unfit

معنی : ناجور، نا شایسته، نا کار، نا مناسب، غیرمقبول، ناباب، نا مناسب کردن

معانی دیگر : فاقد شرایط لازم، فاقد صلاحیت، (از نظر روانی یا جسمی) بیمار گونه، (برای کار بخصوص) به درد نخور

انگلیسی به فارسی

ناشایسته، ناباب، نامناسب، نامناسب کردن

نامناسب، نا مناسب کردن، نا مناسب، ناباب، غیرمقبول، ناجور، نا کار، نا شایسته

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

• (1) تعریف: not suitable or appropriate for some purpose.
• متضاد: fit, suitable

- The water was judged unfit to drink.

[ترجمه ترگمان] آب به حکم آب خوردن مناسب نبود
[ترجمه گوگل] آب تصفیه شده نوشیدنی محسوب می شود

- That outfit is unfit for a wedding.

[ترجمه ترگمان] این لباس برای عروسی مناسب نیست
[ترجمه گوگل] این لباس برای عروسی مناسب نیست

• (2) تعریف: not meeting a standard; unqualified.
• مشابه: unqualified

- He'd had no experience in government and he was considered unfit for public office.

[ترجمه ترگمان] او هیچ تجربه ای در دولت نداشت و برای اداره عمومی مناسب محسوب نمی شد
[ترجمه گوگل] او در دولت هیچ تجربه ای نداشت و برای دفتر عمومی نامناسب بود

• (3) تعریف: in poor physical or mental condition.
• متضاد: fit
• مشابه: soft

- The students who were deemed unfit were required to take additional physical education courses.

[ترجمه ترگمان] دانشجویانی که نامناسب تشخیص داده می شدند باید دوره های آموزشی فیزیکی بیشتری را بگذرانند
[ترجمه گوگل] دانش آموزانی که تمایلی نداشتند، نیاز به انجام دوره های تربیت بدنی بیشتری داشتند

- She was declared unfit and in need of psychiatric treatment.

[ترجمه ترگمان] او به هیچ وجه مناسب درمان روانی نبود
[ترجمه گوگل] او نامناسب و نیاز به درمان روانپزشکی اعلام شد

فعل گذرا ( transitive verb )

حالات: unfits, unfitting, unfitted
مشتقات: unfitted (adj.), unfitting (adj.), unfitly (adv.), unfitness (n.)

• : تعریف: to make unsuitable or inappropriate; disqualify.

- His criminal record unfits him to be a judge.

[ترجمه ترگمان] سابقه جنایی اون داره ازش شکایت می کنه که قاضی بشه
[ترجمه گوگل] سابقه جنایی او، او را نپذیرفت تا قاضی شود

• make unfit, disqualify
incompetent, unsuitable; not in good physical shape
if you are unfit, your body is not in good condition because you have not been taking regular exercise.
if a sports player is unfit, he or she is unable to play or compete in a competition because of injury or illness.
if someone or something is unfit for a particular purpose, they are not suitable for it, for example because they are not of a good enough quality.

مترادف و متضاد

ناجور (صفت)

incompatible, dissonant, inept, foreign, incorrect, inappropriate, dissimilar, uneven, piebald, squally, sorry, cockeyed, inconvenient, disparate, inconsistent, misfit, heterogeneous, unfit, ill-sorted, inapplicable, inconsonant

نا شایسته (صفت)

improper, indecent, unworthy, inapt, dishonorable, unbecoming, inapposite, unfit, unseemly, incompetent, unmeet

نا کار (صفت)

useless, failed, unfit, no-good

نا مناسب (صفت)

improper, malapropos, incompatible, foreign, inappropriate, inopportune, incommensurate, inapt, inutile, timeless, infelicitous, untoward, unfit, unsuitable, ill-sorted, unapt, inapplicable, incompetent, irrelative, maladapted, unrighteous, unhandsome, unmeet

غیر مقبول (صفت)

unfit, ill-fitted, ill-suited

ناباب (صفت)

unfit, unsuitable

نامناسب کردن (فعل)

indispose, unfit

not appropriate or suited

Synonyms: below par, can’t make the grade, debilitated, decrepit, discordant, down, dragging, feeble, flimsy, ill-adapted, ill-equipped, ill-suited, improper, inadequate, inapplicable, inappropriate, incompatible, incongruous, incorrect, ineffective, inexpedient, infelicitous, inharmonious, laid low, mistaken, not fit, out of element, out of place, out of shape, poorly, rocky, unbecoming, uncongenial, uncool, unhealthy, unlikely, unmeet, unpromising, unsuitable, unsuited, useless, valueless

Antonyms: appropriate, fit, suitable

not ready

Synonyms: amateur, awkward, blundering, bungling, bush league, butter-fingered, clumsy, debilitated, disqualified, feeble, heavy-handed, ill-equipped, impotent, inadequate, incapable, incapacitated, incompetent, ineffective, inefficient, ineligible, inept, inexperienced, inexpert, maladjusted, maladroit, no good, not cut out for, not equal to, not up to, unable, unapt, unfitted, unhandy, unpracticed, unprepared, unproficient, unqualified, unskilled, unskillful, untrained, useless, weak

Antonyms: able, fit, qualified, ready, willing

جملات نمونه

1. unfit for human consumption

غیر قابل مصرف (توسط) انسان

2. those paltry houses they are building are unfit for occupation

آن خانه های پیزری که آنها می سازند قابل سکونت نیست.

3. They described him as unfit to govern.

[ترجمه ترگمان]آن ها او را به عنوان عدم توانایی در اداره توصیف کردند
[ترجمه گوگل]آنها او را به عنوان نامناسب برای حکومت توصیف کردند

4. Powell was declared unfit for active service.

[ترجمه ترگمان]پاول برای خدمات فعال نامناسب اعلام شد
[ترجمه گوگل]پائول برای خدمات فعال نامحدود اعلام شد

5. The court claims she is an unfit mother.

[ترجمه ترگمان]دادگاه ادعا می کند که او یک مادر نامناسب است
[ترجمه گوگل]دادگاه ادعا میکند که مادر نامحدود است

6. Many children are so unfit they are unable to do even basic exercises.

[ترجمه ترگمان]بسیاری از کودکان به قدری نامناسب هستند که قادر به انجام تمرینات ابتدایی نیستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از کودکان ناسازگار هستند و نمیتوانند حتی تمرینات اولیه را انجام دهند

7. The meat was declared unfit for human consumption.

[ترجمه ترگمان]این گوشت برای مصرف انسان نامناسب اعلام شده است
[ترجمه گوگل]گوشت نامناسب برای مصرف انسان اعلام شد

8. The building was declared unfit for human habitation.

[ترجمه ترگمان]اعلام شد که این ساختمان برای سکونت انسان نامناسب اعلام شده است
[ترجمه گوگل]این ساختمان برای انسداد انسانی نامناسب اعلام شد

9. This water is unfit to drink.

[ترجمه ترگمان]این آب برای نوشیدن مناسب نیست
[ترجمه گوگل]این آب نوشیدنی است

10. Most of the buildings are unfit to live in.

[ترجمه ترگمان]اغلب ساختمان ها برای زندگی مناسب نیستند
[ترجمه گوگل]اکثر ساختمان ها برای زندگی کردن مناسب نیستند

11. He accused the opposition party of being unfit to govern.

[ترجمه ترگمان]او حزب مخالف را به عدم شایستگی اداره کردن متهم کرد
[ترجمه گوگل]او حزب اپوزیسیون را متهم به ناتوانی در حاکمیت کرد

12. Many of the houses were condemned as unfit.

[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانه ها به عنوان عدم شایستگی محکوم شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از خانه ها به عنوان نامناسب محکوم شدند

13. His conduct made him unfit to act as director of a company.

[ترجمه ترگمان]رفتارش او را به عنوان مدیر یک شرکت مناسب می دانست
[ترجمه گوگل]رفتار او او را ناتوان ساخت تا به عنوان مدیر شرکت عمل کند

14. The court decided she was an unfit mother.

[ترجمه ترگمان]دادگاه به این نتیجه رسید که او مادر مناسبی است
[ترجمه گوگل]دادگاه تصمیم گرفت او یک مادر نامناسب بود

15. His father is terribly run down and is unfit for work right now.

[ترجمه ترگمان]پدرش خیلی ضعیف است و الان برای کار مناسب نیست
[ترجمه گوگل]پدرش وحشتناکی رها شده است و اکنون برای کار مناسب است

پیشنهاد کاربران

نا لایق

روی فرم نبودن، عدم آمادگی

نامناسب

ناآماده
نالایق
ناشایسته
بی صلاحیت

کلمات دیگر: