1. He had a headache and was rather uncommunicative.
[ترجمه ترگمان]سرش درد می کرد و کمی هم ساکت بود
[ترجمه گوگل]او دچار سردرد بود و نسبتا ناسالم بود
2. He has an uncommunicative and eccentric disposition, and always stands aloof from anyone else.
[ترجمه ترگمان]او یک نوع آرامش و خلق و خوی عجیب و غریبی دارد، و همیشه از هر کس دیگری کناره می گیرد
[ترجمه گوگل]او دارای یک موقعیت غیرمعمول و بی نظیر است و همیشه از هر کس دیگری جدا می شود
3. The picture was as flat and uncommunicative as all his pictures and seemed to be an asexual kind of pin-up.
[ترجمه ترگمان]تصویر مثل تمام تصاویر او صاف بود و به نظر می رسید که نوعی pin جنسی است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که این تصویر به عنوان همه ی عکس هایش مسطح و غیرمعمول بود و به نظر می رسید یک نوع نادری از پینو است
4. Children who are very passive and uncommunicative should alert us to the possibility that problems exist in the life of the family.
[ترجمه ترگمان]کودکانی که بسیار غیرفعال هستند و uncommunicative باید به ما هشدار دهند که ممکن است مشکلاتی در زندگی خانواده وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]کودکانی که بسیار منفعل و ناسالم هستند، باید به ما احتمالی که در زندگی خانوادگی مشکلات وجود دارد، به ما هشدار دهند
5. Roger, uncommunicative by nature, said nothing.
[ترجمه ترگمان] راجر \"، با طبیعت حرف زده\" هیچی نگفت
[ترجمه گوگل]راجر، بی ارتباط با طبیعت، چیزی گفت
6. Formerly cautious to the point of being uncommunicative, my companions had changed out of recognition.
[ترجمه ترگمان]قبل از این که کسی سکوت کند، همراهان من از شناختن او کام لا تغییر کرده بودند
[ترجمه گوگل]پیش از آن که از لحاظ غیرمعمول، محتاطانه مورد توجه قرار گیرند، اصحاب من از پذیرش تغییر کرده بودند
7. Her uncle was a silent, uncommunicative Yankee farmer.
[ترجمه ترگمان]شوهر خاله اش ساکت بود و با یک دهقان یانکی حرف می زد
[ترجمه گوگل]عمویش یک کشاورز یانکی ساکت و بی ارتباط بود
8. On many occasions during those first few months, she was moody, tearful and uncommunicative.
[ترجمه ترگمان]در بسیاری از موارد در طول چند ماه نخست، او کج خلق و tearful و uncommunicative بود
[ترجمه گوگل]در بسیاری از موارد در طی آن چند ماه اول، او خجالتی، پریشانی و غیرقابل انکار بود
9. In less imaginative hands, Liz - an unmarried and uncommunicative mum of a handicapped baby - would surely come a cropper.
[ترجمه ترگمان]در دستان less، لیز - یک مادر مجرد و uncommunicative یک کودک معلول حتما a خواهد شد
[ترجمه گوگل]در دستان کمتر تخیل، لیز - مادر مفقود و غیرمعمول از یک کودک معلول - مطمئنا یک برداشت می شود
10. Luke stopped trying before she did, barely touching her and becoming increasingly uncommunicative.
[ترجمه ترگمان]لوک هنوز سعی می کرد به او دست بزند، به سختی به او دست می زد و بیش از پیش سکوت می کرد
[ترجمه گوگل]لوقا سعی کرد تا قبل از اینکه او را انجام دهد، به سختی به او لمس کرد و به طور فزاینده ای بی معنی شد
11. Much psychiatric medicine is undramatic stuff, involving the prescription of drugs to uncommunicative patients.
[ترجمه ترگمان]بیشتر داروهای روانی مربوط به داروهای ضد افسردگی است که شامل تجویز داروها برای uncommunicative بیمار می شود
[ترجمه گوگل]بسیاری از داروهای روانپزشکی چیزهای نامنظم هستند که شامل تجویز دارو به بیماران غیرمعمول می شود