کلمه جو
صفحه اصلی

unaware


معنی : بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع
معانی دیگر : ناآگاه، (نادر) ناهشیار، بی دقت، غفلتا، سراسیمه، ناخود اگاهانه

انگلیسی به فارسی

( unawares ) بی اطلاع، بی خبر، ناگهان، غفلتا،سراسیمه، ناخوداگاه، ناخود اگاهانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: not aware or realizing.
متضاد: aware, conscious
مشابه: blind, ignorant, oblivious, unconscious

- They walked on, completely unaware of the danger.
[ترجمه ترگمان] آن ها کاملا از خطر بی خبر بودند
[ترجمه گوگل] آنها راه می رفتند، کاملا به خطر نمی دانستند
- I was unaware of the power struggles at the office.
[ترجمه ترگمان] من از کش مکش قدرت در اداره آگاهی نداشتم
[ترجمه گوگل] من از مبارزات قدرت در دفتر آگاه نبودم
قید ( adverb )
مشتقات: unawareness (n.)
• : تعریف: unexpectedly or by surprise; unawares.

- Her criticism took me unaware, and I could not respond.
[ترجمه ترگمان] انتقاد او مرا از این موضوع بی خبر گذاشت و من نمی توانستم پاسخ دهم
[ترجمه گوگل] انتقاد او مرا بی اطلاع دانست و نمی توانست پاسخ دهد

• not aware, unknowing, uninformed
if you are unaware of something such as a fact or difficulty, you do not know about it.
if you are unaware of something that is happening near you, you do not know about it because you have not noticed it.

مترادف و متضاد

بی خبر (صفت)
abrupt, sudden, unaware, unwitting, unconscious, incognizant, inconscient, witless

ناگهان (صفت)
unaware, slapdash, taken aback

غافل (صفت)
unaware, neglectful, careless, negligent, inattentive, heedless

ناخود اگاه (صفت)
unaware, unconscious, inconscient, subconscious

بی اطلاع (صفت)
unaware, unwitting, uninformed, unknowable, unknowing

ignorant


Synonyms: blind, careless, caught napping, daydreaming, deaf, deaf to, doped, forgetful, heedless, in a daze, inattentive, incognizant, inconversant,insensible, mooning, negligent, nescient, not all there, not cognizant, oblivious, out cold, out of it, out to lunch, spacey, unacquainted, unconcerned, unconscious, unenlightened, unfamiliar, uninformed, uninstructed, unknowing, unmindful, unsuspecting, unwitting


Antonyms: aware, cognizant, informed, knowing, suspicious


جملات نمونه

1. unaware of danger
بی خبر از خطر

2. unaware of the trip's dangers,he was gung-ho
چون از مخاطرات سفر بی اطلاع بود نسبت به آن شور و هیجان داشت.

3. he was unaware of the presence of danger
از وجود خطر بی اطلاع بود.

4. i was unaware of his presence
از حضور او اطلاع نداشتم

5. ali pointed out that he was unaware of their coming
علی خاطرنشان کرد که از آمدن آنها بی اطلاع است.

6. he lives in a world of ideals and is unaware of the realities
او در عالم خیال و تصور زندگی می کند و از واقعیات بی خبر است.

7. She hadn't read the letter and so was unaware of its contents.
[ترجمه ترگمان]او نامه را نخوانده بود و از محتویات آن بی خبر بود
[ترجمه گوگل]او این نامه را خوانده بود و از محتویات آن بی اطلاع بود

8. Many people are unaware of just how much food and drink they consume.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم از این که چقدر غذا و نوشیدنی مصرف می کنند، بی اطلاع هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم از اینکه چقدر غذا و نوشیدنی مصرف می کنند بی اطلاع هستند

9. I was unaware of his existence until today.
[ترجمه ترگمان]تا امروز از وجود او بی خبر بودم
[ترجمه گوگل]من تا آن روز از وجودش بی خبر بودم

10. Mike seems unaware of the trouble he's causing.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد مایک از این دردسر بی خبر باشد
[ترجمه گوگل]مایک به نظر می رسد از مشکل که باعث ایجاد آن می شود بی اطلاع است

11. At first, he was blissfully unaware of the conspiracy against him.
[ترجمه ترگمان]ابتدا او از این توطئه و توطئه علیه او بی خبر بود
[ترجمه گوگل]در ابتدا او از توطئه علیه او بی خبر بود

12. I am not unaware of the problem.
[ترجمه ترگمان]من از مشکل آگاه نیستم
[ترجمه گوگل]من از این مشکل آگاه نیستم

13. He was blithely unaware of the trouble he had caused.
[ترجمه ترگمان]او از این که به دردسر افتاده بود، بی اعتنا بود
[ترجمه گوگل]او از دغدغه او ناامید شده بود

14. He was unaware that they had shaken off their pursuers.
[ترجمه ترگمان]او نمی دانست که they را از دست داده اند
[ترجمه گوگل]او آگاه نبود که آنها را دنبال کرده بودند

15. She pleaded that she was unaware that these were stolen goods.
[ترجمه ترگمان]اون التماس می کرد که خبر نداره که اینا اموال دزدی هستن
[ترجمه گوگل]او می خواست که او آگاه نبود که این کالا ها به سرقت رفته بودند

16. She seemed blissfully unaware of the peril she was in.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که از خطری که در آن است بی خبر است
[ترجمه گوگل]او به طرز محسوسی از تهدیدی که در آن بود، بی اطلاع بود

17. He was unaware that he was being fobbed off with out-of-date stock.
[ترجمه ترگمان]خبر نداشت که داره با موجودی که قرار ملاقات قرار می گیره سر و کله شون پیدا میشه
[ترجمه گوگل]او آگاه نبود که او با سهامی که از تاریخ خارج شده بود فوبید

unaware of danger

بی‌خبر از خطر


I was unaware of his presence

از حضور او اطلاع نداشتم


پیشنهاد کاربران

مطلع نبودن

خبر نداشتن

بی معرفت

unaware ( adj ) = blind ( adj )
به معناهای : بی خبر، ناآگاه، نامطلع، کور


کلمات دیگر: