کلمه جو
صفحه اصلی

taxi


معنی : تاکسی، خودروی، با تاکسی رفتن
معانی دیگر : (هواپیما) تاکسی کردن، روی زمین یا آب حرکت کردن، (مخفف: taxicab) تاکسی، تاکسی گرفتن، خودروی هواپیما

انگلیسی به فارسی

خودرو کرایه، راهی، با تاکسی رفتن، تاکسی، خودروی (هواپیما)


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: taxies, taxis
• : تعریف: a taxicab.
مشابه: cab, hack
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: taxies, taxis, taxiing, taxying, taxied
(1) تعریف: to ride in a taxi.

(2) تعریف: of an airplane, to travel slowly on the ground or on the surface of water before taking off or after landing.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to transport in a taxi.

(2) تعریف: to cause (an airplane) to taxi.

• cab, taxicab
(about an airplane) move slowly along a runway before takeoff or after landing; cause an airplane to taxi; transport by taxicab; be transported by a taxi
a taxi is a car whose driver is paid by people to take them where they want to go.
when an aircraft taxies, it moves slowly along the runway before taking off or after landing.

مترادف و متضاد

تاکسی (اسم)
cab, taxi, taxicab

خودروی (اسم)
taxi

با تاکسی رفتن (فعل)
taxi

جملات نمونه

1. a taxi bumped into us from the side
یک تاکسی به پهلوی (ماشین) ما زد.

2. a taxi cruises to pick up passengers
تاکسی برای پیدا کردن مسافر گشت می زند.

3. a taxi stand
ایستگاه تاکسی

4. the taxi deposited us in front of the station and disappeared
تاکسی ما را جلو ایستگاه گذاشت و ناپدید شد.

5. the taxi driver slanged a customer who was arguing with him
راننده ی تاکسی نسبت به یک مشتری که با او بحث می نمود فحاشی کرد.

6. the taxi was so crowded that i could hardly move a limb
تاکسی آنقدر پر بود که به سختی می توانستم دست و پای خود را حرکت بدهم.

7. a short taxi trip costs 10 dollars
یک سواری کوتاه با تاکسی ده دلار خرج بر می دارد.

8. finding a taxi has become a hassle
تاکسی گیر آوردن دردسر شده است.

9. hiring a taxi costs a little more but it is worth it
کرایه ی تاکسی کمی بیشتر است ولی می ارزد.

10. hold the taxi until i come
تاکسی را نگهدارید تا من هم بیایم.

11. catch a taxi (or bus or train)
تاکسی (یا اتوبوس یا ترن) گرفتن

12. a beat-up, old taxi
تاکسی قدیمی و قراضه

13. flag me a taxi quickly or i'll miss my train
زود یک تاکسی برایم صدا بزن و الا به قطار نخواهم رسید.

14. i hired a taxi to the airport
تا فرودگاه یک تاکسی کرایه کردم.

15. the city's kamikaze taxi drivers
رانندگان از جان گذشته ی تاکسی های شهر

16. to hail a taxi
تاکسی صدا زدن

17. to jockey a taxi for a living
برای امرار معاش تاکسی راندن

18. he argued with the taxi driver over the fare
سر کرایه با راننده ی تاکسی بگومگو کرد.

19. having to wait for a taxi is an inconvenience
منتظر تاکسی شدن مایه ی عذاب است.

20. please arrange to have a taxi bring us from the airport
لطفا ترتیبی دهید که یک تاکسی مارا از فرودگاه بیاورد.

21. aslan wrangled and rowed with the taxi driver
اصلان با راننده ی تاکسی بگومگو و دعوا کرد.

22. the thief was hustled into a taxi
دزد را کشان کشان به داخل تاکسی بردند.

23. to pack eight workers in a taxi
هشت کارگر را در یک تاکسی چپاندن

24. all seven of us packed into the taxi
هر هفت نفرمان در تاکسی چپیدیم.

25. the driver squeezed eight passengers into his taxi
راننده هشت مسافر را در تاکسی خود چپاند.

26. i met him while i was waiting for a taxi
هنگامی که منتظر تاکسی بودم به او برخوردم.

27. The taxi driver was obviously in the wrong in going ahead against the red light.
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی به طور واضح در اشتباه پیش روی چراغ قرمز ایستاده بود
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی در واکنش به نور قرمز آشکارا اشتباه کرد

28. The easiest way is to take a taxi.
[ترجمه ترگمان]راحت ترین راه این است که تاکسی بگیریم
[ترجمه گوگل]ساده ترین راه این است تا یک تاکسی بیاورید

29. Where's a taxi stand around here?
[ترجمه ترگمان]تاکسی این اطراف کجاست؟
[ترجمه گوگل]در اینجا جایگاه تاکسی قرار دارد؟

30. The taxi driver was angrily tooting his horn.
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی با عصبانیت بوق و بوق راه انداخت
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی خشمگین شاخدار بود

The airplane landed and taxied to the terminal.

هواپیما فرود آمد و تا ترمینال روی باند حرکت کرد.


پیشنهاد کاربران

تاکسی
و اگر به عنوان فعل بیاد معنای اون دور زدن هواپیما توی باند برای اینکه بتونه تیک آف کنه

تاکسی

یک: ( فرودگاه ) جابه جایی هواپیما روی نوار ( : باند ) فرودگاه؛
دو: ( شهر ) خودروهای جابه جایی مسافر

taxi ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: خزش 3
تعریف: حرکتِ هواگَرد بر روی زمین یا آب با قدرت موتور

اسم taxi به معنای تاکسی
معادل اسم taxi در فارسی تاکسی است. taxi یا تاکسی به اتومبیلی گفته می شود که یک راننده دارد که در قبال رساندن شما به مقصد دلخواهتان مبلغی را دریافت می کند. تاکسی ها جزء سیستم حمل و نقل عمومی یک شهر محسوب می شوند. مثال:
a taxi driver ( یک راننده تاکسی )
. i took a taxi from the station to the hotel ( من از ایستگاه به هتل یک تاکسی گرفتم. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: