کلمه جو
صفحه اصلی

inexpressibly


بطور نگفتنی، بیش از اندازه، زیاده از حد، چنانکه نتوان بیان کرد

انگلیسی به انگلیسی

• in an inexpressible manner, indescribably

جملات نمونه

1. The jokes were inexpressibly awful.
[ترجمه ترگمان]این جوک ها به نحو غیرقابل تحملی افتضاح بود
[ترجمه گوگل]جوک ها به شدت غم انگیز بود

2. Both her sisters, inexpressibly inferior to her, were splendidly married, each to a king.
[ترجمه ترگمان]هر دو خواهر او که به نحو غیرقابل تحملی از او پایین تر بودند، با هم ازدواج کردند، هر یک از یک شاه
[ترجمه گوگل]هر دو خواهر او، به ندرت زیر دست او، به طرز شگفت انگیزی ازدواج کردند، هر کدام به یک پادشاه

3. Harry thought the sight of her was inexpressibly poignant.
[ترجمه ترگمان]هری فکر کرد که منظره او بی نهایت poignant است
[ترجمه گوگل]هری تصور می کرد که چشم او به شدت نگران کننده است

4. The audience was inexpressibly astonished at the brilliant performance.
[ترجمه ترگمان]حضار به طرز غیرقابل تحملی از اجرای عالی این نمایش شگفت زده شدند
[ترجمه گوگل]تماشاچیان در اثر عملکرد درخشان بی ادعا شگفت زده شدند

5. It delighted me inexpressibly to find that they knew the manual alphabet.
[ترجمه ترگمان]برایم سخت بود که بفهمم آن ها الفبا را بلد بودند
[ترجمه گوگل]من خوشبختانه غریب بودم که متوجه شدم الفبای کتابچه ای را می دانم

6. He stood there facing the others with an inexpressibly winning smile upon his comely face.
[ترجمه ترگمان]با لبخندی حاکی از پیروزی بر چهره زیبایش، در آنجا ایستاده بود
[ترجمه گوگل]او ایستاده بود در کنار دیگران با یک لبخند برنده نشدنی بر روی صورت خود را دوست داشتنی ایستاده است

7. She was inexpressibly weary.
[ترجمه ترگمان]بی نهایت خسته بود
[ترجمه گوگل]او خستگی ناپذیر بود

8. He is inexpressibly sad.
[ترجمه ترگمان]او بی نهایت غمگین است
[ترجمه گوگل]او غم انگیز غم انگیز است

9. This dress is inexpressiBly Beautiful.
[ترجمه ترگمان]این لباس زیبا است
[ترجمه گوگل]این لباس نامرئی زیبا است

10. I wound my slow way through the maze of unpruned growth and felt at one with things there and inexpressibly happy.
[ترجمه ترگمان]راه آهسته خود را در میان هزارتوی growth فرو بردم و به یکی از چیزهایی که آنجا احساس خوشبختی می کرد، احساس کردم
[ترجمه گوگل]من راه آهسته ای را از طریق پیچ و خم رشد غیرمنتظره ای زخم زدم و با چیزهایی که در آنجا وجود داشت و احساس غریبانه ای داشتم احساس می کردم


کلمات دیگر: