کلمه جو
صفحه اصلی

unmoved


معنی : بی حرکت

انگلیسی به فارسی

بی رحم، بی حرکت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of moved.
متضاد: rapt
مشابه: apathetic

• impassive, unaffected, untouched, unfeeling
if you are unmoved by something, you are not emotionally affected by it.

مترادف و متضاد

بی حرکت (صفت)
still, vapid, frozen, otiose, static, stationary, motionless, immobile, unmoved, moveless, stabile

جملات نمونه

1. you who are unmoved by others' sorrows . . .
تو کز محنت دیگران بی غمی. . .

2. He remained unmoved after I had talked with him for hours.
[ترجمه ترگمان]چند ساعتی بعد از اینکه با او صحبت کرده بودم بی حرکت ماند
[ترجمه گوگل]او پس از چند ساعت با او صحبت کرد

3. Mr Bird remained unmoved by the corruption allegations.
[ترجمه ترگمان]آقای برد نیز تحت تاثیر اتهامات فساد باقی ماند
[ترجمه گوگل]آقای پرنده توسط ادعاهای فساد باقی ماند

4. Her daughter's accident had left her curiously unmoved.
[ترجمه ترگمان]تصادف دخترش با کنجکاوی او را ترک گفته بود
[ترجمه گوگل]حادثه دخترش او را به طرز غافلگیرانه از دست داده بود

5. It's impossible to remain unmoved by the reports of the famine.
[ترجمه ترگمان]به غیر ممکن می رسد که تحت تاثیر گزارش ها قحطی قرار نگیرد
[ترجمه گوگل]با گزارش های قحطی، غیرممکن است

6. Mother wants this chair left unmoved.
[ترجمه ترگمان]مادر می خواد این صندلی تکون نخوره
[ترجمه گوگل]مادر می خواهد این صندلی بی حرکت بماند

7. She pleaded with him but he remained unmoved.
[ترجمه ترگمان]به او التماس کرد، اما او بی حرکت ماند
[ترجمه گوگل]او با او ازدواج کرد، اما او بی حرکت باقی مانده بود

8. Richard seemed unmoved by the tragedy.
[ترجمه ترگمان]ریچارد از این واقعه متاثر شد
[ترجمه گوگل]ریچارد به دلیل تراژدی به نظر نمی رسید

9. Few of us can be unmoved by the plight of the Romanian orphans.
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از ما نمی توانیم تحت تاثیر وضعیت اسفناک بچه های یتیم رومانیایی قرار بگیریم
[ترجمه گوگل]چندین نفر از ما می توانیم از دست رفته یتیمان رومانیایی بگذریم

10. His face was unmoved, but on his lips there was a trace of displeasure.
[ترجمه ترگمان]چهره اش بی حرکت بود، اما بر لبانش اثری از نارضایتی دیده نمی شد
[ترجمه گوگل]چهره اش از بین رفته بود، اما در لب هایش، نشانه ای از ناراحتی بود

11. Both men appeared unmoved as the judge read out their sentence.
[ترجمه ترگمان]هر دو مرد هیچ حرکتی نکردند، چون قاضی حکم آن ها را خواند
[ترجمه گوگل]هر دو مرد به نظر میرسید که قاضی حکم خود را خوانده است

12. He was quite unmoved by my anger.
[ترجمه ترگمان]او از خشم من متاثر شده بود
[ترجمه گوگل]او خشمگین شده بود

13. For those unmoved, the Ferris wheel spun its neon lights and the shooting galleries popped.
[ترجمه ترگمان]برای آن هایی که بی حرکت بودند، the چراغ های نئون خود را چرخ می زدند و گالری shooting باز می شد
[ترجمه گوگل]برای کسانی که بدون راننده هستند، چرخ فرمان چرخش چراغ های نئون و گالری های تیراندازی ظاهر شد

14. The defendant's claims of self-defense left the jury unmoved.
[ترجمه ترگمان]ادعای متهم برای دفاع از خود، هیات منصفه را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه گوگل]ادعای دفاع از خود دفاع از هیئت منصفه بی حرکت مانده است

15. The bears seem unmoved by her appearance in and sudden disappearance from their lives.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که خرس ها در ناپدید شدن ناگهانی و ناپدید شدن ناگهانی از زندگی شان هیچ اثری ندارند
[ترجمه گوگل]خرس ها به واسطه حضور او و ناپدید شدن ناگهانی از زندگی آنها به نظر می رسد

پیشنهاد کاربران

جدی، رک

بی تفاوت، بی احساس، بی روح، خونسرد

بی اعتنا، بی تفاوت، بدون واکنش ( بی احساس، بی عاطفه، کسی که تحت تاثیر عواطف و هیجانات قرار نگرفته است )


کلمات دیگر: