کلمه جو
صفحه اصلی

undermine


معنی : نقب زدن، تحلیل بردن، از زیر خراب کردن
معانی دیگر : (پایه ی چیزی را) سست کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن، سوسه آمدن، تضعیف کردن، از زیر کندن

انگلیسی به فارسی

تحلیل بردن، از زیر خراب کردن، نقب زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: undermines, undermining, undermined
مشتقات: underminer (n.)
(1) تعریف: to weaken the foundations of.
مترادف: undercut
متضاد: reinforce
مشابه: erode, scupper

- The dike is being undermined by water.
[ترجمه ترگمان] آب با آب تضعیف می شود
[ترجمه گوگل] قایق با آب تخریب می شود

(2) تعریف: to gradually, secretly, or imperceptibly weaken and destroy.
مترادف: sap, undercut
متضاد: bolster, strengthen
مشابه: damage, destroy, erode, foil, frustrate, impair, mine, ruin, sabotage, scotch, subvert, thwart, weaken

- Her mother-in-law undermined her relationship with her husband.
[ترجمه ترگمان] مادر شوهر او رابطه او با همسرش را تضعیف کرد
[ترجمه گوگل] مادرش در رابطه خود با شوهرش را تحت تاثیر قرار داد
- The rumors undermined the candidate's credibility.
[ترجمه ترگمان] این شایعات اعتبار نامزد را تضعیف کرد
[ترجمه گوگل] این شایعات اعتبار نامزدی را تضعیف کردند

• dig under, dig under the foundations of; slowly weaken or injure; sabotage, subvert
to undermine a feeling or a system means to make it less strong or less secure.
if you undermine a person, or undermine their position or authority, you make their authority or position less secure, often by indirect methods.
if you undermine someone's efforts, or undermine their chances of achieving something, you do something which makes them less likely to succeed.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] از زیر خالی کردن

مترادف و متضاد

نقب زدن (فعل)
burrow, bore, tunnel, undermine

تحلیل بردن (فعل)
stub, imbibe, undermine, use up, fiddle away

از زیر خراب کردن (فعل)
undermine

weaken


Synonyms: attenuate, blunt, clip one’s wings, corrode, cripple, debilitate, dig, dig out, disable, eat away, enfeeble, erode, excavate, foil, frustrate, hollow out, hurt, impair, knock the bottom out of, mine, poke full of holes, ruin, sabotage, sandbag, sap, soften, subvert, threaten, thwart, torpedo, tunnel, undercut, wear, whittle away, wreck


Antonyms: strengthen


جملات نمونه

The recent flood has undermined the wall.

سیل اخیر پایه‌ی دیوار را سست کرده است.


1. these activities undermine the minister's authority
این فعالیت ها قدرت وزیر را تضعیف می کند.

2. The scandal threatened to undermine the institution of the Presidency.
[ترجمه ترگمان]این رسوایی موجب از بین رفتن نهاد ریاست جمهوری شد
[ترجمه گوگل]رسوایی تهدید کرد که نهاد ریاست جمهوری را تضعیف کند

3. Offering advice on each and every problem will undermine her feeling of being adult.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد مشاوره درباره هر یک از آن ها باعث می شود احساس فرد بالغ بودن را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]ارائه مشاوره در مورد هر کدام از این مشکلات باعث می شود که او احساس بالاتری کند

4. He constantly tried to undermine her self-confidence.
[ترجمه ترگمان]او پیوسته سعی می کرد اعتماد به نفس خود را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]او دائما سعی کرد اعتماد به نفس خود را تضعیف کند

5. The constant criticism was beginning to undermine her confidence.
[ترجمه ترگمان]انتقاد مداوم به تدریج باعث از بین رفتن اعتماد به نفس او می شد
[ترجمه گوگل]انتقاد مداوم اعتماد او را تضعیف می کند

6. The prosecution did its best to undermine the credibility of the witness.
[ترجمه ترگمان]دادستان نهایت تلاش خود را کرد تا اعتبار شهادت را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]پیگرد قانونی به بهترین نحو ممکن را برای تضعیف اعتبار شاهد انجام داد

7. The continued fighting threatens to undermine efforts to negotiate an agreement.
[ترجمه ترگمان]نبرد ادامه دار تهدید می کند که تلاش ها برای مذاکره بر سر یک توافقنامه را تضعیف می کند
[ترجمه گوگل]مبارزه ادامه می دهد که تلاش برای مذاکره بر توافق را تضعیف می کند

8. A mole can undermine the strongest rampart.
[ترجمه ترگمان]یک خبرچین می تواند قوی ترین دژ را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]یک مول می تواند قویترین رمپ را تضعیف کند

9. Western intelligence agencies are accused of trying to undermine the government.
[ترجمه ترگمان]نهاده ای اطلاعاتی غرب متهم به تلاش برای تضعیف دولت هستند
[ترجمه گوگل]سازمان های اطلاعاتی غربی متهم به تلاش برای تضعیف دولت هستند

10. The President's enemies are spreading rumours to undermine his authority.
[ترجمه ترگمان]دشمنان رئیس جمهور شایعات را گسترش می دهند تا قدرت او را تضعیف کنند
[ترجمه گوگل]دشمنان رئیس جمهور شایعات را گسترش می دهند تا قدرت خود را تضعیف کنند

11. The Red Army Faction tried to undermine the state by terror tactics .
[ترجمه ترگمان]گروه ارتش سرخ سعی کرد دولت را با استفاده از تاکتیک های تروریستی تضعیف کند
[ترجمه گوگل]فرماندهی ارتش سرخ تلاش میکرد تا با تاکتیکهای تروریستی دولت را تضعیف کند

12. These incidents could seriously undermine support for the police.
[ترجمه ترگمان]این رویدادها می تواند به طور جدی حمایت پلیس را تضعیف کند
[ترجمه گوگل]این حوادث می تواند به طور جدی حمایت از پلیس را تضعیف کند

13. He complained that we had tried to undermine his credibility within the company.
[ترجمه ترگمان]او شکایت داشت که ما سعی کرده ایم اعتبار او را در شرکت تضعیف کنیم
[ترجمه گوگل]او شکایت کرد که ما سعی کرده ایم اعتبار خود را در داخل شرکت تضعیف کنیم

14. His enemies are spreading rumours to undermine his authority.
[ترجمه ترگمان]دشمنان او شایعات را برای تضعیف قدرت او منتشر می کنند
[ترجمه گوگل]دشمنانش شایعات را گسترش می دهند تا قدرت خود را تضعیف کنند

15. Economic aid tends to undermine the national independence of third world countries.
[ترجمه ترگمان]کمک های اقتصادی باعث تضعیف استقلال ملی کشورهای جهان سوم می شود
[ترجمه گوگل]کمک های اقتصادی منجر به تضعیف استقلال ملی کشورهای جهان سوم می شود

These activities undermine the minister's authority.

این فعالیت‌ها قدرت وزیر را تضعیف می‌کند.


Debauchery undermined his health.

عشرت‌طلبی به سلامتی او صدمه زد.


پیشنهاد کاربران

از برجستگی چیزی کم کردن

از بیخ درآوردن

کمرنگ کردن، از اهمیت چیزی کاستن، از شدت چیزی کاستن

تحت الشعاع قرار دادن

زیر سوال بردن

زیرآب چیزی را زدن

دست کم گرفتن

منافات داشتن

خدشه وارد کردن

تنزل، نابودسازی، نابود کردن، از بین بردن، فروپاشاندن، تخریب کردن، کم اهمیت/بی اهمیت ساختن

تحلیل بردن

enfeeble

کم اثر کردن

تاثیر گذاشتن

متزلزل کردن

خدشه دار کردن

خوار کردن_ کوچک شمردن

از بین بردن


کلمات دیگر: