کلمه جو
صفحه اصلی

timer


معنی : زمان سنج، ساعت، کسی که وقت را نگه میدارد
معانی دیگر : رجوع شود به: timekeeper

انگلیسی به فارسی

کسی که وقت را نگه می‌دارد، ساعت


تایمر، زمان سنج، ساعت، کسی که وقت را نگه میدارد


انگلیسی به انگلیسی

• one who measures or records time; stopwatch
a timer is a device that measures time, especially one that is part of a machine.

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who measures or records time; timekeeper.

(2) تعریف: a device that measures intervals of time.

(3) تعریف: a device that activates a machine or appliance at a predetermined time.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] زمان گیر
[سینما] زمان سنج - زمان گیر
[کامپیوتر] زمان بند .
[برق و الکترونیک] زمان سنج، تایمر

مترادف و متضاد

زمان سنج (اسم)
chronometer, timer, clock, chronoscope

ساعت (اسم)
time, watch, timer, clock, timepiece, hour, horologe, ticker

کسی که وقت را نگه میدارد (اسم)
timer

جملات نمونه

1. The timer on the cooker started to bleep.
[ترجمه ترگمان]تایمر روی اجاق شروع به بوق زدن کرد
[ترجمه گوگل]تایمر در آشپزخانه شروع به بیهوشی کرد

2. The light is connected to a timer.
[ترجمه ترگمان]نور به تایمر متصل است
[ترجمه گوگل]نور به تایمر متصل است

3. The heater is on a timer switch.
[ترجمه ترگمان]گرم کن روی سوئیچ تایمر قرار دارد
[ترجمه گوگل]بخاری بر روی یک سوئیچ تایمر است

4. Set the timer on the cooker for three minutes.
[ترجمه ترگمان]تایمر را برای سه دقیقه تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]تایمر را در ظرف 3 دقیقه تنظیم کنید

5. The timer in the TV would spring your TV on time.
[ترجمه ترگمان]تایمر در تلویزیون به مرور زمان تلویزیون شما را خواهد بخشید
[ترجمه گوگل]تایمر در تلویزیون تلویزیون خود را به موقع به ارمغان می آورد

6. The timer must have been actuated by radio control.
[ترجمه ترگمان]تایمر باید توسط کنترل رادیویی تحریک شده باشد
[ترجمه گوگل]تایمر باید با کنترل رادیویی فعال باشد

7. When the timer beeped, we took the cake out of the oven.
[ترجمه ترگمان]وقتی تایمر منفجر شد، کیک را از تنور بیرون آوردیم
[ترجمه گوگل]وقتی تایمر بیهوش شد، ما کیک را از اجاق خارج کردیم

8. The oven has an automatic timer and other refinements.
[ترجمه ترگمان]فر دارای یک تایمر اتوماتیک و refinements دیگر است
[ترجمه گوگل]کوره دارای یک تایمر اتوماتیک و سایر پالایش ها است

9. A timer can be fitted to an immersion heater so that it comes on at specified times of the day.
[ترجمه ترگمان]یک تایمر می تواند برای یک گرم کن در زمان مشخص شده نصب شود تا در زمان مشخص شده در روز روشن شود
[ترجمه گوگل]یک تایمر را می توان به بخاری غوطه وری به طوری که آن را در زمان مشخص شده در روز می آید

10. Here the 555 timer i. c. is used in conventional monostable mode but with a control voltage applied to pin
[ترجمه ترگمان]این هم یک تایمر دیگر است پ در حالت monostable مرسوم مورد استفاده قرار می گیرد اما با استفاده از یک ولتاژ کنترل به کار می رود
[ترجمه گوگل]در اینجا 555 تایمر I ج در حالت معمولی monostable استفاده می شود، اما با ولتاژ کنترل اعمال شده به پین

11. He turned his head, glancing at his timer, then yawned.
[ترجمه ترگمان]سرش را برگرداند و به تایمر خود نظر انداخت، سپس خمیازه ای کشید
[ترجمه گوگل]او سرش را چرخاند و به تایمر خود نگاه کرد، سپس خمیازه کشید

12. Set the kitchen timer going.
[ترجمه ترگمان]تایمر آشپزخانه را تنظیم کنید
[ترجمه گوگل]تایمر آشپزخانه را تنظیم کنید

13. Not bad for an old timer!
[ترجمه ترگمان]برای یه پیرمرد بد نبود
[ترجمه گوگل]برای تایمر قدیمی بد نیست!

14. A timer or programmer to control the heating periods and the choice of water heating, space heating or both.
[ترجمه ترگمان]یک تایمر یا برنامه نویسی برای کنترل دوره های گرمایش و انتخاب گرمایش آب، گرمایش فضا یا هر دو
[ترجمه گوگل]یک تایمر یا برنامهنویس برای کنترل دورههای گرمایش و انتخاب گرمایش آب، گرمایش فضایی یا هر دو

15. Use a timer and ask the student to beat the clock.
[ترجمه ترگمان]از تایمر استفاده کنید و از دانش آموزان بخواهید که ساعت را بزند
[ترجمه گوگل]از تایمر استفاده کنید و از دانش آموز بخواهید ساعت را بکشد

پیشنهاد کاربران

تایمر

first timers
کسانی که اولین بارشان است

آدم مسن

an old person

"hopeful youngsters clashed with old - timers"

timer ( فیزیک )
واژه مصوب: زمان پا
تعریف: مدار یا وسیله ای که برای واپایش عملکرد مدار یا وسیلۀ دیگری به کار می رود


کلمات دیگر: