کلمه جو
صفحه اصلی

turning point


معنی : عطف، مرحله قاطع، نقطه برگشت، نقطه تحول
معانی دیگر : نقطه ی عطف، دگرگونگاه، گشتگاه، پنده ی گشت

انگلیسی به فارسی

نقطه برگشت، مرحله قاطع، نقطه تحول


نقطه عطف، عطف، مرحله قاطع، نقطه برگشت، نقطه تحول


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a moment when a decisive change occurs.
مشابه: crisis

(2) تعریف: a point where something changes direction.

• stage where things change and begin again
a turning point is a time at which an event or change occurs which greatly affects the future of a person or thing.

دیکشنری تخصصی

[سینما] تغییر جهت
[عمران و معماری] نقطه گردش
[زمین شناسی] نقطه چرخش، نقطه عطف - الف) یک نقطه مساحی که بر روی آن، شاخص ترازیابی قرار می گیرد (بعد از اینکه پیش بینی بر روی آن انجام گرفت و قبل از اینکه دستگاه ترازیابی تفریقی به ایستگاه دیگری منتقل شود)، بطوریکه یک دید عقب برای تعیین ارتفاع دستگاه بعد از بازچینی بدست آید. یک نقطه تقاطع بین خطوط پیمایشی، مانند نقطه مداخله گر بین دو انگپایه که بر روی آن، قرائتهای میله مساحی خوانده می شوند. این نقطه به منظور دادن امکان حرکت به جلوی دستگاه ترازیابی (بطور متناوب حرکت جهش وار با میله مساحی) در امتداد خط پیمایش بدون فاصله ای در یک سری اختلاف ارتفاع اندازه گیری شده، بوجود آمده است. مخفف TP. - ب) یک هدف فیزیکی که نشان دهنده یک نقطه چرخش است، مانند یک میخ فلزی یا دیرک فلزی که به درون زمین فرو شده است.
[ریاضیات] نقطه ی برگشت

مترادف و متضاد

عطف (اسم)
inclination, affection, conjunction, sympathy, turning, reference, turning point, bending

مرحله قاطع (اسم)
turning point

نقطه برگشت (اسم)
turning point

نقطه تحول (اسم)
turning point, turn-off

critical juncture


Synonyms: axis, change, climacteric, climax, contingency, crisis, critical mass, critical moment, critical period, critical point, crossing, crossroads, crucial moment, crucial occurrence, crucial period, crunch, crux, culmination, cusp, decisive moment, defining moment, development, emergency, exigency, high noon, hinge, juncture, kairotic moment, moment of truth, moment of truth, nexus, pass, peak, peripeteia, pinch, pivot, pivotal moment, point of no return, race against time, rising action, shift, strait, transition, turn of the tide, twist, when push comes to shove, zero hour, zero hour


جملات نمونه

1. This win could prove to be a historic turning point in the fortunes of the team.
[ترجمه ترگمان]این پیروزی می تواند نقطه عطفی تاریخی در سرنوشت این تیم باشد
[ترجمه گوگل]این پیروزی میتواند نقطه عطفی تاریخی در ثروت تیم باشد

2. The turning point in the process of growing up is when you discover the core of strength within you that survives all hurt.
[ترجمه ترگمان]نقطه عطف در فرآیند رشد، زمانی است که شما هسته قدرت را در درون خود کشف می کنید که تمام آسیب را از بین می برد
[ترجمه گوگل]نقطه عطفی در فرآیند رشد، زمانی است که هسته ای از قدرت را درون خود کشف می کنید که همه آسیب می زند

3. His induction as a teacher was a turning point in his life.
[ترجمه ترگمان]القای او به عنوان یک معلم، نقطه عطفی در زندگی او بود
[ترجمه گوگل]القای او به عنوان یک معلم نقطه عطفی در زندگی او بود

4. The process of disarmament is at a crucial turning point.
[ترجمه ترگمان]فرآیند خلع سلاح در نقطه عطف حیاتی است
[ترجمه گوگل]روند خلع سلاح در نقطه عطف مهمی است

5. The mid-sixties were a turning point in sports car design.
[ترجمه ترگمان]اواسط دهه شصت نقطه عطفی در طراحی خودرو بود
[ترجمه گوگل]در اواسط شانزدهم، نقطه عطفی در طراحی ماشین های ورزشی بود

6. The promotion marked a turning point in her career.
[ترجمه ترگمان]ترفیع او نقطه عطفی در حرفه خود بود
[ترجمه گوگل]ارتقاء یک نقطه عطف در حرفه او بود

7. The industrial revolution was a major historical turning point .
[ترجمه ترگمان]انقلاب صنعتی نقطه عطفی تاریخی بود
[ترجمه گوگل]انقلاب صنعتی یک نقطه عطف مهم تاریخی بود

8. It was a turning point in his career.
[ترجمه ترگمان] این یه نقطه عطف به حرفه - ش بود
[ترجمه گوگل]این نقطه عطفی در حرفه او بود

9. The turning point in her political career came when she was chosen to fight a crucial by-election.
[ترجمه ترگمان]نقطه عطف زندگی سیاسی او زمانی رخ داد که او انتخاب شد تا با انتخابات حیاتی مبارزه کند
[ترجمه گوگل]نقطه عطفی در حرفه سیاسی وی زمانی بود که او برای مبارزه با انتخابات بسیار مهم انتخاب شد

10. That game was a turning point for the team.
[ترجمه ترگمان]این بازی یه نقطه عطف برای تیم بود
[ترجمه گوگل]این بازی نقطه عطفی برای تیم بود

11. The turning point came when reinforcements arrived from the south.
[ترجمه ترگمان]نقطه برگشت زمانی رسید که نیروی کمکی از جنوب رسید
[ترجمه گوگل]نقطه عطف زمانی بود که نیروهای مسلح از جنوب وارد شدند

12. In 1914 the world reached a turning point in its history.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۱۴ جهان به نقطه عطفی در تاریخ خود رسید
[ترجمه گوگل]در سال 1914 جهان به نقطه عطفی در تاریخ خود رسید

13. The promotion proved to be a turning point in his career.
[ترجمه ترگمان]ترفیع او نقطه عطفی در حرفه خود بود
[ترجمه گوگل]ارتقاء ثابت کرد که نقطه عطف در حرفه او است

14. This proved to be the turning point of the game.
[ترجمه ترگمان]این ثابت شد که موضوع بازی است
[ترجمه گوگل]این ثابت کرد که نقطه عطفی در بازی است

15. Her latest novel marks a turning point in her development as a writer.
[ترجمه ترگمان]آخرین رمان او نقطه عطفی در رشد او به عنوان یک نویسنده است
[ترجمه گوگل]آخرین رمان او نقطه عطفی در توسعه او به عنوان نویسنده است

پیشنهاد کاربران

نقطه ی عطف ، نقطه تحول

becom apparent= نقطه بر گشت

نقطه عطف، نقطه دگرگونی

نقطه تحول، نقطه دگرگونی

A moment of change

Boris Johnson: Humanity is reaching a 🚩turning point🚩 on climate change
BBC. co. uk@

turning point ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: نقطۀ عطف 1
تعریف: ← نقطۀ پیمایش


کلمات دیگر: