کلمه جو
صفحه اصلی

unessential


معنی : غیر اساسی، غیر ضروری، غیر اصلی، غیر مهم
معانی دیگر : نابنیادین

انگلیسی به فارسی

غیر ضروری، غیر مهم، غیراساسی، غیر اصلی


غیر ضروری، غیر اصلی، غیر مهم، غیر اساسی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: not necessary; trivial.
متضاد: essential
مشابه: nonessential, superfluous, unnecessary
اسم ( noun )
مشتقات: unessentially (adv.)
• : تعریف: something not needed or required.
مشابه: nonessential

• unnecessary, not vitally important

مترادف و متضاد

غیر اساسی (صفت)
accidental, unessential

غیر ضروری (صفت)
useless, irrelevant, dispensable, unessential, undue, unnecessary, inessential, uncalled-for

غیر اصلی (صفت)
unessential, inessential, extraneous

غیر مهم (صفت)
unessential, unimportant

unnecessary


Synonyms: avoidable, beside the point, dispensable, expendable, futile, inessential, irrelevant, needless, nonessential, optional, uncalled-for, unimportant, unneeded, unrequired, useless, worthless


جملات نمونه

1. Unessential is actually an unfair epithet when applied to sticky buns.
[ترجمه ترگمان]در واقع در هنگام استفاده از نان های چسبنده به عنوان یک صفت ناعادلانه تلقی می شود
[ترجمه گوگل]در صورت عدم استفاده از نان چسبنده، غیرعادی است

2. Keep meetings small by making it safe for unessential people not to attend. A published agenda, rigorously followed, is the easiest way to make nonattendance safe.
[ترجمه ترگمان]جلسات را کوچک نگه دارید و آن را برای unessential که در آن شرکت نمی کنند، ایمن سازید دستور کار منتشر شده، به دقت دنبال شده، آسان ترین راه برای ایمن کردن مواد مخدر است
[ترجمه گوگل]نگه داشتن جلسات کوچک با ایجاد امن برای افراد غیر ضروری به حضور نیست یک دستورالعمل منتشر شده، دقیقا دنبال می شود، ساده ترین راه برای بی نظمی بودن عدم حضور است

3. But all this part of It'seemed remote and unessential.
[ترجمه ترگمان]اما همه این قسمت به نظر دور و غیر ضروری به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]اما تمام این بخش از آن، از راه دور و غیر ضروری است

4. The ratio of essential and unessential amino acid(E/N) is 0. 7
[ترجمه ترگمان]نسبت آمینو اسید ضروری و غیر ضروری (E \/ N)۰ است ۷
[ترجمه گوگل]نسبت اسید آمینه ضروری و غیر ضروری (E / N) 0 7 است

5. All this part of It'seemed remote and unessential.
[ترجمه ترگمان]تمام این قسمت به نظر دور و غیر ضروری به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]تمام این بخش از آن، از راه دور و غیر ضروری است

6. Mercury is known as a toxic and unessential element.
[ترجمه ترگمان]عطارد به عنوان عنصر سمی و unessential شناخته می شود
[ترجمه گوگل]جیوه به عنوان یک عنصر سمی و غیر ضروری شناخته می شود

7. Article third unessential therefore ready accede to owner.
[ترجمه ترگمان]بنابراین ماده سوم آماده است با مالک موافقت کند
[ترجمه گوگل]ماده سوم غیر ضروری است بنابراین آماده به مالک شدن است

8. One can not say that the reader will be unimpressed by this, but certainly it is unessential.
[ترجمه ترگمان]نمی توان گفت که خواننده تحت تاثیر این موضوع قرار نخواهد گرفت، اما قطعا it است
[ترجمه گوگل]نمیتوان گفت که خواننده از این موضوع خجالت نخواهد کشید، اما مطمئنا غیرعادی است

9. In practice, simplicity is achieved by selecting the right feature set and presenting the features in the right way. This reduces the unessential, both real and perceived.
[ترجمه ترگمان]در عمل، سادگی با انتخاب ویژگی مناسب و ارائه ویژگی ها به روش درست به دست می آید این امر the را کاهش می دهد، هم واقعی و هم واقعی
[ترجمه گوگل]در عمل سادگی با انتخاب مجموعه ویژگی های مناسب و ارائه ویژگی ها در راه درست به دست می آید این کاهش غیرعادی، واقعی و درک شده را کاهش می دهد

10. In what manner has such a belief swept away all the unessential things of life?
[ترجمه ترگمان]چه گونه چنین اعتقادی همه چیزهای غیر ضروری زندگی را از خود دور کرده است؟
[ترجمه گوگل]در چه شیوه ای چنین اعتقادی، همه چیزهای غیر ضروری زندگی را از بین می برد؟

11. The content of essential metals such as Zn and Cu are higher than unessential metals as Hg, Cd, Pb, Cr, Ni, etc.
[ترجمه ترگمان]محتوای فلزات ضروری مانند Zn و Cu از فلزات unessential به عنوان Hg، Cd، Pb، Cr، Ni و غیره بالاتر هستند
[ترجمه گوگل]محتوای فلزات ضروری مانند Zn و Cu بالاتر از فلزات غیر ضروری مانند Hg، Cd، Pb، Cr، Ni و غیره است

12. With my business, I am going through and eliminating unessential expenses as much as possible.
[ترجمه ترگمان]با کسب و کار من، تا جایی که ممکن است تمام هزینه های unessential را از بین برده و حذف می کنم
[ترجمه گوگل]با کسب و کار من، من از طریق پرداخت هزینه های غیر ضروری به حداکثر ممکن می روم

13. While different users regard the automatic transmission differently, it's successful because it eliminates the need for unessential knowledge, skill, and effort from its target users.
[ترجمه ترگمان]در حالی که کاربران مختلف به طور متفاوت انتقال اتوماتیک را مورد توجه قرار می دهند، اما موفق است زیرا نیاز به دانش unessential، مهارت و تلاش کاربران هدف خود را از بین می برد
[ترجمه گوگل]درحالیکه کاربران مختلف به طور اتوماتیک انتقال را متفاوت می دانند، این امر موفقیت آمیز است زیرا نیاز به دانش، مهارت و تلاش غیر ضروری را از طرف کاربران هدف حذف می کند


کلمات دیگر: