1. The sinister character in the movie wore a typical costume, a dark shirt, loud tie, and tight jacket.
شخصیت شرور در فیلم، لباسی نمادین به تن داشت، پیراهنی تیره، کراواتی بلند و یک کت تنگ
2. The horse ran its typical race, a slow start and a slower finish, and my uncle lost his wager.
اسب در مسابقهای که ویژه او بودبا شروعی کند و پایانی کندتر شرکت کردو عمویم شرط خود را باخت
3. It was typical of the latecomer to conceal the real cause of his lateness.
پنهان کردن دلیل واقعی تاخیر، از خصوصیات فردی بود که دیر می آمد
4. a typical summer day
یک روز تابستانی عادی
5. the draft of a typical horse in each day
بار ترابری شده توسط یک اسب معمولی در هر روز
6. The villagers displayed the typical narrow-mindedness of a small community.
[ترجمه محمد امین] آن روستاییان، تعصب خاصِّ ( معمولِ، متداول در میان ) جوامع کوچک را به نمایش گذاشتند.
[ترجمه ترگمان]روستائیان کوته فکرانه یک جامعه کوچک را به نمایش گذاشتند
[ترجمه گوگل]روستائیان نوعی بیتوجهی یک جامعه کوچک را نشان دادند
7. It was typical of her to forget.
[ترجمه Amin] فراموش کردن کار معمول او بود
[ترجمه محدثه فرومدی] فراموشی کار همیشگی اش بود
[ترجمه ترگمان]از همه بهتر بود که فراموش کند
[ترجمه گوگل]برای او فراموش شدنی بود
8. It's a typical action film with plenty of spectacular stunts.
[ترجمه ترگمان]این یک فیلم اکشن و پر از نمایش های شگفت انگیز است
[ترجمه گوگل]این یک فیلم اکشن معمولی با تعداد زیادی از مانع های دیدنی و جذاب است
9. Cheney is everyone's image of a typical cop: a big white guy, six foot, 220 pounds.
[ترجمه ترگمان]چینی تصویر یک پلیس معمولی است: یک مرد سفید بزرگ، شش پا، ۲۲۰ پوند
[ترجمه گوگل]چنی یک تصویر کلی از یک پلیس معمولی است که یک پسر بزرگ سفید، شش پا و 220 پوند است
10. This painting is typical of his early work.
[ترجمه Edris] این نقاشی نمونه ی از کار های قبلی اوست.
[ترجمه ترگمان]این نقاشی نوعی از کاره ای اولیه او است
[ترجمه گوگل]این نقاشی از کارهای اولیه وی است
11. They plan to recreate a typical English village in Japan.
[ترجمه ترگمان]آن ها قصد دارند یک دهکده معمولی انگلیسی را در ژاپن بازسازی کنند
[ترجمه گوگل]آنها قصد دارند یک روستای معمولی انگلیسی را در ژاپن بازسازی کنند
12. An eight-hour working day is still typical for many people.
[ترجمه ترگمان]یک روز کاری هشت ساعته هنوز برای بسیاری از مردم عادی است
[ترجمه گوگل]یک روز کاری هشت ساعته برای بسیاری از مردم معمول است
13. It's a typical country estate with a large house for the owner, farm buildings and estate workers' houses.
[ترجمه ترگمان]این یک ملک روستایی معمولی است که خانه ای بزرگ برای مالک، ساختمان های مزرعه و کارگران املاک و مستغلات دارد
[ترجمه گوگل]این یک املاک کشور معمولی با یک خانه بزرگ برای مالک، ساختمان های مزرعه و خانه های کارگران املاک است
14. The weather at the moment is not typical for July.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای آن لحظه برای ماه جولای معمول نیست
[ترجمه گوگل]آب و هوا در حال حاضر برای ماه جولای معمول نیست
15. Botswana is not a typical African country.
[ترجمه ترگمان]بوتسوانا یک کشور معمولی آفریقایی نیست
[ترجمه گوگل]بوتسوانا یک کشور آفریقایی معمولی نیست
16. The typical family structure of Freud's patients involved two parents and two children.
[ترجمه ترگمان]ساختار خانوادگی معمول بیماران فروید شامل دو پدر و مادر و دو کودک بود
[ترجمه گوگل]ساختار خانوادگی خانواده بیماران فروید شامل دو والدین و دو فرزند بود
17. He is a typical pupil; he is like most of the other pupils.
[ترجمه ترگمان]او یک شاگرد معمولی است؛ مانند بسیاری از شاگردان دیگر است
[ترجمه گوگل]او یک شاگرد معمولی است؛ او مانند بسیاری از دانش آموزان دیگر است
18. This meal is typical of local cookery.
[ترجمه ترگمان]این وعده غذایی نوعی غذای محلی است
[ترجمه گوگل]این وعده غذایی معمولی برای آشپزی محلی است
19. This painting is typical of his work.
[ترجمه ترگمان]این نقاشی نوعی از کارهایش است
[ترجمه گوگل]این نقاشی نمونه ای از کار اوست