کلمه جو
صفحه اصلی

unburden


معنی : سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن
معانی دیگر : (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن

انگلیسی به فارسی

سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درددل کردن


باز کردن، سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unburdens, unburdening, unburdened
(1) تعریف: to remove a burden from.
مترادف: disburden, disencumber, unload
متضاد: burden
مشابه: free, lighten, relieve, unlade, unpack

(2) تعریف: to rid (oneself) of a physical or mental burden.
مترادف: disembarrass, unbosom
مشابه: confess, free, lighten, relieve, unload

• free or relieve of a burden (weight, worry, etc.); unbosom
if you unburden yourself to someone, you tell them about something which you have been secretly worrying about.

مترادف و متضاد

سبکبار کردن (فعل)
lighten, loose, disburden, unburden, disencumber

بار از دوش کسی برداشتن (فعل)
unburden

اعتراف و درد دل کردن (فعل)
unburden

get rid of


Synonyms: clear, confess, confide, disburden, discharge, disclose, disencumber, dispose of, divulge, dump, ease, empty, get off one’s chest, lay bare, let hair down, lighten, lose, out with it, own, relieve, relinquish, reveal, shake, shake off, tell all, throw off, unbosom, unload


Antonyms: conceal, hide


جملات نمونه

1. He'll unburden himself to anyone who'll listen.
[ترجمه ترگمان]اون خودش رو با کسی که گوش میده خالی می کنه
[ترجمه گوگل]او خود را به هر کسی که بخواهد گوش فرادهید

2. Somehow he had to unburden his soul to somebody, and it couldn't be to Laura.
[ترجمه ترگمان]به هر حال باید روح خود را با کسی خالی می کرد، و این نمی توانست به لو را بدهد
[ترجمه گوگل]به هر حال او مجبور بود روحش را به کسی تقسیم کند و نمی توانست لورا باشد

3. Some students unburden themselves of emotional problems that faculty members feel ill equipped to handle.
[ترجمه ترگمان]برخی از دانش آموزان خود را از مشکلات عاطفی رنج می برند که اعضای هیات علمی نسبت به آن احساس بدی دارند
[ترجمه گوگل]بعضی از دانش آموزان خود را از مشکلات عاطفی که اعضای هیات علمی قادر به اداره شدن نیستند جدا می کنند

4. She needed to unburden herself to somebody.
[ترجمه ترگمان]نیاز داشت که خود را با کسی خلوت کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد خودش را به کسی تقسیم کند

5. He had been feeling guilty and needed to unburden himself.
[ترجمه ترگمان]او احساس گناه می کرد و نیاز داشت که خود را خالی کند
[ترجمه گوگل]او احساس گناه کرده بود و نیاز به تنبیه کردن داشت

6. To unburden themselves of arranging and directing these tasks, grieving families turn to funeral directors.
[ترجمه ترگمان]خانواده های عزادار برای بار کردن و هدایت این کارها، به مدیران مراسم تدفین تبدیل می شوند
[ترجمه گوگل]برای جدا کردن و هدایت این وظایف، خانواده های متخاصم به مدیران مراسم خاکسپاری مراجعه می کنند

7. The laibon now begins to unburden himself.
[ترجمه ترگمان]The اکنون بار دیگر دل به دریا می زند و دل خود را خالی می کند
[ترجمه گوگل]اکنون کتبون شروع به تسخیر خود می کند

8. It was as if Jack was preparing to unburden himself, to share his secrets with her.
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که جک خود را آماده می کرد که دل خود را خالی کند تا رازهای او را با او در میان بگذارد
[ترجمه گوگل]همانطور که جک در حال آماده شدن برای جدا کردن خود بود، برای به اشتراک گذاشتن اسرار خود را با او بود

9. Sometimes he would have liked to unburden himself to somebody, but his officers and men had their own problems.
[ترجمه ترگمان]گاهی دلش می خواست خود را با کسی خالی کند، اما افسران و افرادش مشکلات خودشان را داشتند
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات دوست داشت که خودش را به کسی تحمل کند، اما افسران و مردانش مشکلات خود را داشتند

10. Nevertheless, I feel the need to unburden myself in print.
[ترجمه ترگمان]با این وجود، من احساس می کنم که نیاز دارم که خودم رو در اثر انگشت خالی کنم
[ترجمه گوگل]با این وجود، من احساس نیاز دارم که خودم را در چاپ قرار دهم

11. When open the door unburden the secret.
[ترجمه ترگمان]وقتی در را باز می کنی راز را پنهان می کنی
[ترجمه گوگل]وقتی درب را باز کنید، راز را باز کنید

12. Aileen began at once to unburden her feelings.
[ترجمه ترگمان]آیلین فورا شروع به بار کردن احساساتش کرد
[ترجمه گوگل]Aileen در یک بار شروع به خنثی کردن احساساتش کرد

13. George dropped his hands from his face, and very quickly realized that the young man was longing to unburden himself.
[ترجمه ترگمان]جورج دست ها را از روی صورتش برداشت و به سرعت دریافت که آن مرد جوان دلش می خواهد دل خود را خالی کند
[ترجمه گوگل]جورج دستان خود را از چهره اش برداشت و خیلی سریع متوجه شد که مرد جوان آرزوی خود را دارد

14. She longed for a sympathetic person to whom she could unburden herself.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست کسی با او همدردی کند و دل و دلش را خالی کند
[ترجمه گوگل]او برای یک فرد دلسوز، که او می تواند خودش را خالی کند، آرزو داشت

Before he was executed, he unburdened himself to a priest.

پیش از اینکه اعدام بشود نزدیک کشیش درد دل کرد.


پیشنهاد کاربران

سقط کردن

درد دل کردن


کلمات دیگر: