کلمه جو
صفحه اصلی

unconventional


معنی : خلاف عرف، غیر قرار دادی، ازاد از قیود و رسوم
معانی دیگر : غیر معمول، غیر سنتی، نامرسوم، بر خلاف رسوم، نامانوس

انگلیسی به فارسی

آزاد از قیود و رسوم، غیر قرار دادی، خلاف عرف


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unconventionally (adv.), unconventionality (n.)
• : تعریف: not conforming to convention, rule, or custom.
متضاد: conventional, formal, orthodox, proper, regular, straight
مشابه: alternative, audacious, daring, eccentric, irregular

- The design of the new cars was unconventional, but eventually it caught on.
[ترجمه ترگمان] طراحی ماشین های جدید غیر مرسوم بود، اما در نهایت به آن دچار شد
[ترجمه گوگل] طراحی اتومبیل های جدید غیر متعارف بود، اما در نهایت آن را گرفت
- It was unconventional for a woman to wear trousers in the early 1900s.
[ترجمه ترگمان] غیر معمول بود که زنی در اوایل دهه ۱۹۰۰ شلوار بپوشد
[ترجمه گوگل] برای یک زن که در اوایل دهه 1900 لباس های شلوار پوشانده بود غیر متعارف بود
- As a teacher, she was unconventional, and many others on the staff were opposed to her methods.
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک معلم، نامتعارف بود و بسیاری دیگر از کارکنان با روش های او مخالف بودند
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک معلم غیر متعارف بود و بسیاری دیگر از کارکنان با روش های او مخالف بودند

• not conforming to normal conventions, not standard, not ordinary
if someone is unconventional, they do not behave in the same way as most other people in their society.
if a method of doing something is unconventional, it is not the usual way of doing it, and may be rather surprising.

مترادف و متضاد

Antonyms: conventional, formal, normal, standard, usual


خلاف عرف (صفت)
unconventional

غیر قراردادی (صفت)
unconventional

ازاد از قیود و رسوم (صفت)
unconventional

very different; odd


Synonyms: anarchistic, atypical, avant-garde, beat, bizarre, crazy, eccentric, far-out, freakish, freaky, free and easy, idiosyncratic, individual, individualistic, informal, irregular, kinky, kooky, nonconformist, oddball, offbeat, off the beaten track, off the wall, original, out in left field, out of the ordinary, unceremonious, uncommon, uncustomary, unique, unorthodox, unusual, way-out, weirdo


جملات نمونه

1. it is unconventional to wear red in funeral ceremonies
پوشیدن لباس قرمز در مراسم سوگواری مرسوم نیست

2. Linus Pauling is an unconventional genius.
[ترجمه ترگمان]لاینس پاولینگ یک نابغه غیر متعارف است
[ترجمه گوگل]لینوس پائینینگ نابغه غیر متعارف است

3. You're deliberately unconventional. Even your choice of clothes is a statement of your non-conformity.
[ترجمه ترگمان]تو عمدا غیر عادی رفتار می کنی حتی انتخاب لباس یک بیانیه از عدم مطابقت شما است
[ترجمه گوگل]شما عمدا غیر متعارف هستید حتی انتخاب لباس شما بیانیه ای از عدم انطباق شماست

4. The vaccine had been produced by an unconventional technique.
[ترجمه ترگمان]این واکسن توسط تکنیک غیر مرسوم تولید شده است
[ترجمه گوگل]واکسن به روش غیر متعارف تولید شده است

5. He continues to tread an unconventional path.
[ترجمه ترگمان] اون به یه مسیر غیر معمول ادامه میده
[ترجمه گوگل]او همچنان به مسیر غیر متعارف ادامه می دهد

6. The magazine describes him as having unconventional good looks.
[ترجمه ترگمان]این مجله او را به شکلی نامتعارف توصیف می کند
[ترجمه گوگل]مجله او را توصیف می کند که دارای ظاهری بی نظیر است

7. He had rather unconventional work habits, preferring to work through the night.
[ترجمه ترگمان]او ترجیح می داد کاره ای خلاف عرف کار کند و ترجیح می داد در طول شب کار کند
[ترجمه گوگل]او عادت های کار غیر معمولی را ترجیح داد، ترجیح می داد تا از طریق شب کار کند

8. Their domestic arrangements were considered unconventional at the time.
[ترجمه ترگمان]کاره ای خانگی آن ها در آن زمان غیرمعمول در نظر گرفته می شد
[ترجمه گوگل]ترتیبات داخلی آنها در آن زمان غیر متعارف در نظر گرفته شد

9. She is known for her unconventional views.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر نظرات نامتعارف معروف است
[ترجمه گوگل]او به خاطر دیدگاه های غیر متعارفش شناخته شده است

10. The Judge, accustomed to hearing unconventional job descriptions, none the less appeared perplexed.
[ترجمه ترگمان]قاضی که عادت به شنیدن descriptions غیر معمول داشت، هیچ یک از آن ها سردرگم به نظر نمی رسید
[ترجمه گوگل]قاضی که عادت به شنیدن توصیف های شغلی غیر متعارف داشت، هیچوقت نفهمید

11. In fact Polanski, unconventional at the best of times, takes us to the limit - and beyond.
[ترجمه ترگمان]در حقیقت Polanski، در بهترین زمان، ما را به حد و فراتر از حد می برد
[ترجمه گوگل]در حقیقت پولانسکی، غالبا غیرمعمول در بهترین زمان، ما را به حد و مرز می برد

12. They were both unconventional to the point of eccentricity, their actions incomprehensible to ordinary beings.
[ترجمه ترگمان]هر دوی آن ها خلاف قانون ناهم محوری بودند، عمل آن ها برای موجودات عادی غیرقابل درک بود
[ترجمه گوگل]آنها هر دو غیر متعارف بودند به نقطه عطف، اقدامات خود را غیر قابل درک به موجودات عادی

13. It employs unconventional techniques and materials, even to the extent of transient use of the human body.
[ترجمه ترگمان]آن از تکنیک های غیرمتعارف و مواد، حتی تا حد استفاده گذرا از بدن انسان استفاده می کند
[ترجمه گوگل]این تکنیک ها و مواد غیر متعارف را استفاده می کند، حتی به میزان استفاده گذرا از بدن انسان

14. The poem is deliberately unconventional: no mention of gold, frankincense, and myrrh.
[ترجمه ترگمان]این شعر به عمد غیر مرسوم است: هیچ اشاره ای به طلا، کندر و کندر ندارد
[ترجمه گوگل]این شعر عمدا غیر متعارف است و هیچ اشاره ای به طلا، نیشکر و میر ندارد

15. His business methods were unconventional but successful.
[ترجمه ترگمان]روش های تجاری او غیر مرسوم اما موفق بودند
[ترجمه گوگل]روش های کسب و کار او غیر متعارف بود اما موفقیت آمیز بود

it is unconventional to wear red in funeral ceremonies

پوشیدن لباس قرمز در مراسم سوگواری مرسوم نیست


پیشنهاد کاربران

نامتعارف

نا معقول


بی قید و بند

غیر عادی _ نامعقول

نوگرا، متجدد

دور از عرف - خلاف عرف - غیر عادی - اشاره به شایع نبودن چیزی چون چیزی که جامعه شبیه به خودش نباشه رو بد میدونه و گاها حتی مسخره و تنبیه هم میکنه
it is unconventional to wear red in funeral ceremonies
خود convention یعنی ۱. عرف - قرارداد ۲. اجتماع - کنگره
Unconventional یعنی چیزی که خلاف عرفه
و پیشنهاد من به شما اینه هر کاری دلتون میخواد رو انجام بدید حتی اگه unconventional باشه. همینکه عاشق اون کارین و عملتون باعث آسیب زدن به انسان و عقیده ای نشه و کسی رو خرد نکنه و کسی رو از نون خوردن نندازه و باعث خوشحالی خودتون میشه کارتون درسته.
Love yourself first

غیرمعمول , نامرسوم

– He is known for his unconventional views
– it is unconventional to wear red in funeral ceremonies
– The vaccine had been produced by an unconventional technique


کلمات دیگر: