کلمه جو
صفحه اصلی

gladden


معنی : خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن
معانی دیگر : شاد کردن، دلشاد کردن

انگلیسی به فارسی

خوشنود کردن، خرسند کردن، خوشحال کردن، شاد شدن


خوشحالم، خوشحال کردن، خوشحالی کردن، خوشنود کردن، خرسند کردن، شاد شدن، خوشی دادن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gladdens, gladdening, gladdened
• : تعریف: to cause to be glad.
متضاد: sadden
مشابه: amuse, cheer, lighten, please

• cheer, make cheery, make happy
if something gladdens you, it makes you happy and pleased; a formal word.

مترادف و متضاد

خوشحالی کردن (فعل)
be gratified, gladden

خرسند کردن (فعل)
content, satisfy, gladden

خوشی دادن (فعل)
joy, gladden, humor, exhilarate, humour

خوشحال کردن (فعل)
please, joy, gladden, make happy, make glad

خوشنود کردن (فعل)
satisfy, gladden

شاد شدن (فعل)
gladden

خشنود ساختن (فعل)
please, satisfy, gladden

مشعوف ساختن (فعل)
joy, gladden

please


Synonyms: brighten, cheer, delight, elate, hearten, make happy, warm


جملات نمونه

1. try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد

2. It will gladden the hearts of my friends to see you.
[ترجمه ترگمان]قلب دوستانم را شاد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]از قلب دوستانم برای دیدن شما خوشحال خواهد شد

3. Don't sadden your friends and gladden your enemies.
[ترجمه ترگمان]دوستانت را ناراحت نکن و enemies را شاد کن
[ترجمه گوگل]دوستان خود را ناراحت نکنید و از دشمنان خود راضی باشید

4. But there are so many things to gladden the heart which take little time and no money.
[ترجمه ترگمان]اما چیزهای زیادی هست که قلب را شاد می کند که وقت و پول ندارد
[ترجمه گوگل]اما چیزهای زیادی برای خوشحال کردن از قلب وجود دارد که زمان کمی و پولی ندارد

5. This is a heathland course to gladden the heart.
[ترجمه ترگمان] این یه دوره heathland که قلب رو شاد میکنه
[ترجمه گوگل]این یک مسیر گرم و نرم است که از قلب لذت ببرد

6. Puckett's sacrifice let Gladden score.
[ترجمه ترگمان]فداکاری Puckett نتیجه Gladden را رها کرد
[ترجمه گوگل]قربانی Puckett اجازه نمره Gladden

7. Worship your God. Gladden the heart of a child.
[ترجمه ترگمان] خدای تو همچنین قلب یک بچه
[ترجمه گوگل]عبادت خداوند خوشبختی قلب یک کودک

8. Rich, intoxicating autumn! What scene to gladden people's hearts!
[ترجمه ترگمان]پاییز Rich است! چه صحنه ای که قلب مردم را شاد کرد!
[ترجمه گوگل]غنی، پایدار سمی! چه صحنه ای برای دل های مردم است

9. Today, express your gratitude . Gladden the heart of a person . Praise the wonder of the earth.
[ترجمه ترگمان] امروز، قدرشناسی خودت رو نشون بده Gladden قلب یک شخص است خدا را شکر که زمین چه طور است
[ترجمه گوگل]امروز، سپاسگزاریم خوشبختی قلب فردی ستایش از تعجب زمین

10. Dell Chief Financial Officer Brian Gladden, in a call with reporters, blamed the margin squeeze on higher memory and liquid-crystal display expenses.
[ترجمه ترگمان]مدیر مالی دل برایان Gladden، در تماسی با خبرنگاران، حاشیه را به فشار بالاتر و هزینه های نمایش بلور مایع متهم کرد
[ترجمه گوگل]بریان گلدن، مدیر مالی Dell، در تماس با خبرنگاران، فشار حاشیه را در هزینه های صفحه نمایش حافظه و مایع کریستال کاهش داد

11. Do you find any pleasure in gladden?
[ترجمه ترگمان]خوشحال شدی؟
[ترجمه گوگل]آیا شما خوشحال هستید؟

12. This will gladden the people in both town and country.
[ترجمه ترگمان]این باعث شادی مردم در هر دو شهر و کشور خواهد شد
[ترجمه گوگل]این مردم در هر دو شهر و کشور را خوشحال می کند

13. Bright eyes gladden the heart; Good news puts fat on the bones.
[ترجمه ترگمان]چشمان درخشان قلب را شاد کرد اخبار خوب چربی را روی استخوان ها می گذارد
[ترجمه گوگل]چشم های روشن قلب را خوشحال می کند؛ خبر خوب چربی در استخوان ها قرار می دهد

14. Do not sadden your friends and gladden your enemies.
[ترجمه ترگمان]دوستان خود را ناراحت نکنید و دشمنان خود را شاد نکنید
[ترجمه گوگل]دوستان خود را ناراحت نکنید و از دشمنان خود راضی باشید

15. Gladden the heart of a child.
[ترجمه ترگمان]همچنین قلب یک بچه
[ترجمه گوگل]خوشبختی قلب یک کودک

Seeing her child gladdened the mother's heart.

دیدن فرزندش قلب مادر را شاد کرد.


پیشنهاد کاربران

خوشحال کردن

fill one with delight


کلمات دیگر: