اسم ( noun )
• (1) تعریف: a fine strand of spun fiber such as cotton or flax, usu. composed of two or more filaments twisted together and used in sewing, weaving, and the like.
- You'll need to use a stronger thread when you sew these buttons back on.
[ترجمه مینا] وقتی دگمه ها رو میدوزی بهنخ قویتری نیاز داری
[ترجمه ترگمان] وقتی این دکمه ها رو sew باید از یه نخ قوی تر استفاده کنی
[ترجمه گوگل] هنگامی که این دکمه ها را به هم می ریزید، باید از یک موضوع قوی استفاده کنید
• (2) تعریف: a strand or fiber of some other natural or manufactured substance; filament.
• مشابه: ply
- This rayon thread is quite similar to silk.
[ترجمه ترگمان] این رشته rayon کاملا شبیه ابریشم است
[ترجمه گوگل] این موضوع Rayon بسیار شبیه به ابریشم است
• (3) تعریف: something resembling a strand of fiber in appearance or continuity.
- The spider weaves its thread and creates a web.
[ترجمه ترگمان] عنکبوت نخ خود را می بافد و یک وب ایجاد می کند
[ترجمه گوگل] عنکبوت موضوع خود را می پوشاند و وب را ایجاد می کند
- When the syrup in the pan is hot enough, it will spin a thread.
[ترجمه ترگمان] زمانی که شربت در ماهی تابه به اندازه کافی داغ است، یک رشته پیدا خواهد کرد
[ترجمه گوگل] هنگامی که شربت در تابه به اندازه کافی گرم است، یک موضوع را چرخید
- There was just a thread of blood at the incision.
[ترجمه ترگمان] فقط یه رشته خون تو برش بود
[ترجمه گوگل] فقط یک موضوع از خون در برش وجود دارد
- One of the threads of the plot concerns this very sinister character.
[ترجمه ترگمان] یکی از رشته های نقشه، این شخصیت بسیار شوم را نگران می کند
[ترجمه گوگل] یکی از موضوعات طرح، به این شخصیت بسیار بدخوابی مربوط است
• (4) تعریف: the helical or spiral ridge on a screw or screwing device.
• (5) تعریف: (pl.; slang) clothes.
- Nice threads! Going out?
[ترجمه adreza] لباس های قشنگیه! بیرون میری؟
[ترجمه ترگمان] چه نخ های قشنگی! میری بیرون؟
[ترجمه گوگل] موضوعات بسیار عالی! بیرون رفتن؟
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: threads, threading, threaded
• (1) تعریف: to pass thread through (the eye of a needle, a hole in a bead, or the like).
- I can't thread a needle without my glasses.
[ترجمه ترگمان] بدون عینک هم نمی توانم سوزن نخ کنم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم یک سوزن را بدون عینکم بخرم
• (2) تعریف: to pass (something) through a hole or slit, often to secure it inside (something), as on sprockets.
- He threaded the film into the projector.
[ترجمه ترگمان] او فیلم را به پروژکتور تبدیل کرد
[ترجمه گوگل] او فیلم را به پروژکتور گذاشت
• (3) تعریف: to make (one's way) through carefully or with difficulty.
- The undercover police threaded their way through the crowd.
[ترجمه ترگمان] پلیس مخفی از میان جمعیت راه خود را باز کرد
[ترجمه گوگل] پلیس مخفی راه خود را از طریق جمعیت راه انداخت
• (4) تعریف: to put helical or spiral ridges on or in.
- The pipe was threaded at both ends.
[ترجمه ترگمان] پیپ در هر دو طرف کشیده می شد
[ترجمه گوگل] لوله در هر دو انتها ریخته شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: threadlike (adj.), threadlike (adv.)
• (1) تعریف: to make one's way carefully or with difficulty.
• (2) تعریف: to form filaments, as syrup or candy when boiled and dropped from a spoon.
• (3) تعریف: to move in a winding course, as a stream.