کلمه جو
صفحه اصلی

violently


معنی : خشمگینانه
معانی دیگر : بزور، جبرا، بعنف، جابرانه، سخت، بشدت، شدیدا، به تندی

انگلیسی به فارسی

خشونت آمیز، خشمگینانه


انگلیسی به انگلیسی

• by force, with violence

مترادف و متضاد

خشمگینانه (قید)
furiously, heatedly, violently

جملات نمونه

1. the earth quaked violently
زمین به شدت لرزید.

2. the ship pitched violently in the stormy sea
در دریای طوفانی کشتی بشدت دچار تلاطم شد.

3. the elephant shook its ponderous body violently
فیل جثه ی سترگ خود را به شدت تکان داد.

4. Her heart beat violently when she received the letter.
[ترجمه ترگمان]وقتی نامه را دریافت، قلبش به شدت می تپید
[ترجمه گوگل]هنگامی که نامه را دریافت کرد، قلب او خشن شد

5. The junta reacted violently to the perceived threat to its authority.
[ترجمه ترگمان]گروه سری واکنش شدیدی به تهدید درک شده از قدرت خود نشان داد
[ترجمه گوگل]جنتا به شدت به تهدید درک شده به قدرت خود واکنش نشان داد

6. He shook her violently by the shoulders.
[ترجمه ترگمان]شانه های خود را به شدت تکان داد
[ترجمه گوگل]او به شدت از طریق شانه تکان داد

7. He lunged at me, grabbing me violently.
[ترجمه ترگمان]او به من حمله کرد، مرا به شدت گرفت
[ترجمه گوگل]او به من زل زده بود، به من خشونت زد

8. This drug can make some people violently ill.
[ترجمه ترگمان]این دارو میتونه بعضی آدما رو به شدت مریض کنه
[ترجمه گوگل]این دارو می تواند برخی از افراد را به شدت مبتلا کند

9. They are violently opposed to the idea.
[ترجمه ترگمان]آن ها به شدت مخالف این ایده هستند
[ترجمه گوگل]آنها به شدت با این ایده مخالف هستند

10. She violently disagreed with what we said.
[ترجمه ترگمان]او به شدت با آنچه ما گفته بودیم مخالفت کرد
[ترجمه گوگل]او با خشونت با آنچه که گفتیم مخالفت کرد

11. She became so nervous that she shook violently.
[ترجمه ترگمان]او چنان عصبی شده بود که به شدت تکانش داد
[ترجمه گوگل]او خیلی عصبی شد که خشونت آمیز شد

12. He rushed to the bathroom, where he was violently sick.
[ترجمه ترگمان]او به طرف حمام رفت، جایی که او به شدت مریض بود
[ترجمه گوگل]او به حمام رفت، جایی که او به شدت مریض بود

13. He shook her violently as a dog shakes a rat.
[ترجمه ترگمان]وقتی که سگی یک موش را تکان می دهد، او را به شدت تکان داد
[ترجمه گوگل]او به طرز محسوسی تکان داد چون یک سگ یک موش را تکان می دهد

14. They have come into conflict, sometimes violently.
[ترجمه ترگمان]آن ها گاهی به شدت وارد جنگ می شوند
[ترجمه گوگل]آنها درگیری، گاهی اوقات خشونت آمیز هستند

پیشنهاد کاربران

به شدت

Extremely

وحشیانه


کلمات دیگر: