive has day-to-day control.
[ترجمه ترگمان]رئیس این شرکت فقط یک رئیس است - مدیر اجرایی کنترل روز به روز دارد
[ترجمه گوگل]رئیس این شرکت فقط یک چهره است - رئیس اجرایی کنترل روزمره دارد
5. The party's president had become merely a figurehead.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور حزب فقط رئیس figurehead شده بود
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور حزب فقط یک سر و صدا بود
6. The President will be little more than a figurehead.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور بیشتر از یک رئیس خواهد بود
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور کمی بیشتر از یک چهره است
7. The figurehead President, Joseph Nerette, resigned and the post was left vacant.
[ترجمه ترگمان]رئیس figurehead، جوزف Nerette استعفا داد و پست خالی ماند
[ترجمه گوگل]جوزف نرت، رئیس جمهور سرپرست، استعفا داد و پست خالی باقی ماند
8. Switzer is regarded as a figurehead who basically just stays out of the way.
[ترجمه ترگمان]Switzer به عنوان یک رئیس در نظر گرفته می شود که اساسا فقط از مسیر خارج می شود
[ترجمه گوگل]سوئیس به عنوان یک چهره شناخته شده است که اساسا فقط از راه خارج می شود
9. The chief himself became the figurehead of a car; his bony face was aerodynamically restyled to suit this role.
[ترجمه ترگمان]خود رئیس به رئیس یک ماشین تبدیل شد؛ چهره استخوانی اش aerodynamically restyled بود که این نقش را ایفا می کرد
[ترجمه گوگل]رئیس خود تبدیل به سرپرست یک ماشین شد چهره ی استخوانی آن به صورت آیرودینامیکی ترتیب داده شده بود تا با توجه به این نقش
10. Norway's King Harald V is a figurehead.
[ترجمه ترگمان]پادشاه Harald، پادشاه نروژ، یک رئیس است
[ترجمه گوگل]پادشاه پادشاه نروژ هارالد V یک چهره شناخته شده است
11. The manager is merely a figurehead.
[ترجمه ترگمان]مدیر فقط یک figurehead
[ترجمه گوگل]مدیر فقط یک سرپرست است
12. He was never more than a mere figurehead in the negotiations.
[ترجمه ترگمان]او هرگز بیش از یک رئیس بزرگ در مذاکرات نبود
[ترجمه گوگل]او بیش از هرچیز دیگری در مذاکرات نبود
13. The president is essentially a figurehead: the real power lies with the prime minister.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور اساسا یک رئیس است: قدرت واقعی با نخست وزیر است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور اساسا چهره شناخته شده است: قدرت واقعی دروغ است با نخست وزیر
14. The new leader may as a mere figurehead for a cluster of generals and other bosses.
[ترجمه ترگمان]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک رئیس ظاهری برای دسته ای از ژنرال ها و روسای دیگر باشد
[ترجمه گوگل]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک قهرمان صرفا برای گروهی از ژنرال ها و دیگر کارفرمایان باشد
15. The mayor is just a figurehead; it's the council that makes all the real decisions.
[ترجمه ترگمان]شهردار فقط یک رئیس است؛ شورایی است که همه تصمیمات واقعی را می گیرد
[ترجمه گوگل]شهردار فقط یک سرپرست است این شورا است که تصمیمات واقعی را اتخاذ می کند