کلمه جو
صفحه اصلی

victory


معنی : پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی
معانی دیگر : پیروزی، ظفر، فتح، فیروزی، نصرت، فتح و ظفر، غلبه

انگلیسی به فارسی

پیروزی، فیروزی، ظفر، فتح، نصرت، فتح و ظفر، غلبه


پیروزی، فتح، غلبه، نصرت، ظفر، چیرگی، فیروزی، فتح و ظفر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: victories
(1) تعریف: success in a struggle against an enemy, opponent, or obstacle.
مترادف: success, triumph
متضاد: defeat, failure
مشابه: checkmate, excelling, laurels, mastery, walkaway, win, winning

- One more victory and she'll be eligible for the finals.
[ترجمه نسرین رنجبر] کافیست یک پیروزی دیگر به دست آورد تا به فینال راه پیدا کند.
[ترجمه ترگمان] او یک پیروزی دیگر خواهد داشت و برای مسابقات نهایی نیز واجد شرایط خواهد بود
[ترجمه گوگل] یکی دیگر از پیروزی هاست و وی برای فینال واجد شرایط است
- Learning to walk again was a tremendous victory for him.
[ترجمه ترگمان] یاد گرفتن دوباره راه رفتن برایش یک پیروزی عظیم بود
[ترجمه گوگل] یادگیری پیاده روی دوباره یک پیروزی عظیم برای او بود
- The candidate's supporters celebrated her victory.
[ترجمه نسرین رنجبر] طرفداران نامزد انتخاباتی پیروزی او را جشن گرفتند.
[ترجمه ترگمان] حامیان این کاندیدا پیروزی خود را جشن گرفتند
[ترجمه گوگل] حامیان کاندیدای پیروزی خود را جشن گرفتند

(2) تعریف: the final, decisive defeat of an enemy in a battle, war, or contest.
مترادف: conquest, triumph
متضاد: defeat
مشابه: defeat, domination, mastery, winning

- At that point in the war, victory over the enemy seemed impossible.
[ترجمه نسرین رنجبر] در آن برهه از جنگ، غلبه بر دشمن به ظاهر غیرممکن بود.
[ترجمه ترگمان] در این نقطه از جنگ، پیروزی بر دشمن غیرممکن می نمود
[ترجمه گوگل] در آن زمان در جنگ، پیروزی بر دشمن غیرممکن بود

• triumph over an opponent; instance of defeating an opponent; success in the face of a challenge or a struggle
a victory is a success in a struggle, a war, or a competition.

مترادف و متضاد

پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

چیرگی (اسم)
courage, victory, violence, proficiency, domination, boldness

غلبه (اسم)
win, prevalence, victory, conquest, predominance, domination, winning, dominance, prepotency

فتح (اسم)
win, victory, triumph

فتح و ظفر (اسم)
victory, triumph, winning

نصرت (اسم)
victory

ظفر (اسم)
victory

فیروزی (اسم)
victory

win, success


Synonyms: achievement, advantage, ascendancy, bull’s-eye, clean sweep, conquest, control, defeat, defeating, destruction, dominion, feather in cap, gain, grand slam, hit, hole in one, killing, laurels, mission accomplished, overthrow, prize, subjugation, superiority, supremacy, sweep, the gold, triumph, upper hand, upset, winning


Antonyms: defeat, failure, forfeit, loss


جملات نمونه

1. victory at any cost
پیروزی به هر قیمت

2. victory at any price
پیروزی به هر قیمت

3. victory cost them dearly
پیروزی برایشان گران تمام شد

4. victory had made the officers haughty
پیروزی افسران را غره کرده بود.

5. victory in war
پیروزی در جنگ

6. victory is in sight
پیروزی نزدیک است.

7. victory arch
تاق نصرت

8. a victory against overwhelming odds
پیروزی علی رغم مشکلات فراوان

9. buying victory with human lives
کسب پیروزی به قیمت جان انسان ها

10. his victory humbled his enemies
پیروزی او دشمنانش را پست و زبون کرد.

11. his victory was assured
پیروزی او حتمی بود.

12. major victory
پیروزی بزرگ

13. our victory is in the bag
پیروزی ما حتمی است.

14. that victory insured their existence as an independent nation
آن پیروزی موجودیت آنان را به عنوان یک ملت مستقل تضمین کرد.

15. upset victory
پیروزی ضعیف بر قوی،پیروزی غیر مترقبه

16. a cheap victory
پیروزی آسان

17. a clear victory
پیروزی کامل

18. a costly victory
پیروزی صدمه آور (پر هزینه و تلفات)

19. a decisive victory
پیروزی قاطع

20. a facile victory
پیروزی بدون زحمت

21. a gigantic victory
پیروزی عظیم

22. a glorious victory
پیروزی افتخار آمیز

23. a hollow victory
پیروزی بی ارزش

24. a lopsided victory
پیروزی بزرگ

25. a minor victory
پیروزی کم اهمیت

26. a moral victory
پیروزی معنوی

27. a secure victory
پیروزی مسلم

28. an incontestable victory in the elections
پیروزی مسلم در انتخابات

29. an outstanding victory
پیروزی چشمگیر

30. drunk with victory
سرمست پیروزی

31. flushed with victory
سرمست از پیروزی

32. he conceded victory to his rival in the elections
او پیروزی رقیب انتخاباتی خود را پذیرفت (یا تصدیق کرد).

33. high with victory
مغرور از پیروزی

34. s substantial victory
پیروزی عظیم

35. a dearly purchased victory
پیروزی که بسیار گران تمام شده است

36. a taste of victory
مزه ی پیروزی

37. everyone contributed to victory in his degree
هرکسی به سهم خود در پیروزی نقش داشت.

38. the omen of victory
نشانه ی پیروزی

39. the sweets of victory
خرسندی های پیروزی

40. the thrill of victory
شور پیروزی

41. the twinkle of victory in his eyes
درخشش حاکی از پیروزی در چشمان او

42. the yell of victory
نعره ی پیروزی

43. they completed their victory with ravage
پیروزی خود را با ویرانگری کامل کردند.

44. to score a victory
به پیروزی دست یافتن

45. he notched his third victory
او به سومین پیروزی خود دست یافت.

46. he was magnanimous in victory
او هنگام پیروزی از خود بزرگواری نشان می داد.

47. his courage handed us victory
شجاعت او برایمان پیروزی آورد.

48. on the eve of victory
در آستانه ی پیروزی

49. the book pictures the victory of the mongols and the destruction of iran
این کتاب پیروزی مغولان و ویرانی ایران را مجسم می کند.

50. the consequences of that victory were myriad
پیامدهای آن پیروزی بسیار زیاد بودند.

51. the news of nadder's victory excited the city
خبر پیروزی نادر شهر را به هیجان آورد.

52. the peal of our victory could be heard from afar
صدای ناقوس هایی که پیروزی ما را اعلام می کردند از دور شنیده می شد.

53. their sacrifices resulted in victory
فداکاری های آنها به پیروزی انجامید.

54. to rack up a victory
به پیروزی رسیدن

55. but one short remove from victory
فقط یک قدم کوتاه تا پیروزی

56. he led his nation to victory
او ملت خود را به سوی پیروزی رهبری کرد.

57. he steered the team to victory
او تیم را به پیروزی رساند.

58. the fight terminated with his victory
مشت بازی با پیروزی او به پایان رسید.

59. the news of our army's victory
خبر پیروزی ارتش ما

60. the overblown propaganda concerning their victory
تبلیغات غلوآمیز درباره ی پیروزی آنها

61. the captain sparked his team to victory
کاپیتان موجب برد تیم خود شد.

62. they paid a heavy price for victory
پیروزی برای آنها گران تمام شد.

63. we got a step closer to victory
یک مرحله به پیروزی نزدیک تر شدیم.

64. a monumental column to commemorate a naval victory
ستون یادبود در بزرگداشت پیروزی در جنگ دریایی

65. the city was illuminated in celebration of victory
شهر را به بزرگداشت پیروزی چراغانی کردند.

66. they made another goal to ice the victory
برای قطعی کردن پیروزی یک گل دیگر هم زدند.

67. he united the people and led them to victory
او مردم را متحد کرد و به پیروزی رساند.

68. the illumination of the city in celebration of victory
چراغانی شهر به مناسبت پیروزی

69. we have not yet relinquished our hope of victory
ما هنوز امید به پیروزی را از دست نداده ایم.

70. our discord may be a preface to the enemy's victory
همدل نبودن ما ممکن است پیش درآمد پیروزی دشمن باشد.

victory in war

پیروزی در جنگ


پیشنهاد کاربران

فتح

موفقیت چیرگی پیروزی

stunning victory

پیروزی خیره کننده

Call of Victory


کلمات دیگر: