کلمه جو
صفحه اصلی

inconsolable


معنی : تسلی ناپذیر، دلداری ناپذیر، غیر قابل تسلیت
معانی دیگر : تسکین ناپذیر

انگلیسی به فارسی

داغدیده، دل شکسته، دلداری ناپذیر، تسلی‌ناپذیر، غیر قابل تسلیت، تسکین ناپذیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inconsolably (adv.), inconsolability (n.), inconsolableness (n.)
• : تعریف: not able to be comforted, or incapable of being relieved by comforting.
متضاد: consolable
مشابه: broken-hearted, disconsolate

- an inconsolable widow
[ترجمه ترگمان] یک بیوه دل خراش
[ترجمه گوگل] یک بیوه بی نظیر
- inconsolable sadness
[ترجمه ترگمان] اندوه تسلی ناپذیر
[ترجمه گوگل] غم و اندوه ناپذیر

• impossible to console, cannot be comforted, disconsolate
someone who is inconsolable is very sad and cannot be comforted.

مترادف و متضاد

تسلی ناپذیر (صفت)
disconsolate, inconsolable

دلداری ناپذیر (صفت)
inconsolable

غیر قابل تسلیت (صفت)
inconsolable

brokenhearted


Synonyms: comfortless, dejected, desolate, despairing, disconsolate, discouraged, distressed, forlorn, heartbroken, heartsick, sad, unconsolable


Antonyms: consolable, happy, understanding


جملات نمونه

1. the mother of the drowned child was inconsolable
اصلا نمی شد مادری را که کودکش در آب خفه شده بود دلداری داد.

2. They were inconsolable after the death of their young son.
[ترجمه ترگمان]پس از مرگ فرزند their، آن ها تسلی ناپذیر یافتند
[ترجمه گوگل]آنها پس از مرگ فرزندشان بی تردید بودند

3. The boy was inconsolable after the death of his dog.
[ترجمه ترگمان]پسر پس از مرگ سگش از این موضوع ناراحت شد
[ترجمه گوگل]پسر پس از مرگ سگش غیر قابل تحمل بود

4. They were inconsolable when their only child died.
[ترجمه ترگمان]آن ها وقتی که تنها فرزند آن ها فوت کرد، تسکین پیدا کردند
[ترجمه گوگل]آنها هنگامی که تنها فرزندشان فوت می کردند غیر قابل تحمل بود

5. When my mother died I was inconsolable.
[ترجمه ترگمان] وقتی مادرم مرد، من غیرقابل تسلی بودم
[ترجمه گوگل]وقتی مادرم درگذشت من غیر قابل تحمل بود

6. The children were inconsolable when their father died.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که پدرشان فوت کرد بچه ها تسکین پیدا کردند
[ترجمه گوگل]وقتی پدر آنها فوت کرد، اطفال حیرت زده بودند

7. Doris was inconsolable. How could her husband walk out on her like that?
[ترجمه ترگمان]دوریس تسلی ناپذیر بود چطور شوهرش می توانست چنین کاری کند؟
[ترجمه گوگل]دوریس غافلگیر شد چطور شوهرش می تواند برود؟

8. During the funeral, Doris was inconsolable.
[ترجمه ترگمان]در مراسم تدفین، دوریس تسلی ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]در طول مراسم تشییع جنازه، دوریس غیر قابل تحمل بود

9. But Castor was dead and Pollux was inconsolable.
[ترجمه ترگمان]اما کستر مرده و Pollux تسلی ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]اما Castor مرده بود و Pollux غیر قابل تحمل بود

10. In children with vomiting, inconsolable screaming or lethargy.
[ترجمه ترگمان]در کودکان با استفراغ، جیغ و ناله و رخوت،
[ترجمه گوگل]در کودکان مبتلا به استفراغ، فریاد بی حد و حصر یا آرامش

11. The boy was broken-hearted and inconsolable.
[ترجمه ترگمان]پسرک دل شکسته و دل شکسته بود
[ترجمه گوگل]پسر خردمند و غیر قابل تحمل بود

12. Sometimes my self-pity billowed into bleak, inconsolable despair.
[ترجمه ترگمان]گاهی احساس ترحم و ناامیدی مرا به خود راه می داد
[ترجمه گوگل]بعضی وقت ها دلم برای خودم تنگ شده بود و ناامیدانه ناامید می شد

13. After the death of her baby she was inconsolable.
[ترجمه ترگمان]بعد از مرگ بچه اش تسلی ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]پس از مرگ کودکی او غیر قابل تحمل بود

14. He was inconsolable when he found what she'd done.
[ترجمه ترگمان]وقتی فهمید که او چه کرده است، ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او وقتی که متوجه شد چه کاری انجام داده بود، ناامید شد

15. Turner's friends said he was inconsolable.
[ترجمه ترگمان]دوستان \"ترنر\" گفتن که اون غیرقابل تسلی بود
[ترجمه گوگل]دوستان ترنر می گویند او غیر قابل تحمل است

the mother of the drowned child was inconsolable.

اصلاً نمی‌شد مادری را که کودکش در آب خفه شده بود، دلداری داد.


The boy was inconsolable after the death of his dog.

پسر بعد از مرگ سگش داغ‌دیده بود.


پیشنهاد کاربران

بی نهایت غمگین


کلمات دیگر: