کلمه جو
صفحه اصلی

enliven


معنی : جان دادن، روح دادن، زندگی بخشیدن، نیرو دادن، روح بخشیدن، حیات بخشیدن
معانی دیگر : روح تازه دمیدن در، شاد و گرم کردن، سرزنده کردن، شاداب کردن، خوش روحیه کردن

انگلیسی به فارسی

زندگی بخشیدن، حیات بخشیدن، جان دادن، نیرودادن، روح بخشیدن، روح دادن


زنده ماندن، روح بخشیدن، حیات بخشیدن، زندگی بخشیدن، جان دادن، نیرو دادن، روح دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enlivens, enlivening, enlivened
مشتقات: enliveningly (adv.), enlivenment (n.)
• : تعریف: to cause to be lively or cheerful.
مترادف: animate, brighten, cheer up, jazz up, pep up, quicken, vitalize
متضاد: deaden, dull
مشابه: cheer, energize, exhilarate, invigorate, rejuvenate, revive, rouse, season, stir up, vivify, waken

- His jokes enlivened the meeting.
[ترجمه ترگمان] لطیفه های او این دیدار را زنده می کردند
[ترجمه گوگل] جوک های او جلسه را تحسین کرد

• animate, invigorate, rouse, make lively
if something enlivens an event or situation, it makes it more lively or cheerful.

مترادف و متضاد

جان دادن (فعل)
act, die, enliven, inspirit

روح دادن (فعل)
act, enliven, inspirit, spirit, animate, vivify

زندگی بخشیدن (فعل)
enliven, animate, vitalize

نیرو دادن (فعل)
enliven, energize, reinforce, freshen, nerve

روح بخشیدن (فعل)
enliven, invigorate, quicken, exhilarate

حیات بخشیدن (فعل)
enliven, vitalize

inspire, vitalize


Synonyms: animate, brace up, brighten, buck up, buoy, cheer, cheer up, divert, entertain, excite, exhilarate, fire, fire up, galvanize, give a lift, give life to, gladden, hearten, inspirit, invigorate, jazz up, juice up, let sunshine in, pep up, perk up, pick up, put pep into, quicken, recreate, refresh, rejuvenate, renew, restore, rouse, snap out of it, spark, spice, spice up, stimulate, vivificate, vivify, wake up, work up, zap


Antonyms: bore, dull, enervate, exhaust, fatigue, subdue, tire


جملات نمونه

1. Humour can help enliven a dull subject.
[ترجمه ترگمان]Humour می تواند به شما کمک کند به یک سوژه کسل کننده روح ببخشد
[ترجمه گوگل]طنز میتواند یک موضوع خسته کننده را تحقیر کند

2. He sidetracked to enliven the atmosphere.
[ترجمه ترگمان]حواسش پرت بود که به جو روح ببخشد
[ترجمه گوگل]او به سمت جو آرامش بخشید

3. How can we enliven this party?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونیم این مهمونی رو شاد کنیم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم این حزب را تحسین کنیم؟

4. BEACH-COMBER Enliven an autumn palette with shades of citrus and spice, then indulge yourself in cashmere.
[ترجمه ترگمان]ساحل \"comber -\" با رنگ های مرکبات و ادویه، با استفاده از رنگ های مرکبات و ادویه، خود را در شال کشمیر رها کنید
[ترجمه گوگل]BEACH-COMBER یک پالت پاییز را با سایه های مرکبات و ادویه ادغام می کند، سپس خود را در قیرمورد بگذرانید

5. With no suspense about the outcome to enliven the potentially dull political proceedings, the Republicans embraced the popular world of entertainment.
[ترجمه ترگمان]جمهوری خواهان بدون تردید در مورد نتیجه ای که به روند بالقوه سیاسی راکد خاتمه دهند، دنیای محبوب سرگرمی را در بر گرفتند
[ترجمه گوگل]جمهوریخواهان بدون هیچ گونه تعلیق در مورد نتیجه به تحقق بخشیدن به تحرکات سیاسی در خاورمیانه سرگرمی را پذیرفتند

6. Paintings by West Marin artists enliven their living room.
[ترجمه ترگمان]نقاشی های طرف غرب، هنرمندان Marin به اتاق نشیمن خود روح می بخشند
[ترجمه گوگل]نقاشی های هنرمندان وستمین مارین خانه هایشان را زنده می کنند

7. The prolonged competition could serve to enliven the debate.
[ترجمه ترگمان]این رقابت طولانی مدت می تواند به این مباحثات ببخشد
[ترجمه گوگل]رقابت طولانی مدت می تواند به بحث و گفتگو بپردازد

8. Flowers enliven any room.
[ترجمه افسون] گل ها به هر اتاقی جان میبخشند
[ترجمه ترگمان]گل ها به هر اتاق نیاز دارند
[ترجمه گوگل]گل ها هر اتاق را تحسین می کنند

9. Yeats's "Sailing to Byzantium" can enliven a journey on any waters, and it will never be forgotten if you recite it on the Bosporus.
[ترجمه ترگمان]ییتس می گوید: \"رفتن به امپراطوری روم شرقی\" می تواند به سفری در هر گونه آب شور و نشاط ببخشد، و اگر آن را در ساحل بوسفور حفظ کنی، هرگز فراموش نخواهد شد
[ترجمه گوگل]یاتس 'Sailing to Byzantium' می تواند یک سفر در هر آبرویی را تحسین کند و اگر شما آن را در بوسورس بخوانید هرگز فراموش نخواهید شد

10. Such age can also enliven the tennis field is rare, the Asian players is an example.
[ترجمه ترگمان]این سن همچنین می تواند به زمین تنیس حیات ببخشد و بازیکنان آسیایی یک نمونه هستند
[ترجمه گوگل]چنین سن نیز می تواند زمینه تنیس را تحریک کند نادر است، بازیکنان آسیایی نمونه ای هستند

11. Holiday decorations enliven downtown Kalamazoo, one of the first American cities to close streets for a pedestrian shopping mall in 195
[ترجمه ترگمان]جشن تعطیلات به مرکز شهر Kalamazoo، یکی از اولین شهره ای آمریکایی برای تعطیلی خیابان برای خرید یک عابر پیاده در ۱۹۵ مرکز خرید
[ترجمه گوگل]دکوراسیون های تعطیلات به مرکز شهر کالامه زو، یکی از اولین شهرهای آمریکا برای بستن خیابان ها برای یک مرکز خرید عابر پیاده در 195

12. How can we enliven our party?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونیم our رو به هم بزنیم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم حزب ما را تحسین کنیم؟

13. The city's murals can enliven an otherwise drab location. Here is "Butterflies in the Caribbean" at 163 Susquehanna.
[ترجمه ترگمان]نقاشی های دیواری شهر می توانند به یک مکان کسل کننده دیگر روح ببخشند در اینجا \"پروانه ها در کارائیب\" در ۱۶۳ Susquehanna دنبال می شوند
[ترجمه گوگل]نقاشی های شهر می توانند یک مکان دیگر به جا گذاشته شوند در اینجا 'پروانه ها در کارائیب' در 163 Susquehanna است

14. The Mansfield theatricals would enliven the whole neighbourhood exceedingly.
[ترجمه ترگمان]با این همه، تئاترهای منسفیلد حسابی همه محله را به وجد می آورد
[ترجمه گوگل]تئاترهای منسفیلد، کل محله را به شدت تحسین می کنند

15. There are several measures to enliven the market in the plan of commercial development this year.
[ترجمه ترگمان]در سال جاری چندین معیار برای حیات بخشیدن به بازار در برنامه توسعه تجاری وجود دارد
[ترجمه گوگل]چندین اقدام برای تقویت بازار در طرح توسعۀ تجاری امسال وجود دارد

David's jokes enlivened the party.

شوخی‌های دیوید مجلس را گرم کرد.


پیشنهاد کاربران

خوش روحیه بخشیدن

جالب و باحال تر کردن چیزی
Liven up
Humor can help enliven a dull sobject
شوخ طبعی میتونه یه موضوع خسته کننده رو جالب تر بکنه
#longman


کلمات دیگر: