کلمه جو
صفحه اصلی

deposited


معنی : سپرده
معانی دیگر : امانى قانون ـ فقه : امانتى

انگلیسی به فارسی

سپرده


مترادف و متضاد

سپرده (صفت)
trusted, committed, deposited, entrusted, consigned

جملات نمونه

1. i deposited some money and two checks in my account
مقداری پول و دو چک را به حساب خود واریز کردم.

2. the taxi deposited us in front of the station and disappeared
تاکسی ما را جلو ایستگاه گذاشت و ناپدید شد.

3. the sand that had been deposited on the bottom of the pool
شن هایی که کف استخر ته نشین شده بود

پیشنهاد کاربران

گذاشتن. ته نشین کردن

سپرده گذاشتن

ته نشین شده

رسوب کردن

ذخیره کردن. ته نشین شدن


کلمات دیگر: