کلمه جو
صفحه اصلی

figurehead


معنی : دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ
معانی دیگر : مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

انگلیسی به فارسی

رئیس پوشالی، رئیس بی‌نفوذ، دست‌نشانده


انگلیسی به انگلیسی

• one who is head (of a company, group, etc.) only in name; carved figure attached to the bow of a sailing ship
if you refer to the leader of a movement or organization as a figurehead, you mean that he or she has little real power.

اسم ( noun )
(1) تعریف: the titular head of an organization who has no real power.

(2) تعریف: a carved figure or bust on the prow of a ship.

مترادف و متضاد

دست نشانده (اسم)
stooge, puppet, figurehead

رئیس پوشالی (اسم)
figurehead

رئیس بی نفوذ (اسم)
figurehead

person who is leader in name only


Synonyms: cipher, front, mouthpiece, nominal head, nonentity, nothing, puppet, straw boss, straw person, titular head, token


جملات نمونه

1. the generals ran the country and the president was no more than a figurehead
ژنرال ها کشور را اداره می کردند و رئیس جمهور آلت دستی بیش نبود.

2. The queen is only a figurehead.
[ترجمه ترگمان] ملکه فقط یه figurehead
[ترجمه گوگل]ملکه فقط یک سرزمین است

3. King is just a figurehead; it's the president who has the real power.
[ترجمه ترگمان]پادشاه فقط یک رئیس است؛ این رئیس جمهور است که قدرت واقعی دارد
[ترجمه گوگل]پادشاه فقط یک چهره است این رییس جمهور است که قدرت واقعی دارد

4. The President of this company is just a figurehead - the Chief Executive has day-to-day control.
[ترجمه ترگمان]رئیس این شرکت فقط یک رئیس است - مدیر اجرایی کنترل روز به روز دارد
[ترجمه گوگل]رئیس این شرکت فقط یک چهره است - رئیس اجرایی کنترل روزمره دارد

5. The party's president had become merely a figurehead.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور حزب فقط رئیس figurehead شده بود
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور حزب فقط یک سر و صدا بود

6. The President will be little more than a figurehead.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور بیشتر از یک رئیس خواهد بود
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور کمی بیشتر از یک چهره است

7. The figurehead President, Joseph Nerette, resigned and the post was left vacant.
[ترجمه ترگمان]رئیس figurehead، جوزف Nerette استعفا داد و پست خالی ماند
[ترجمه گوگل]جوزف نرت، رئیس جمهور سرپرست، استعفا داد و پست خالی باقی ماند

8. Switzer is regarded as a figurehead who basically just stays out of the way.
[ترجمه ترگمان]Switzer به عنوان یک رئیس در نظر گرفته می شود که اساسا فقط از مسیر خارج می شود
[ترجمه گوگل]سوئیس به عنوان یک چهره شناخته شده است که اساسا فقط از راه خارج می شود

9. The chief himself became the figurehead of a car; his bony face was aerodynamically restyled to suit this role.
[ترجمه ترگمان]خود رئیس به رئیس یک ماشین تبدیل شد؛ چهره استخوانی اش aerodynamically restyled بود که این نقش را ایفا می کرد
[ترجمه گوگل]رئیس خود تبدیل به سرپرست یک ماشین شد چهره ی استخوانی آن به صورت آیرودینامیکی ترتیب داده شده بود تا با توجه به این نقش

10. Norway's King Harald V is a figurehead.
[ترجمه ترگمان]پادشاه Harald، پادشاه نروژ، یک رئیس است
[ترجمه گوگل]پادشاه پادشاه نروژ هارالد V یک چهره شناخته شده است

11. The manager is merely a figurehead.
[ترجمه ترگمان]مدیر فقط یک figurehead
[ترجمه گوگل]مدیر فقط یک سرپرست است

12. He was never more than a mere figurehead in the negotiations.
[ترجمه ترگمان]او هرگز بیش از یک رئیس بزرگ در مذاکرات نبود
[ترجمه گوگل]او بیش از هرچیز دیگری در مذاکرات نبود

13. The president is essentially a figurehead: the real power lies with the prime minister.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور اساسا یک رئیس است: قدرت واقعی با نخست وزیر است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور اساسا چهره شناخته شده است: قدرت واقعی دروغ است با نخست وزیر

14. The new leader may as a mere figurehead for a cluster of generals and other bosses.
[ترجمه ترگمان]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک رئیس ظاهری برای دسته ای از ژنرال ها و روسای دیگر باشد
[ترجمه گوگل]رهبر جدید ممکن است به عنوان یک قهرمان صرفا برای گروهی از ژنرال ها و دیگر کارفرمایان باشد

15. The mayor is just a figurehead; it's the council that makes all the real decisions.
[ترجمه ترگمان]شهردار فقط یک رئیس است؛ شورایی است که همه تصمیمات واقعی را می گیرد
[ترجمه گوگل]شهردار فقط یک سرپرست است این شورا است که تصمیمات واقعی را اتخاذ می کند

The generals ran the country and the president was no more than a figurehead.

ژنرال‌ها کشور را اداره می‌کردند و رئیس‌جمهور آلت دستی بیش نبود.


پیشنهاد کاربران

رهبر نمادین
رهبر تشریفاتی

به نقل از هزاره:
1 - [در جلوی کِشتی] مجسمه
2 - [مجازی] مقام تشریفاتی، مقام نمادین
3 - آدم پوشالی، مترسک، لولوی سر خرمن

کسی که مقام تشریفاتی، ظاهری، نمادین دارد و عملا فاقد قدرت و نفوذ است.

A head, leader only in name who has no real power, authority or influence

Although the queen holds little political power, she is still symbolically
important as the figurehead of the United Kingdom.
مقام تشریفاتی ، دست نشانده ، رئیس پوشالی

دست نشان ، دست نشانده

نماینده


کلمات دیگر: