کلمه جو
صفحه اصلی

unbridle


معنی : لجام گسیخته، لجام گسیخته کردن، ول کردن، از بند رها کردن
معانی دیگر : (دهانه و لگام اسب را) برداشتن، لگام گسیخته کردن، خودسر کردن، بی مهار، مهار در رفته

انگلیسی به فارسی

لجام گسیخته، بی مهار، مهار در رفته، ول کردن، لجام گسیخته کردن، از بند رها کردن


unbridle، ول کردن، لجام گسیخته کردن، از بند رها کردن، لجام گسیخته


مترادف و متضاد

لجام گسیخته (صفت)
ungovernable, unbridle

لجام گسیخته کردن (فعل)
unbridle

ول کردن (فعل)
leave, quit, relinquish, give up, desert, let, discard, forsake, unhand, unbridle, unloose

از بند رها کردن (فعل)
unbind, unbridle


کلمات دیگر: