کلمه جو
صفحه اصلی

tent


معنی : توجه، طاق، ساباط، سایبان، خیمه، چتر، چادر، نوعی شراب شیرین اسپانیولی، خیمه زدن، توجه کردن
معانی دیگر : خرگاه، مظله، پرده سرای، کیان، هر چیز چادر مانند، خیمه مانند، چادر نشینی کردن، در چادر زندگی کردن، (زخم بندی) فتیله، باز نگهدار، زبانه، اموختن

انگلیسی به فارسی

چادر، خیمه، خیمه زدن، توجه، توجه کردن، اموختن،نوعی شراب شیرین اسپانیولی


چادر، خیمه، چتر، سایبان، توجه، ساباط، نوعی شراب شیرین اسپانیولی، طاق، توجه کردن، خیمه زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a portable shelter made of canvas, nylon, plastic, or the like, usu. supported by poles and often stretched out with ropes and fastened to the ground with pegs.

(2) تعریف: something that resembles such a structure in shape or function, such as an oxygen tent.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tents, tenting, tented
(1) تعریف: to cover with or as with a tent.

(2) تعریف: to furnish with or lodge in tents.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tentless (adj.), tentlike (adj.)
• : تعریف: to live or sleep in a tent.

• temporary cloth shelter
lodge in a tent, camp out

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] چادر
[نساجی] فتیله - چادر - خیمه

مترادف و متضاد

توجه (اسم)
attention, tendency, remark, tent, advertence, consideration, regard, care, notice, advertency, favor, keep, notation, assiduity, tendance, heed, attendance

طاق (اسم)
roof, tent, welkin, arch, vault, cupola, dome, odd number, big top, one piece

ساباط (اسم)
shelter, tent, awning, sunshade, covered passage, covered gallery, lean-to

سایبان (اسم)
tent, pergola, bower, umbrella, sunshade, canopy, parasol, hovel, marquee

خیمه (اسم)
tent, canopy, hovel, tabernacle, marquee, wigwam

چتر (اسم)
tent, umbrella, pileum

چادر (اسم)
tent, veil, tentage

نوعی شراب شیرین اسپانیولی (اسم)
tent

خیمه زدن (فعل)
tent, camp, pitch a tent, camp out in tents, lodge out in tents, make the pitch

توجه کردن (فعل)
assist, attend, advert, note, figure on, tent, ward, mark, perpend

portable canvas shelter


Synonyms: big top, canvas, pavilion, tabernacle, tepee, tupik, wigwam, yurt


جملات نمونه

1. a tent pole
تیر خیمه

2. an oxygen tent
چادر یا محفظه ی اکسیژن

3. he entered the tent through a hole in the back
او از شکاف عقب وارد خیمه شد.

4. to pitch a tent
خیمه زدن

5. we pegged the tent to the ground
خیمه را با گرمیخ بر زمین کوبیدیم.

6. to set up a tent
چادر زدن

7. a little dandy of a tent
یک خیمه ی کوچک و بسیار خوب

8. wolves were howling around our tent
گرگ ها در اطراف چادر ما زوزه می کشیدند.

9. the capitulation agreement was signed in a tent
قرار داد تسلیم در یک چادر امضا شد.

10. The tent began to sag as the canvas became wet.
[ترجمه ترگمان]وقتی بوم خیس شد، چادر در حال فرو رفتن شد
[ترجمه گوگل]چادر به عنوان بوم خیس شد

11. I tripped over the guy rope of the tent in the dark.
[ترجمه ترگمان]به طرف طناب چادر که در تاریکی بود افتادم
[ترجمه گوگل]من بر روی طناب مرد چادر در تاریکی افتادم

12. The tent began to sag under the weight of the rain.
[ترجمه ترگمان]چادر شروع به فرو رفتن زیر وزن باران کرد
[ترجمه گوگل]چادر زیر بار باران افتاد

13. Open the tent flap, will you?
[ترجمه ترگمان]دریچه چادر رو باز کن، می شه؟
[ترجمه گوگل]فلپ چادر را باز کنید، آیا؟

14. The boys pitched a tent by the river.
[ترجمه ترگمان]بچه ها خیمه را کنار رودخانه برپا کردند
[ترجمه گوگل]پسران در کنار رودخانه چادر می کردند

15. The tent protected us from the worst of the weather.
[ترجمه ترگمان]چادر ما را از بدترین وضع هوا محافظت می کرد
[ترجمه گوگل]چادر ما را از بدترین شرایط آب و هوایی محافظت کرد

16. She hammered in the steel tent pegs.
[ترجمه ترگمان]او با ضربه محکمی به دیوار چادر فولادی ضربه زد
[ترجمه گوگل]او در چاقوهای فولادی چکش زد

17. I went into her tent and she told me to sit down.
[ترجمه ترگمان]من به چادر او رفتم و او به من گفت که بنشینم
[ترجمه گوگل]من به چادر او رفتم و او را به من گفتند که بنشینم

to set up a tent

چادر زدن


an oxygen tent

چادر یا محفظه‌ی اکسیژن


پیشنهاد کاربران

چادر

چادری که گاهی مواقع در مسافرت و گاهی مواقع در پیکنیک و یا اردو استفاده میشود

چادر، خیمه

پایه
The first tent of

Tent = چادر . خیمه
مثلا
Sleep in a tent خوابیدن توی یک چادر


کلمات دیگر: