کلمه جو
صفحه اصلی

unobtrusive


معنی : ساده، محجوب، فاقد جسارت
معانی دیگر : محجوب، فاقد جسارت

انگلیسی به فارسی

محجوب، فاقد جسارت


غافلگیر کننده، محجوب، ساده، فاقد جسارت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unobtrusively (adv.), unobtrusiveness (n.)
• : تعریف: not noticeable; inconspicuous.
مترادف: inconspicuous, quiet, unnoticeable
متضاد: conspicuous, obtrusive
مشابه: background, humble, invisible, mousy, plain, retiring, simple, unassuming, unpretentious

• not obtrusive; not intrusive; inconspicuous
something that is unobtrusive is not easily noticed or does not attract attention to itself; a formal word.

مترادف و متضاد

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

محجوب (صفت)
shy, bashful, timid, unobtrusive, diffident, decent, blate, unassertive

فاقد جسارت (صفت)
unobtrusive

keeping a low profile


Synonyms: humble, inconspicuous, low-key, low-profile, meek, modest, quiet, reserved, restrained, retiring, self-effacing, soft-pedaled, subdued, tasteful, unassuming, unnoticeable, unostentatious, unpretentious


Antonyms: flaunting, noticeable, obtrusive


جملات نمونه

1. The coffee-table is glass, to be as unobtrusive as possible.
[ترجمه ترگمان]میز قهوه شیشه است، تا جای ممکن ساده باشد
[ترجمه گوگل]میز قهوه شیشه ای است که ممکن است به عنوان محتاط باشد

2. He was so quiet and unobtrusive that you would hardly know he was there!
[ترجمه ترگمان]او چنان ساکت و فاقد جسارت بود که به زحمت می توانست بفهمد که او آنجاست!
[ترجمه گوگل]او خیلی آرام و بی رحم بود که شما به سختی می دانستید که او آنجا بود!

3. The staff are trained to be unobtrusive.
[ترجمه ترگمان]کارکنان آموزش داده می شوند تا مزاحم باشند
[ترجمه گوگل]کارکنان آموزش دیده اند تا بی رحمانه باشند

4. A small, unobtrusive smile curved the cook's thin lips.
[ترجمه ترگمان]لبخند کوچک و غیر ضروری لب های نازکش را کج کرد
[ترجمه گوگل]یک لبخند کوچک و بی نظیر، لب های نازک آشپزی را منحرف می کند

5. She's a quiet unobtrusive student.
[ترجمه ترگمان]او دانش آموز بی سر و صدا است
[ترجمه گوگل]او یک دانشجوی محجوب آرام است

6. Make-up this season is unobtrusive and natural-looking.
[ترجمه ترگمان]ساخت این فصل ساده و غیر طبیعی است
[ترجمه گوگل]آرایش این فصل بی نظیر و طبیعی است

7. The service at the hotel is efficient and unobtrusive.
[ترجمه ترگمان]خدمات در این هتل بسیار کارآمد و ساده است
[ترجمه گوگل]خدمات در هتل کارآمد و غافلگیر کننده است

8. He was wearing the unobtrusive shabby clothes with soft shoes that would allow him to plod round the streets without being noticed.
[ترجمه ترگمان]لباس های کهنه و shabby را با کفش های نرم پوشیده بود که به او اجازه می داد تا بی آن که کسی متوجه اش شود، دور خیابان ها پرسه بزند
[ترجمه گوگل]او لباس های شلوغ و بی نظیر پوشیدنی با کفش های نرم داشت که به او اجازه می داد بدون اینکه متوجه شود خیابان ها را می پوشاند

9. Even industry and its technology were unobtrusive outside the New World.
[ترجمه ترگمان]حتی صنعت و فن آوری آن خارج از دنیای جدید unobtrusive بود
[ترجمه گوگل]حتی صنعت و تکنولوژی آن در خارج از جهان نیوتن غوطه ور بود

10. And the noise settles to an unobtrusive drone at highway cruising speeds.
[ترجمه ترگمان]و سر و صدا مثل هواپیمای بدون سرنشین در بزرگراه به سرعت حرکت می کند
[ترجمه گوگل]و سر و صدا به یک هواپیمای بدون سرنشین در سرعت های بزرگراه تنظیم می شود

11. This is an unobtrusive way of keeping expensive unofficial calls to the minimum.
[ترجمه ترگمان]این یک روش ساده برای نگه داشتن تماس های غیر رسمی گران قیمت به حداقل است
[ترجمه گوگل]این یک روش غافلگیر کننده برای نگه داشتن تماس گران غیر رسمی به حداقل است

12. Particularly insidious is the unobtrusive process of grooming for partnership, as revealed in the survey.
[ترجمه ترگمان]آن طور که در این تحقیق نشان داده شد، به خصوص، موذیانه فرآیند پرورش برای شراکت است
[ترجمه گوگل]همانطور که در این نظرسنجی نشان داده شده، به ویژه موذیانه، فرایند غافلگیری مراقبت از همکاری است

13. And even this unobtrusive surveillance might be only a part of her fantasy.
[ترجمه ترگمان]و حتی این مراقبت بی مورد هم ممکن بود جزئی از خیال و خیال او باشد
[ترجمه گوگل]و حتی این نظارت بی نظیر ممکن است تنها بخشی از فانتزی او باشد

14. Roiaanshorn has some industry, but it is unobtrusive.
[ترجمه ترگمان]Roiaanshorn دارای برخی صنعت است، اما it است
[ترجمه گوگل]Roiaanshorn برخی از صنعت است، اما آن را غافلگیرانه است

پیشنهاد کاربران

بدون مداخله

غافلگیر کننده

نامحسوس، نامرئی

جمع وجور، جمع شو
. Many devices we would like to be there and big when in use and as small or unobtrusive as possible when not in use

ساده و بی آلایش
If you describe something or someone as unobtrusive, you mean that they are not easily noticed or do not draw attention to themselves
Example: He managed the factory with unobtrusive efficiency

Not easily noticed
نامحسوس

به نظرم بی بخار، ممتنع، علی السویه، نخودی و. . . . معادل های خوبیه.

منحصر به فرد
بی مانند
بی مثل

آرام و بی مزاحمت


کلمات دیگر: