کلمه جو
صفحه اصلی

uncontrollable


معنی : غیر قابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت
معانی دیگر : غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت

انگلیسی به فارسی

غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت


غیر قابل کنترل، کنترل ناپذیر، غیر قابل جلوگیری، غیرقابل نظارت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: uncontrollably (adv.), uncontrollability (n.), uncontrollableness (n.)
• : تعریف: impossible to control or check.
متضاد: controllable
مشابه: rampant, ungovernable, unruly, violent, wild

- He was gripped by an uncontrollable fear.
[ترجمه ترگمان] ترسی غیرقابل کنترل بر او چیره شد
[ترجمه گوگل] او توسط یک ترس غیر قابل کنترل گرفتار شد

• not controllable, out of control, ungovernable, unmanageable, wild, unruly
if something such as an emotion is uncontrollable, you can do nothing to prevent it or control it.

مترادف و متضاد

غیر قابل جلوگیری (صفت)
incontrollable, irrepressible, uncontrollable

کنترل ناپذیر (صفت)
uncontrollable

غیر قابل نظارت (صفت)
uncontrollable

wild; carried away


Synonyms: beside oneself, disorderly, excited, fractious, frantic, freaked, furious, headstrong, indocile, indomitable, insuppressible, insurgent, intractable, irrepressible, irresistible, lawless, like a loose cannon, mad, obdurate, obstinate, recalcitrant, strong, stubborn, uncontainable, undisciplinable, undisciplined, ungovernable, unmanageable, unrestrainable, unruly, violent


Antonyms: controllable, controlled, manageable, mild, moderate


جملات نمونه

1. An uncontrollable tremor shook his mouth.
[ترجمه ترگمان]یک لرزش مهار نشدنی دهانش را تکان داد
[ترجمه گوگل]لرزش بی نظیر دهانش را تکان داد

2. He was in one of his uncontrollable furies.
[ترجمه ترگمان] اون تو یکی از furies uncontrollable بود
[ترجمه گوگل]او در یکی از فوریه های کنترل نشده خود بود

3. I felt an uncontrollable urge to scream.
[ترجمه ترگمان]میل شدیدی به جیغ کشیدن داشتم
[ترجمه گوگل]من احساس غرور می کردم که فریاد بزنم

4. I was suddenly overcome with an uncontrollable desire to hit him.
[ترجمه ترگمان]ناگهان با اشتیاق غیرقابل کنترلی بر او غلبه کردم
[ترجمه گوگل]من ناگهان با یک تمایل غیر قابل کنترل به او ضربه زد

5. It had been a time of almost uncontrollable excitement.
[ترجمه ترگمان]زمانی بود که تقریبا غیرقابل کنترلی شده بود
[ترجمه گوگل]این زمان هیجان تقریبا غیر قابل کنترل بود

6. I had an uncontrollable urge to laugh.
[ترجمه ترگمان] من یه هوس مهار نشدنی داشتم که بخندم
[ترجمه گوگل]من یک خواست غیر قابل کنترل داشتم که بخندم

7. The audience gave way to uncontrollable bursts of laughter.
[ترجمه ترگمان]حضار قهقهه خنده را سر دادند
[ترجمه گوگل]تماشاگران به خشم ناگهانی کنترل می کردند

8. He burst into uncontrollable laughter at something I'd said.
[ترجمه ترگمان]به چیزی که گفته بودم خنده ام گرفت
[ترجمه گوگل]او چیزی را که من گفتم، به خنده ی غیر قابل کنترل می کشاند

9. Uncontrollable children grow into young criminals.
[ترجمه ترگمان]Uncontrollable کودک تبدیل به مجرمان جوان می شوند
[ترجمه گوگل]کودکان بی نظیر به جنایتکاران جوان تبدیل می شوند

10. The presence of some uncontrollable children spoilt the evening.
[ترجمه ترگمان]حضور برخی بچه های غیرقابل کنترل این عصر را خراب کرد
[ترجمه گوگل]حضور بعضی از کودکان غیر قابل کنترل شبها را خراب کرد

11. Uncontrollable anger swept over Jim when he learned how Mary had been treated.
[ترجمه ترگمان]وقتی فهمید مری با مری چه رفتاری داشته است، خشم و غضب بر جیم غلبه کرد
[ترجمه گوگل]خشم غیر قابل کنترل بیش از جیم زمانی که او آموخت که چگونه مریم درمان شده است

12. I dashed back to the bathroom, uncontrollable.
[ترجمه ترگمان]به سرعت به طرف حمام دویدم، غیرقابل کنترل
[ترجمه گوگل]من به حمام افتادم، غیر قابل کنترل بود

13. Shaking with uncontrollable fury, she stood up to confront him.
[ترجمه ترگمان]با خشمی غیرقابل کنترل از جا برخاست تا با او روبرو شود
[ترجمه گوگل]تکان دادن با خشم غیر قابل کنترل، او ایستاد تا با او مقابله کند

14. All will suffer from debilitating and uncontrollable movements and severe personality and cognitive changes.
[ترجمه ترگمان]همه آن ها از حرکات غیرقابل کنترل و غیرقابل کنترل و تغییرات شدید شخصیت و شناختی رنج خواهند برد
[ترجمه گوگل]همه از حرکات ناپایدار و غیر قابل کنترل و شخصیت و تغییرات شناختی رنج می برند

پیشنهاد کاربران

مهارناپذیر، غیر قابل مهار

مهار نشدنی_ مهار ناشدنی_ مهار ناپذیر

غیر قابل کنترل

افسار گسیخته

پایش ناپذیر - پایش نشدنی


کلمات دیگر: