کلمه جو
صفحه اصلی

entwine


معنی : بافتن، در اغوش گرفتن، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، مثل طناب تابیدن
معانی دیگر : (دورچیزی) حلقه زدن، به هم بافتن، به هم پیچیدن، هم باف کردن، entwist : بهم پیچیدن، مج بافتن

انگلیسی به فارسی

( entwist =) به‌هم پیچیدن، به‌هم پیچاندن، (مج) بافتن، مثل طناب تابیدن، در آغوش گرفتن


entwine، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، بافتن، مثل طناب تابیدن، در اغوش گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: entwines, entwining, entwined
مشتقات: entwinement (n.)
• : تعریف: to twist or coil together; interweave.
مشابه: twine, twist

• weave, braid, interweave, interlace, twist together
if something entwines with something else or if you entwine it, you twist one thing in and around another thing.

مترادف و متضاد

بافتن (فعل)
braid, weave, knit, entwine, entwist

در اغوش گرفتن (فعل)
embrace, clasp, entwine, entwist, hug, cuddle, embosom, enclasp, enfold, enclose

بهم پیچیدن (فعل)
interlock, implicate, entwine, entwist, interlace, convolve

بهم پیچاندن (فعل)
entwine, entwist

مثل طناب تابیدن (فعل)
entwine, entwist

twist around


Synonyms: braid, coil, corkscrew, curl, embrace, encircle, enmesh, entangle, interlace, interplait, intertwine, interweave, knit, lace, plait, spiral, surround, twine, weave, wind, wreathe


Antonyms: unravel, untwist, unwind


جملات نمونه

1. Honeysuckle will entwine round the stick as it grows.
[ترجمه ترگمان]پیچ امین الدوله از زمانی که رشد می کند، دور آن می چرخد
[ترجمه گوگل]ماهیچه ای که در آن رشد می کند دور چوب را دربر می گیرد

2. Roses and honeysuckle entwine the little cottage.
[ترجمه ترگمان]گل های رز و پیچ امین الدوله از این کلبه کوچک entwine
[ترجمه گوگل]گل سرخ و سرخ شده در گلدان کوچک

3. Facing each other, the giraffes were managing to entwine their necks in the most astonishing manner.
[ترجمه سهیل س] زرافه ها صورتهایشان را رو به هم قرار می دادند، و گردنهایشان را به نحو شگفت انگیزی مثل پیچک دور هم پیچیده نگه می داشتند
[ترجمه ترگمان]زرافه ها در روبرو شدن با یکدیگر با entwine و most رفتار می کردند
[ترجمه گوگل]زرافه ها در مقابل یکدیگر قرار داشتند و به شیوه ای شگفت انگیز، گردن خود را می کشیدند

4. All these threads, and more, entwine in the lines of longitude.
[ترجمه ترگمان]تمام این نخ ها، و بیشتر، در خطوط عرض جغرافیایی درهم می پیچند
[ترجمه گوگل]تمام این موضوعات و بیشتر، در خطوط طول و عرض جغرافیایی قرار دارند

5. A skilled historian is able to entwine his inventory material with evidence gathered from a variety of other sources.
[ترجمه ترگمان]یک مورخ ماهر قادر به درهم entwine مدارک و مدارک به دست آمده از منابع مختلف دیگر است
[ترجمه گوگل]یک مورخ ماهر می تواند مواد موجودی خود را با شواهد جمع آوری شده از منابع مختلف دیگر وارد کند

6. She knows how to entwine herself in your affections.
[ترجمه سهیل س] او می داند که چگونه مثل پیچک خود را به دور احساسات و عواطف شما بپیچد.
[ترجمه امری] او میداند چگونه خود را در احساسات تو درگیر کند.
[ترجمه ترگمان]او می داند که چگونه خود را در احساسات و عواطف شما جا به جا کند
[ترجمه گوگل]او می داند چگونه خود را با عواطف خود وارد می کند

7. To twist together or entwine into a confusing mass; snarl.
[ترجمه ترگمان]برای اینکه با هم پیچ بخوریم یا به شکل توده گیج کننده تبدیل شویم
[ترجمه گوگل]برای چرخاندن با هم یا به یک جفت گیج کننده وارد شوید؛ مارمولک

8. The plant will entwine round the stick as it grows.
[ترجمه ترگمان]این گیاه در اطراف چوبی که رشد می کند دور آن می چرخد
[ترجمه گوگل]این گیاه همانطور که رشد می کند در اطراف چوب پیچ خورده است

9. The whose livings to entwine the whose dies.
[ترجمه ترگمان] کسی که باید بهش پول بده که کی بمیره
[ترجمه گوگل]چه کسی زندگی می کند که چه کسی میمیرد

10. The problem of the silk thread sort that entwine surround I!
[ترجمه ترگمان]مشکل نخ های ابریشمی که دور من جمع می شوند!
[ترجمه گوگل]مشکل از موضوع موضوع ابریشم است که پیچیده I!

11. Would entwine itself verdantly still!
[ترجمه ترگمان]آیا باز هم خود را به هم می زنی؟
[ترجمه گوگل]آیا خود را به طور زودگذر ادامه می دهد

12. Roses entwine the little cottage.
[ترجمه سهیل س] گلهای سرخ مانند پیچک به کلبه ی کوچک می پیچیدند
[ترجمه امری] گل های سرخ به کلبه ی کوچک میپیچند.
[ترجمه ترگمان]گل سرخ در یک کلبه کوچک فرو می رود
[ترجمه گوگل]گلهای رز کمربندی کوچک

13. His dazed eyes stare at the eels, which still writhe and entwine.
[ترجمه ترگمان]چشمان مبهوت او به مارماهی خیره می شود که هنوز به خود می پیچید و درهم می پیچید
[ترجمه گوگل]چشم های خیره کننده اش به قارچ ها، که هنوز هم نوازش می کنند، چشم دوخته اند

A column entwined by ivy.

ستونی که پاپیتال دور آن پیچیده است.


پیشنهاد کاربران

در هم تابیدن

در هم بافته شده - بهم گره خورده - ارتباط داشتن


کلمات دیگر: