کلمه جو
صفحه اصلی

undue


معنی : بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا
معانی دیگر : (قسط و غیره) پیش از موعد، سر نرسیده، نامناسب، بیجا، بی خود

انگلیسی به فارسی

ناخوشایند، بی مورد، ناروا، غیر ضروری، زیادی


زیادی، غیر ضروری، ناروا، بی مورد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not justifiable; excessive.
متضاد: due

- He took an undue amount of time to finish the job.
[ترجمه ترگمان] مدت زیادی طول کشید تا کار را تمام کند
[ترجمه گوگل] او زمان زیادی را برای پایان دادن به کار صرف کرد

(2) تعریف: not proper or justified.
متضاد: due

- The man she's seeing has undue influence over her.
[ترجمه ترگمان] مردی که او می بیند اضافی بر او تاثیر می گذارد
[ترجمه گوگل] مردی که او می بیند تأثیر نامطلوبی بر او دارد
- The play received undue criticism in my opinion.
[ترجمه ترگمان] این نمایش باعث انتقادات بی مورد در نظر من شد
[ترجمه گوگل] این بازی انتقاد ناعادلانه در نظر من بود

(3) تعریف: not yet due for payment.

• excessive, disproportionate; improper; not owed
undue means greater or more extreme than is reasonable or desirable; a formal word.

مترادف و متضاد

بی مورد (صفت)
amiss, wrong, inappropriate, undue, unseasonable, inopportune, untimely, anomalous, inapposite, trumped-up

غیر ضروری (صفت)
useless, irrelevant, dispensable, unessential, undue, unnecessary, inessential, uncalled-for

زیادی (صفت)
undue, superfluous, increscent

ناروا (صفت)
illegitimate, undue, unjust, inadmissible, impermissible, inadvisable, trumped-up

excessive, unnecessary


Synonyms: disproportionate, exceeding, exorbitant, extravagant, extreme, forbidden, illegal, ill-timed, immoderate, improper, inappropriate, inapt, indecorous, inept, inordinate, intemperate, needless, overmuch, sinister, too great, too much, unapt, uncalled-for, unconscionable, underhanded, undeserved, unfair, unfitting, unjust, unjustifiable, unjustified, unmeasurable, unreasonable, unseasonable, unseemly, unsuitable, untimely, unwarrantable, unwarranted


Antonyms: moderate, reasonable, sensible


جملات نمونه

1. undue restriction of children
محدودسازی نابجای کودکان

2. newspapers gave that event undue prominence
روزنامه ها به آن رویداد اهمیت بی جایی دادند.

3. Such a high increase will impose an undue burden on the local tax payer.
[ترجمه ترگمان]چنین افزایشی باعث تحمیل بار اضافی بر دوش پرداخت کننده مالیات محلی خواهد شد
[ترجمه گوگل]چنین افزایش بالا یک بار ناخوشایند را برای پرداخت کننده مالیات محلی تحمیل می کند

4. It would be wise not to give undue importance to his criticisms.
[ترجمه ترگمان]عاقلانه است که به انتقادات خود اهمیت زیادی ندهد
[ترجمه گوگل]عاقلانه نیست که انتقادات او را به اهمیت بی اهمیت بدانیم

5. De Gaulle felt that America had undue influence in Europe.
[ترجمه ترگمان]دو گل احساس کردند که آمریکا تاثیر زیادی در اروپا دارد
[ترجمه گوگل]دالول احساس کرد که امریکا در اروپا به نفوذ غیرمستقیم دست یافته است

6. Undue delays have been caused by people not doing their jobs properly.
[ترجمه ترگمان]تاخیرات زمانی توسط افراد ایجاد شده اند که کار خود را به درستی انجام نمی دهند
[ترجمه گوگل]تأخیر ناخوشایند ناشی از آن است که افراد به درستی کار خود را انجام نمی دهند

7. I would caution against undue optimism.
[ترجمه mehdi] من نسبت به خوش بینی بی مورد هشدار می دهم.
[ترجمه ترگمان]من نسبت به خوش بینی undue هشدار می دهم
[ترجمه گوگل]من در برابر خوش بینی ناخوشایند هشدار می دهم

8. He had behaved with undue and oily familiarity.
[ترجمه ترگمان]او با آشنایی بیش از حد و چرب رفتار کرده بود
[ترجمه گوگل]او با آشنایی ناخوشایند و چرب داشت

9. It is unrealistic to put undue pressure on ourselves by saying we are the best.
[ترجمه ترگمان]غیر واقعی است که با گفتن این که ما بهترین هستیم، بر خودمان فشار وارد کنیم
[ترجمه گوگل]این غیر واقعی است که فشار ما را به خودمان بیفزاییم و بگوییم ما بهترین هستیم

10. Any exercise that causes undue shortness of breath should be stopped.
[ترجمه ترگمان]هر ورزشی که موجب به تعویق افتادن تنفس غیر ضروری شود باید متوقف شود
[ترجمه گوگل]هر تمرینی که باعث تنگی نفس می شود باید متوقف شود

11. He accused the government of undue haste in bringing in the new law.
[ترجمه ترگمان]او دولت را به شتاب دادن در آوردن قانون جدید متهم کرد
[ترجمه گوگل]او دولت را مجبور کرد تا قانون جدید را به تصویب برساند

12. Increasing demand is placing undue strain on services.
[ترجمه ترگمان]افزایش تقاضا باعث فشار بیش از حد بر خدمات می شود
[ترجمه گوگل]افزایش تقاضا، فشارهای نامناسبی را برای خدمات ارائه می دهد

13. They are taking undue advantage of the situation.
[ترجمه ترگمان]آن ها از این وضعیت سواستفاده می کنند
[ترجمه گوگل]آنها از موقعیت نامناسب بهره می برند

14. He tried to exercise an undue influence upon his colleagues.
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرد تا بر همکارانش تاثیر زیادی بگذارد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تأثیر نامطلوبی بر همکارانش داشته باشد

15. The court found that the bank exerted undue influence over Mrs Black in getting her to sign the contract.
[ترجمه ترگمان]دادگاه دریافت که این بانک بیش از حد بر روی خانم بلک تاثیر گذاشته است و او را وادار به امضای قرارداد کرده است
[ترجمه گوگل]دادگاه اذعان کرد که این بانک نفوذ غیرمستقیم بر خانم سیاه را برای امضای قرارداد خود اعمال کرد

پیشنهاد کاربران

بیش از حد، بی مورد، غیر ضروری

unjustified
unreasonable

inappropriate
unsuitable

unnecessary
non - essential


too much
extreme

⁦✔️⁩بی مورد،
غیر ضروری،
اضافی،
بیجا، بی خود

Put clear and evident signs that a maintenance action is being undertaken ( e. g. signs on driver’s desks or on
control panels ) in order to prevent 📌undue📌interference by others

بی مورد
بیجا


کلمات دیگر: