کلمه جو
صفحه اصلی

unload


معنی : خالی کردن، بار خالی کردن، خالی کردن - تخلیه کردن
معانی دیگر : باراندازی کردن، (بار را) تخلیه کردن، (گلوله ی سلاح گرم را) در آوردن، تهی کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن، قالب کردن، (اندوه یا مشکلات و غیره را) بروز دادن، سر کسی خالی کردن، بیرون ریختن

انگلیسی به فارسی

خالی کردن - تخلیه کردن، بار خالی کردن


خالی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unloads, unloading, unloaded
(1) تعریف: to remove the load from.
متضاد: lade, load, stow
مشابه: empty, unburden

- Unload the truck when it arrives.
[ترجمه ترگمان] کامیون رو تخلیه کنید وقتی که برسه
[ترجمه گوگل] وقتی کامیون وارد می شود کامیون را آزاد کنید

(2) تعریف: to discharge or remove (a cargo or the like).
متضاد: load
مشابه: discharge

- Unload the bricks last.
[ترجمه ترگمان] last رو تخلیه کنید
[ترجمه گوگل] آخرین آجر را بارگیری کنید

(3) تعریف: to remove the charges from (a firearm).
متضاد: load

(4) تعریف: to unburden oneself of.

(5) تعریف: to dispose of by selling cheaply or at a loss.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to unload something.
متضاد: lade, load
مشابه: discharge

• disburden, empty, unpack; give outlet to (feelings, etc.)
to unload goods from a vehicle means to remove them.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بی بار کردن، خالی کردن، تخلیه ی بار، پیاده کردن

مترادف و متضاد

take off; empty


خالی کردن (فعل)
free, empty, hollow, purge, aspirate, unload, discharge, vent, deplete, evacuate, dump, eviscerate, vacate, disgorge

بار خالی کردن (فعل)
unload

خالی کردن - تخلیه کردن (فعل)
unload

Synonyms: break bulk, cast, clear out, disburden, discharge, discommode, disencumber, disgorge, dump, get rid of, jettison, lighten, off-load, relieve, remove, rid, slough, take a load off, unburden, unlade, unpack, void


Antonyms: fill, load, put on


جملات نمونه

1. it takes five days to unload this ship
باراندازی این کشتی پنج روز طول می کشد.

2. we were taught how to load and unload a field gun
به ما یاد داده اند چگونه در توپ صحرایی گلوله بگذاریم و گلوله ی آن را خارج کنیم.

3. Unload everything from the boat and clean it thoroughly.
[ترجمه ترگمان]همه چیز رو از قایق تخلیه کنید و کاملا تمیزش کنید
[ترجمه گوگل]همه چیز را از قایق بیرون بکشید و کاملا تمیز کنید

4. She began to unload her troubles on her mother.
[ترجمه ترگمان]شروع به خالی کردن مشکلاتش با مادرش کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به رفع مشکلاتش در مادرش کرد

5. America might be able to unload more of its grain abroad.
[ترجمه ترگمان]آمریکا ممکن است بتواند حجم بیشتری از گندم خود را در خارج از کشور تخلیه کند
[ترجمه گوگل]امریکا ممکن است بتواند بیشتر از غلات خود را خارج از کشور بارگیری کند

6. Don't let him unload his problems onto you.
[ترجمه ترگمان]نذار مشکلاتش رو به تو خالی کنه
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید مشکلات خود را بر روی شما بکشاند

7. The stevedores'work is to load and unload ships.
[ترجمه ترگمان]کار stevedores بارگیری و تخلیه کشتی ها است
[ترجمه گوگل]حمل و نقل است بارگیری و بارگیری کشتی

8. This isn't a suitable place to unload the van.
[ترجمه ترگمان]این مکان مناسبی برای خالی کردن ون نیست
[ترجمه گوگل]این محل مناسب برای تخلیه ون نیست

9. They want to unload the stocks on the market.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند سهام بازار را تخلیه کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند سهام را در بازار آزاد کنند

10. The truck driver was waiting to unload.
[ترجمه ترگمان]راننده وانت آماده خالی کردن بود
[ترجمه گوگل]راننده کامیون منتظر بارگیری بود

11. Do you mind if I unload the children onto you this afternoon?
[ترجمه ترگمان]اشکالی نداره امروز بعد از ظهر بچه ها رو خالی کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا شما فکر می کنید اگر بعد از ظهر بچه ها را بر روی شما بگذارم؟

12. If we don't unload it soon, the grain will start rotting in the silos.
[ترجمه ترگمان]اگر به زودی آن را تخلیه نکنیم، گندم در انبارها در حال پوسیدن خواهد بود
[ترجمه گوگل]اگر ما آن را به زودی تخلیه نکنیم، دانه در سیلوها فاسد می شود

13. Everyone helped to unload the luggage from the car.
[ترجمه ترگمان]همه به تخلیه چمدان از ماشین کمک کردند
[ترجمه گوگل]هر کس به بارگیری چمدان از ماشین کمک کرد

14. Investors continued to unload technology stocks Thursday.
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران در روز پنج شنبه به خالی کردن سهام فن آوری ادامه دادند
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران روز پنج شنبه سهام فناوری را تخلیه کردند

15. They want to unload their shares at the right price.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند سهم خود را در قیمت مناسب تخلیه کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند سهام خود را با قیمت مناسب تخلیه کنند

the unloading of a truck

تخلیه‌ی کامیون


It takes five days to unload this ship.

باراندازی این کشتی پنج روز طول می‌کشد.


We were taught how to load and unload a field gun.

به ما یاد داده‌اند چگونه در توپ صحرایی گلوله بگذاریم و گلوله‌ی آن را خارج کنیم.


unloading damaged goods

قالب‌کردن کالاهای آسیب‌دیده


She unloaded her heart's secrets on her best friend.

مکتومات قلب خود را به بهترین دوست خویش بروز داد.


He unloaded his anger.

خشم خود را بیرون ریخت.


پیشنهاد کاربران

تخلیه ( از طریق انتقال به تاسیسات دیگر )

بار خالی کردن


کلمات دیگر: