کلمه جو
صفحه اصلی

unprincipled


معنی : بی مرام، هردمبیل، بی مسلک
معانی دیگر : ناپای بند به اصول اخلاقی، بی شرف، بی وجدان

انگلیسی به فارسی

بی مسلک، بی مرام، هر دمبیل


بی نظیر، بی مرام، بی مسلک، هردمبیل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: without regard to moral principles, or lacking the usual moral standards or scruples.
متضاد: ethical, high-minded, principled
مشابه: audacious, corrupt, immoral, loose, shameless

• immoral, unscrupulous, lacking principles
someone who is unprincipled has no moral principles and does things which are wrong.

مترادف و متضاد

بی مرام (صفت)
unscrupulous, aimless, unprincipled, viewless

هردمبیل (صفت)
unprincipled, slattern, harum-scarum, sloven

بی مسلک (صفت)
unprincipled

corrupt


Synonyms: abandoned, amoral, bent, cheating, conscienceless, crooked, deceitful, devious, dirty-dealing, dishonest, dissolute, double-crossing, double-dealing, immoral, licentious, mercentary, praetorian, profligate, reprobate, shady, sly, stop-at-nothing, tricky, two-faced, two-timing, unconscionable, underhand, unethical, unprofessional, unscrupulous, venal, wanton


Antonyms: ethical, moral, principled


جملات نمونه

1. You should refrain from unprincipled argument.
[ترجمه ترگمان] تو باید از argument سرپیچی کنی
[ترجمه گوگل]شما باید از استدلال بی قید و شرط خودداری کنید

2. But in actuality, disambiguation is not unprincipled and random; rather, it is usually quite predictable.
[ترجمه ترگمان]اما در واقعیت، ابهام زدایی از اصول و نظم نیست بلکه اغلب کاملا قابل پیش بینی است
[ترجمه گوگل]اما در حقیقت، ابهام در حالت بی قاعده و تصادفی نیست؛ بلکه معمولا کاملا قابل پیش بینی است

3. She was unpredictable, and unprincipled where Paige was involved.
[ترجمه ترگمان]اون غیرقابل پیش بینی بود و \"پیج\" هم در جایی که \"پیج\" درگیر بود
[ترجمه گوگل]او غیر قابل پیش بینی بود، و بی پروا در جایی که Paige درگیر بود

4. We have triumphed over the unprincipled dissemination of facts.
[ترجمه ترگمان]ما بر خلاف اصول اخلاقی حقایق پیروز شده ایم
[ترجمه گوگل]ما در مورد انتشار بی قید وشرط حقایق پیروز شده ایم

5. The public's dislike of unprincipled press behaviour has sometimes been expressed in the award of erratically large libel damages.
[ترجمه ترگمان]نفرت عمومی از رفتار مطبوعات به اصول اخلاقی در این جایزه به شکل خسارات غیر قانونی تهمت و افترا بیان شده است
[ترجمه گوگل]عدم تمایل مردم نسبت به رفتار مطبوعات بی نظیر گاهی اوقات در اعطای خسارت های ناشی از اعمال خشونت آمیز زیاد بیان شده است

6. This is not an unprincipled position.
[ترجمه ترگمان] این شغل unprincipled نیست
[ترجمه گوگل]این یک موقعیت بی نظیر نیست

7. Firstly we believe representative government to be an unprincipled fraud and propose a radical alternative in the form of participative democracy.
[ترجمه ترگمان]اول ما معتقدیم که دولت نماینده به اصول اخلاقی پایبند است و یک جایگزین رادیکال را به شکل دموکراسی مشارکتی پیشنهاد می کند
[ترجمه گوگل]اولا ما معتقدیم دولت نمایندگی یک تقلب بی نظیر است و یک جایگزین رادیکال در قالب دموکراسی مشارکتی پیشنهاد می کند

8. He never gets involved in unprincipled disputes.
[ترجمه ترگمان]او هیچ وقت درگیر بحث های unprincipled نشده است
[ترجمه گوگل]او هرگز درگیر اختلافات بی نظیر می شود

9. He is totally unprincipled in money matters; you can't trust him.
[ترجمه ترگمان]او کاملا به اصول اخلاقی اهمیت می دهد، تو نمی توانی به او اعتماد کنی
[ترجمه گوگل]او کاملا در امور پولی بی نظیر است؛ شما نمی توانید به او اعتماد کنید

10. An unprincipled, deceitful, and unreliable person a scoundrel or rascal.
[ترجمه ترگمان]یک مرد رذل، متقلب و قابل اعتماد آدم رذل و فرومایه است
[ترجمه گوگل]یک فرد بی قاعده، فریبکار و غیر قابل اعتماد، ناخودآگاه یا ترسناک است

11. Closely observes closely Geng Haoshi in them, the unprincipled person actually sneaks off from their eyelid.
[ترجمه ترگمان]دقیقا با دقت و دقت در آن ها مشاهده می شود، person که در واقع یواشکی از پلک آن ها بیرون می آید
[ترجمه گوگل]نزدیک به گنگ Haoshi در آنها را مشاهده می کند، شخص بی نظیر در واقع پلک می کند

12. They cling to the unprincipled safe middle of every issue.
[ترجمه ترگمان]آن ها به اصول اخلاقی هر مساله ای چنگ می زنند
[ترجمه گوگل]آنها به محرمانه بی حد و حصر هر موضوع چسبیده اند

13. In a few years his unprincipled wife warped the probity of a lifetime.
[ترجمه ترگمان]در عرض چند سال، زن unprincipled، probity زندگی را تاب می داد
[ترجمه گوگل]در چند سال، همسر بی نظیر خود، دغدغه ی یک عمر را دگرگون کرد

14. He is unprincipled, swindling the widow and her fatherless son.
[ترجمه ترگمان]او به اصول اخلاقی خیانت می ورزد و آن بیوه زن و فرزند بی پدر را هم کلاه گذاشته است
[ترجمه گوگل]او بی نظیر است، بیوه و پسر خاله اش را فریب می دهد


کلمات دیگر: