کلمه جو
صفحه اصلی

uneventful


معنی : بی حادثه، بدون رویداد مهم
معانی دیگر : عاری از رویدادهای مهم، عادی، یکنواخت، بی رویداد

انگلیسی به فارسی

بی حادثه، بدون رویداد مهم


بی وقفه، بی حادثه، بدون رویداد مهم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: uneventfully (adv.), uneventfulness (n.)
• : تعریف: not marked by interesting or unusual events; routine.
متضاد: eventful, exciting

- an uneventful evening
[ترجمه ترگمان] غروب بسیار خوبی بود
[ترجمه گوگل] یک شب بی وقفه

• not eventful, devoid of important occurrences
if a period of time is uneventful, nothing interesting or important happens during it.

مترادف و متضاد

بی حادثه (صفت)
uneventful

بدون رویداد مهم (صفت)
uneventful

monotonous, dull


Synonyms: boring, common, commonplace, humdrum, inconclusive, indecisive, ordinary, prosaic, quiet, routine, tedious, unexceptional, unexciting, unfateful, uninteresting, unmemorable, unnoteworthy, unremarkable, unvaried


Antonyms: eventful, exciting, extraordinary, memorable


جملات نمونه

1. A vein of lunacy seemed to run in the family.
به نظر می رسید که حالت دیوانگی گریبان گیر خانواده شده است

2. Mario's wrist was severely cut by the rock, causing his vein to bleed heavily.
مُچ دست ماریو توسط صخره به شدت بریده شد و باعث شد که خون زیادی از رگ او برود

3. Explorations disclosed the rich vein of copper in the mountain.
اکتشافات رگه غنی ای از مس را در کوه نشان داد

4. an uneventful year
سالی که در آن رویدادهای مهمی اتفاق نیفتاده باشد

5. The return journey was uneventful, the car running perfectly.
[ترجمه ترگمان]سفر بازگشت بدون حادثه بود و اتومبیل به طور کامل در حال دویدن بود
[ترجمه گوگل]سفر بازگشت بدون وقفه بود، ماشین کاملا در حال حرکت بود

6. Annie led a quiet uneventful life.
[ترجمه ترگمان]آنی زندگی بی نظیری داشت
[ترجمه گوگل]آنی یک زندگی آرام آرام را رهبری کرد

7. He made an uneventful return to normal health.
[ترجمه ترگمان]او به حالت عادی بازگشت
[ترجمه گوگل]او بازگشت غیرمعمول به سلامت طبیعی انجام داد

8. Her passage across the Pacific was uneventful.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]گذرگاه او در سراسر اقیانوس آرام بود

9. That afternoon we made a laborious but uneventful descent down the north east face and retrieved our skis.
[ترجمه ترگمان]آن روز بعد از ظهر، ما کار سختی را انجام دادیم، اما با گذشتن از سراشیبی شمال شرقی خود را به زمین کشیدیم و skis را به دست آوردیم
[ترجمه گوگل]این بعد از ظهر، ما به سمت چپ شمال شرقی حرکت کردیم و به طور غیرمنتظره ای فرود آمدیم و اسکی مان را بازیابی کردیم

10. But most nights it was quiet and uneventful.
[ترجمه ترگمان]اما بیشتر شب ها آرام و بی uneventful
[ترجمه گوگل]اما اکثر شبها آرام و بدون وقفه بود

11. But if the mission is uneventful, the biggest danger is that we might let down our guard, get complacent.
[ترجمه ترگمان]اما اگر این ماموریت بی uneventful، بزرگ ترین خطر این است که guard را رها کنیم و از خود دفاع کنیم
[ترجمه گوگل]اما اگر ماموریت غیرمنتظره باشد، بزرگترین خطر این است که ما ممکن است گارد محافظانمان را پایین بیاوریم، آرامش بخش باشیم

12. We take an uneventful trip to the lake.
[ترجمه ترگمان] یه سفر بی uneventful به دریاچه داریم
[ترجمه گوگل]ما یک سفر بی وقفه به دریاچه می گذاریم

13. Whilst the ride itself was uneventful, the reception we received as we visited each of the sites in turn was fantastic.
[ترجمه ترگمان]در حالی که خود سواری بدون حادثه بود، دریافت که ما از هر کدام از این مکان ها بازدید کردیم فوق العاده بود
[ترجمه گوگل]در حالی که سواری خود را بدون وقفه بود، پذیرش دریافت شده ما به عنوان بازدید از هر سایت به نوبه خود فوق العاده بود

14. The journey was uneventful.
[ترجمه ترگمان]سفر بی uneventful بود
[ترجمه گوگل]سفر بدون وقفه بود

15. Otherwise, the Grammy telecast was smooth and uneventful, awkward at times.
[ترجمه ترگمان]در غیر این صورت، telecast گرمی بسیار آرام و بدون هیجان بود
[ترجمه گوگل]در غیر این صورت، پخش تلویزیونی Grammy صاف و غیرمعمول و ناخوشایند بود

16. Despite the conditions the long passage was uneventful and William Lukin was refuelled and declared ready for service again by 0800.
[ترجمه ترگمان]با وجود شرایط سفر دراز مدت کوتاه، و ویلیام Lukin refuelled بود و آماده خدمت دوباره با ۰۸۰۰ بود
[ترجمه گوگل]با وجود شرایط، گذر طولانی غیرممکن بود و ویلیام لوکین بارگیری شده بود و دوباره توسط 0800 آماده ارائه خدمات می شد

17. The outward journey was quite uneventful as far as the Wadi Tamit, a steep defile leading down the escarpment on to the coastal plain.
[ترجمه ترگمان]سفر بیرونی هم تا آنجا که از وادی Tamit می گذشت، بی آن که به وادی Tamit فرو رود، بی آن که به سوی جلگه ساحلی سرازیر شود، از راه دور شده بود
[ترجمه گوگل]سفر بیرون از آن تا آنجا که به وادی تامیت، یک حادثه ی تند و تیز، منجر به افتادن به دشت ساحلی شد، کاملا غیرممکن بود

an uneventful year

سالی که در آن رویدادهای مهمی اتفاق نیفتاده باشد


پیشنهاد کاربران

بی هیجان ، بدون اتفاق ، یکنواخت

بی نظیر

چون پسوند ful معنی full of سرشار میدهد ، می توانیم این کلمه را اینجوری هم معنی کنیم 👈 سرشار از یکنواختی !😀 که همان معمولی ، کسل کننده معنی می دهد .

Eventfull=پر از حادثه. پر اتفاق
Un=کلمه ی منفی کننده در بعضی از لغات پس
Uneventful=بی حادثه. بدون اتفاق . عادی و. . . . .

monotonous, unexciting, quiet, dull, boring

معنای منفی یا خنثی داره


کلمات دیگر: