کلمه جو
صفحه اصلی

splice


معنی : باهم متصل کردن، بهم تابیدن، پیوند کردن
معانی دیگر : (با درهم تنیدن رشته های دو طناب آنها را به هم وصل کردن) به هم تابیدن، سرهم بافتن، (انتهای دو حلقه فیلم یا سیم یا نوار صوتی را) به هم چسباندن، به هم جوش دادن، (خودمانی) زن و شوهر کردن، به ازدواج هم درآوردن، ازدواج، (دو تخته یا الوار را) به هم وصل کردن، به هم بستن، بست، اتصال، همبست

انگلیسی به فارسی

بهم تابیدن، باهم متصل کردن، پیوند کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: splices, splicing, spliced
(1) تعریف: to join (pieces of film, tape, or the like) at the ends.

- The old film had broken in several places, but the editor was able to splice the pieces.
[ترجمه ترگمان] فیلم قدیمی چندین جا شکسته بود، اما سردبیر قادر بود تکه های پازل را از هم باز کند
[ترجمه گوگل] فیلم قدیمی در چندین محل شکسته شده بود، اما سردبیر توانست قطعات را به هم متصل کند

(2) تعریف: to bind together (pieces of rope) by interweaving strands.
مشابه: twine, twist

(3) تعریف: to join together (pieces of wood, broken bones, or the like) by overlapping and binding the ends.
اسم ( noun )
مشتقات: splicer (n.)
• : تعریف: a union or joint made by splicing.

• act of joining by splicing; place where two parts have been joined by splicing
join by connecting the ends; join by overlapping and binding (of wood); unite, join together; marry, join in marriage
if you splice two pieces of rope, film, or tape together, you join them together neatly at the ends so that they make one long continuous piece.
when two people get spliced, they get married; an old-fashioned, informal expression, often used humorously.

دیکشنری تخصصی

[سینما] پیوند - چسبکاری
[عمران و معماری] وصله
[برق و الکترونیک] جوش پیوندی که دو تکه ی رسانا را با استحکام مکانیکی خوب و رسانایی خوب به یکدیگر متصل می کند . - پیوند، به هم چسباندن
[مهندسی گاز] پیوندکردن، باهم متصل کردن
[زمین شناسی] وصله
[سینما] پیوند کردن - چسباندن

مترادف و متضاد

با هم متصل کردن (فعل)
connect, splice

بهم تابیدن (فعل)
splice, intertwine

پیوند کردن (فعل)
splice

join, interweave


Synonyms: braid, entwine, graft, hitch, interlace, intertwine, intertwist, knit, marry, mate, mesh, plait, tie, unite, weave, wed, yoke


Antonyms: divide, separate, sever


جملات نمونه

1. to splice the ends of two ropes
انتهای دو طناب را در هم بافتن

2. they asked the preacher to splice them
از واعظ درخواست کردند که آنها را به ازدواج هم در بیاورد.

3. Scientists have discovered how to splice pieces of DNA.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان کشف کرده اند که چگونه تکه های DNA را کشف کنند
[ترجمه گوگل]دانشمندان کشف کرده اند که چگونه قطعات DNA را درهم بپیچند

4. He taught me to edit and splice film.
[ترجمه ترگمان]او به من یاد داد که فیلم را ویرایش و پخش کنم
[ترجمه گوگل]او به من آموخت که فیلم را ویرایش و درهم بکشد

5. I assumed it would splice together further ahead.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کردم که این قضیه به هم ربط داره
[ترجمه گوگل]من تصور می کردم که با همدیگر روبرو می شویم

6. In each case the splices result in appropriate splice junctions and a single open reading frame.
[ترجمه ترگمان]در هر مورد، splices به اتصال اتصال مناسب و یک چارچوب خواندن باز می انجامد
[ترجمه گوگل]در هر مورد، تقسیم ها به اتصالات مناسب همگرایی و یک قاب خواندن باز می شود

7. The recording tape's broken; can you splice these two bits together?
[ترجمه ترگمان]نوار کاست شکسته، می توانید این دو تکه را با هم به هم وصل کنید؟
[ترجمه گوگل]نوار ضبط شده شکسته شده است آیا می توانید این دو بیت را با هم ترکیب کنید؟

8. The distribution model of bond stress over the splice length is developed.
[ترجمه ترگمان]مدل توزیع تنش پیوند بر روی طول اتصال توسعه یافته است
[ترجمه گوگل]مدل توزیع استرس باند در طول طول اسپلایس توسعه یافته است

9. Rail splices shall be welded and ground smooth except where expansion splice locks are required.
[ترجمه ترگمان]splices ریلی باید به آرامی جوش داده شود و به جز در نقاطی که قفل در آن مورد نیاز است، به هم متصل شوند
[ترجمه گوگل]اتصالات راه آهن باید جوش داده شود و به طور مساوی زمینی باشد، مگر آنکه قفل های اسپلینت گسترش مورد نیاز باشند

10. The 21 - 02 SMA Splice Bushing is an in - line adapter that mates SMA 905 - terminated fibers.
[ترجمه ترگمان]۲۱ - ۰۲ SMA Splice bushing یک رابط خطی است که mates ۹۰۵ - terminated را به هم متصل می کند
[ترجمه گوگل]SMA Splice Bushing 21 - 02 یک آداپتور خطی است که متصل به SMA 905 - فیبرهای خاتمه یافته است

11. Altogether 14 different mutations were found: two splice site mutations, one frame shift mutation due to an insertion, three nonsense mutations and eight missense mutations.
[ترجمه ترگمان]در مجموع ۱۴ جهش مختلف پیدا شدند: دو جهش در محل اتصال، یک جهش تغییر چارچوب به علت درج، سه جهش nonsense و هشت جهش missense
[ترجمه گوگل]در مجموع 14 جهش مختلف در دو جهش سایت اسپلیس، یک جهش جهش یک فریم به دلیل درج، سه جهش مزاحمت و هشت جهش های مزانس یافت شد

12. Customers would use the program to cut and splice the core images in batches, thus precised image data are provided for further editing and processing the core image.
[ترجمه ترگمان]مشتریان از این برنامه برای کاهش و اتصال تصاویر اصلی در دسته هایی استفاده می کنند، در نتیجه داده های تصویر precised برای ویرایش بیشتر و پردازش تصویر اصلی فراهم شده اند
[ترجمه گوگل]مشتریان از این برنامه برای برش و ترکیب تصاویر هسته در دسته استفاده می کنند، در نتیجه اطلاعات تصویر دقیق برای ویرایش و پردازش تصویر اصلی فراهم می شود

13. Main cable conductor doesn't have splice, so has good continuity and decreases possibility of fault point.
[ترجمه ترگمان]هادی کابل اصلی اتصال به هم ندارد، بنابراین تداوم خوبی دارد و امکان وقوع خطا را کاهش می دهد
[ترجمه گوگل]هادی اصلی کابل دارای فیبر نوری نیست، بنابراین دارای پیوستگی خوبی است و احتمال خطای خطا را کاهش می دهد

14. Broken connector terminal or wire splice in fog lamp circuit.
[ترجمه ترگمان]اتصال کابل شکسته یا اتصال سیم در مدار لامپ مه
[ترجمه گوگل]ترمینال اتصال متصل شده یا اتصال سیم در مدار لامپ مه

to splice the ends of two ropes

انتهای دو طناب را در هم بافتن


Many scenes were cut off and the remaining films were spliced into a one-hour movie.

صحنه‌های فراوانی را بریدند و فیلم‌های باقی مانده را به هم چسباندند و یک فیلم یک‌ساعته ساختند.


They asked the preacher to splice them.

از واعظ درخواست کردند که آنها را به ازدواج هم در بیاورد.


اصطلاحات

get spliced

(عامیانه) ازدواج کردن


پیشنهاد کاربران

نصب کردن قطعات با یکدیگر - مونتاژ کردن

( در ژنتیک ) پیرایش [ژن]

splice ( مهندسی بسپار - تایر )
واژه مصوب: سروصل
تعریف: اتصال حاصل از وصل شدن دو سر هریک از اجزای تایر، در هنگام ساخت تایر


کلمات دیگر: