کلمه جو
صفحه اصلی

unfeeling


معنی : بی عاطفه، بی حس، سنگ دل، فاقد قوهء لامسه، فاقد احساسات
معانی دیگر : فاقد احساس، کرخ

انگلیسی به فارسی

بی عاطفه، سنگدل، بیحس، فاقد احساسات


احساس ناخوشایند، بی عاطفه، فاقد قوهء لامسه، فاقد احساسات، بی حس، سنگ دل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unfeelingly (adv.), unfeelingness (n.)
(1) تعریف: lacking physical feeling; insensate; numb.
متضاد: feeling, sensitive
مشابه: numb

(2) تعریف: lacking concern or sympathy for others; callous.
متضاد: compassionate, feeling, fond, sensitive, sympathetic
مشابه: callous, cold, cruel, hardhearted, heartless, inhuman, insensitive, obtuse

• not feeling, unsympathetic
someone who is unfeeling is not sympathetic towards people who are suffering or unhappy.

مترادف و متضاد

بی عاطفه (صفت)
soulless, cruel, callous, heartless, unfeeling, stolid, insensitive, inhuman, obdurate, cold-blooded, cold-hearted, insensate, impassive, unkind

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

سنگ دل (صفت)
unholy, callous, unfeeling, implacable, obdurate, ungodly, fell, inexorable, stony, hard-hearted, stony-hearted

فاقد قوهء لامسه (صفت)
unfeeling

فاقد احساسات (صفت)
unfeeling

hard-hearted, numb


Synonyms: anesthetized, apathetic, asleep, benumbed, brutal, callous, cantankerous, churlish, cold, cold-blooded, cold fish, cold-hearted, crotchety, cruel, deadened, exacting, feelingless, hard, hardened, heartless, icy, inanimate, inhuman, insensate, insensible, insensitive, iron-hearted, merciless, obdurate, pitiless, ruthless, sensationless, senseless, severe, stony, surly, thick-skinned, tough, unamiable, uncaring, uncompassionate, uncordial, unemotional, unkind, unsympathetic


Antonyms: caring, concerned, feeling, loving, sensitive


جملات نمونه

1. What she saw was just an unfeeling corpse.
[ترجمه ترگمان]چیزی که او دیده فقط یک جسد بی احساس بود
[ترجمه گوگل]چیزی که او دید، فقط یک جسد بی نظیر بود

2. He was branded an unfeeling bully.
[ترجمه ترگمان] اون یه قلدر بی احساس بود
[ترجمه گوگل]او یک قلدر ناخوشایند بود

3. She accused me of being unfeeling because I left the cinema dry-eyed.
[ترجمه ترگمان]او من را متهم به بی احساس بودن کرد، چون من سینما را با چشمانی خشک ترک کردم
[ترجمه گوگل]او مرا متقاعد کرد که احساس ناخوشایندی را داشته باشد؛ زیرا سینما را به صورت خفیف ترک کردم

4. The media has made unfeeling voyeurs of all of us.
[ترجمه ترگمان]رسانه ها همه ما را بی احساس می کنند
[ترجمه گوگل]رسانه ها همه ی ما را وادار به بی اعتنایی کرده اند

5. Her eyes were cold and unfeeling.
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرد و بی احساس بود
[ترجمه گوگل]چشمان او سرد و بی احساس بودند

6. She accused me of being unfeeling because I didn't cry at the end of the film.
[ترجمه ترگمان]او مرا متهم به بی احساس بودن کرد، زیرا در پایان فیلم گریه نکردم
[ترجمه گوگل]او مرا متقاعد کرد که احساس ناراحتی نکنم زیرا در انتهای فیلم گریه نکردم

7. He is hard and unfeeling towards his children.
[ترجمه ترگمان]او نسبت به فرزندانش سخت و بی احساس است
[ترجمه گوگل]او سخت و بی پروا است نسبت به فرزندانش

8. She is a cold, unfeeling and unresponsive woman.
[ترجمه ترگمان]زن بی احساس و بی احساس است
[ترجمه گوگل]او یک زن سرد و بی احساس و بی پاسخ است

9. He is an unfeeling brute.
[ترجمه ترگمان]او یک حیوان بی عاطفه است
[ترجمه گوگل]او بی رحم بی نظیر است

10. I know it sounds unfeeling but to be blunt we can't go on much longer without any money coming in.
[ترجمه ترگمان]می دانم که به نظر می رسد بی عاطفه به نظر می رسد، اما با رک بودن، ما نمی توانیم بیش از این ادامه دهیم، بدون اینکه هیچ پولی وارد شود
[ترجمه گوگل]من می دانم که آن را برای تلفن های موبایل احساس بی معنی است، اما به ندرت می توانیم بدون هیچ گونه پولی وارد بشویم

11. To be without emotion is to be unfeeling, to have no contact with the human condition.
[ترجمه ترگمان]بودن بدون احساس باید بی احساس باشد، و هیچ ارتباطی با وضعیت انسان نداشته باشد
[ترجمه گوگل]بدون هیچ احساسی، احساس ناراحتی نیست، بدون تماس با شرایط بشر

12. In spite of the sensational, unfeeling way it had been used, the picture was moving.
[ترجمه ترگمان]تصویری که از آن استفاده کرده بود، تصویر متحرک و بی احساس بود
[ترجمه گوگل]به رغم شیوه ای شگفت انگیز و بی نظیر از آن استفاده شده است، تصویر در حال حرکت است

13. He smiled lazily, but it was a cool, unfeeling smile.
[ترجمه ترگمان]لبخند بی رمقی زد، اما لبخندی سرد و بی احساس بود
[ترجمه گوگل]او لبخندی زد و لبخند زد، اما لبخند سرد و بی روح بود

14. You are giving this unfeeling corporation so much, why not grab what you can in expense-account-paid perks?
[ترجمه ترگمان]تو این شرکت بی احساس رو خیلی زیاد به این شرکت دادی، چرا چیزی که میتونی به قیمت هزینه - بدست بیاری؟
[ترجمه گوگل]شما این شرکت بسیار نادان را به این موضوع می دهید، چرا نمی توانید آنچه را که می توانید در حق بیمه حساب شده پرداخت کنید؟

پیشنهاد کاربران

ظالمانه


کلمات دیگر: