1. The country has become virtually ungovernable.
[ترجمه ترگمان]کشور تقریبا مهار شده است
[ترجمه گوگل]این کشور عملا غیر قابل کنترل است
2. He was filled with an ungovernable rage.
[ترجمه ترگمان]او با خشمی غیرقابل کنترلی پر شده بود
[ترجمه گوگل]او با یک خشم غیر قابل کنترل پر شده بود
3. Corruption and civil unrest had made the country ungovernable.
[ترجمه ترگمان]فساد و ناآرامی های مدنی کشور را نجات داده بود
[ترجمه گوگل]فساد و ناآرامی های مدنی کشور را غیر قابل کنترل ساخت
4. By 1979 the provinces themselves had become ungovernable, with even the Elector Counts facing rivals and rebellions within their own lands.
[ترجمه ترگمان]تا سال ۱۹۷۹ خود ایالات به صورت ungovernable درآمده بودند، و حتی the برگزیننده با رقیبان و شورش در سرزمین های خود دست و پنجه نرم می کردند
[ترجمه گوگل]تا سال 1979، خود استان ها غیرقابل کنترل بودند، حتی شماری از شمارۀ انتخابات، در سرزمین های خود رقبای و شورشیان قرار داشتند
5. But he was also wonderfully ungovernable and frank.
[ترجمه ترگمان]اما بیش از پیش به این نتیجه رسیده بود که او بیش از پیش به این موضوع علاقمند است
[ترجمه گوگل]اما او نیز به طرز شگفت انگیزی غیر قابل کنترل و صادقانه بود
6. The bonds of brotherhood are treacherously betrayed by ungovernable selfishness and egotism.
[ترجمه ترگمان]پیوندهای اخوت با خودخواهی و خودخواهی غیرقابل تصوری، به او خیانت شده
[ترجمه گوگل]اوراق قرضه برادری با خیانت به خیرخواهانه توسط خودخواهی غلط و خودخواهانه خیانت می شود
7. It was said, first, that the country was ungovernable, and secondly, that there was an unbridgeable north-south gap.
[ترجمه ترگمان]اول از همه می گفتند که این کشور ungovernable است و ثانیا شکاف شمال - جنوب وجود دارد
[ترجمه گوگل]اولا گفته شد که کشور غیر قابل کنترل بود و دوم اینکه شکاف شمال-جنوب غیر قابل تقسیم بود
8. He is a man with ungovernable temper.
[ترجمه ترگمان]او مردی با خلق و خوی سرکش است
[ترجمه گوگل]او مردی با خلق غیر قابل کنترل است
9. Unbiddable ungovernable - like a riot in the heart, and nothing to be done, come ruin or rapture.
[ترجمه ترگمان]مثل یک شورش در قلب، و هیچ کاری نمی شد کرد، خراب شود، یا به وجد بیاید
[ترجمه گوگل]Unbiddable غیر قابل کنترل است - مانند شورش در قلب، و هیچ چیز انجام می شود، می آیند خراب و یا تحسین
10. She was a lady of such ungovernable spirit and firey temper.
[ترجمه ترگمان]او زنی بود با خلق و خوی سرکش و خوی firey
[ترجمه گوگل]او یک خانم از چنین روح غیر قابل کنترل و خلق و خوی است
11. Youth has ungovernable for us.
[ترجمه ترگمان]جوونا برای ما ungovernable
[ترجمه گوگل]جوانان برای ما غیر قابل کنترل است
12. This state of affairs, he said, jeopardized perestroika, unnerved the population, and threatened to make the country ungovernable.
[ترجمه ترگمان]او گفت که این وضعیت آشفته و خطرناک مردم را به خطر می اندازد و تهدید می کند که کشور را نجات خواهد داد
[ترجمه گوگل]او گفت که این وضعیت، پرسترویکا را در معرض خطر قرار داده است، جمعیت را نادیده گرفته و تهدید کرده است که کشور غیر قابل کنترل باشد
13. His attackers were beneath his notice, and their attire conveyed their ungoverned emotions, if not their ungovernable selves.
[ترجمه ترگمان]حمله کنندگان او در زیر اخطاریه او قرار داشتند و پوشش آن ها احساسات ungoverned را در صورت عدم اعتماد به نفس خویش نشان می داد
[ترجمه گوگل]مهاجمانش زیر نظر او قرار گرفتند، و لباس های آنها احساسات غیرواقعی خود را، اگر نه خود آنها غیر قابل کنترل، منتقل می کردند