معنی : جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
معانی دیگر : (حلقه های زنجیر و غیره) از هم گسلاندن، منوط به هم نکردن
unlink
معنی : جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
معانی دیگر : (حلقه های زنجیر و غیره) از هم گسلاندن، منوط به هم نکردن
انگلیسی به فارسی
جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
لغو ارتباط، جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
مترادف و متضاد
جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist
از هم باز کردن (فعل)
break, unravel, hackle, unlink, untwine
سوا کردن (فعل)
divide, separate, detach, unlink, isolate, disassemble
بندهای زنجیر را از هم باز کردن (فعل)
unlink
کلمات دیگر: