معنی : قلم زدن، نشاندن، کار گذاشتن، در نگین گذاشتن، مرصع کردن
معانی دیگر : (مثلا در مورد سنگ انگشتر) نگین گذاشتن، نشاندن (بر چیزی)، سوار کردن
enchase
معنی : قلم زدن، نشاندن، کار گذاشتن، در نگین گذاشتن، مرصع کردن
معانی دیگر : (مثلا در مورد سنگ انگشتر) نگین گذاشتن، نشاندن (بر چیزی)، سوار کردن
انگلیسی به فارسی
نشاندن، سوار کردن، کار گذاشتن، در نگین گذاشتن، قلم زدن، مرصع کردن
enchase، نشاندن، کار گذاشتن، در نگین گذاشتن، قلم زدن، مرصع کردن
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enchases, enchasing, enchased
مشتقات: enchaser (n.)
حالات: enchases, enchasing, enchased
مشتقات: enchaser (n.)
• (1) تعریف: to set with gems, or to put (gems) in an ornamental setting.
• (2) تعریف: to decorate (an article), as by engraving or inlaying.
• insert gems in a decorative setting; ornament by embossing or engraving; incase or inclose in a border or rim
مترادف و متضاد
قلم زدن (فعل)
scratch, cancel, etch, enchase, engrave
نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud
کار گذاشتن (فعل)
fix, set, enchase, install, instal
در نگین گذاشتن (فعل)
enchase
مرصع کردن (فعل)
jewel, gem, enchase, stud, set with jewels
کلمات دیگر: