فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: turns, turning, turned
• (1) تعریف: to cause to move around a center point.
• مترادف: pivot, revolve, rotate, wheel
• مشابه: crank, move, roll, round, spin, swing, swirl, swivel, twirl, twist, whirl, wind
- Turn the dial.
[ترجمه ترگمان] صفحه رو بچرخون
[ترجمه گوگل] شماره گیری را عوض کن
• (2) تعریف: to cause to shift from one side to the other by rotating.
• مشابه: deviate, divert, roll, rotate, shift, swivel
- She turned the plant toward the sun.
[ترجمه ترگمان] او گیاه را به سمت خورشید چرخاند
[ترجمه گوگل] او گیاه را به سوی خورشید تبدیل کرد
• (3) تعریف: to alter the course or direction of.
• مترادف: deflect, swing, veer
• مشابه: angle, avert, bend, diverge, divert, sheer, shunt, swerve, tack
- Turn the car left.
[ترجمه ترگمان] ماشین را خاموش کنید
[ترجمه گوگل] ماشین را به سمت چپ بچرخانید
• (4) تعریف: to change the position of by rotating or reversing.
• مترادف: reverse, shift
• مشابه: avert, flip, invert, move, overturn, pivot, roll, rotate, swivel, tip, upturn
- He turned his desk toward the window.
[ترجمه ترگمان] او میزش را به سمت پنجره چرخاند
[ترجمه گوگل] او میز خود را به طرف پنجره گذاشت
- Please turn the page.
[ترجمه ترگمان] لطفا صفحه رو روشن کنید
[ترجمه گوگل] لطفا صفحه را روشن کنید
• (5) تعریف: to alter the nature, character, or color of.
• مترادف: change, convert, transform, transmute
• مشابه: alter, metamorphose, modify, mutate, transfigure, transmogrify, transubstantiate
- Embarrassment turned his cheeks red.
[ترجمه یوسف نادری] از خجالت گونه هایش قرمز شدند.
[ترجمه ترگمان] سرخ شد و گونه هایش سرخ شد
[ترجمه گوگل] مشتاق گونه هایش را قرمز کرد
• (6) تعریف: to damage by twisting.
• مترادف: sprain, twist, wrench
• مشابه: disjoint, dislocate, strain
- She turned her ankle.
[ترجمه ترگمان] مچ پایش را چرخاند
[ترجمه گوگل] او مچ دستش را گرفت
• (7) تعریف: to make queasy or nauseated.
• مترادف: nauseate
• مشابه: sicken, sour, unsettle, upset
- That gory movie turned my stomach.
[ترجمه امیر] آن فیلم جنایی باعث حال تهوع ام شد
[ترجمه ترگمان] اون فیلم خونین شکمم رو تبدیل کرد
[ترجمه گوگل] این فیلم جادویی شکمم را تبدیل کرد
• (8) تعریف: to direct towards.
• مترادف: address, employ
• مشابه: apply, avert, dedicate, devote, direct, incline, put
- She was now making enough money to turn her full attention to art.
[ترجمه ترگمان] اکنون به اندازه کافی پول در آورده بود که توجه کامل خود را به هنر جلب کند
[ترجمه گوگل] او اکنون پول کافی برای جلب توجه کامل خود به هنر می دهد
• (9) تعریف: to send out, let go, or drive away.
• مشابه: boot, bounce, discharge, dismiss, drive, eject, expel, free, kick out, loose, oust, send
- They turned the beggar out on the street.
[ترجمه ترگمان] آنان گدا را از خیابان بیرون کردند
[ترجمه گوگل] آنها گدایی را در خیابان تبدیل کردند
- You can turn your dog loose at the dog park.
[ترجمه ترگمان] میتونی سگت رو از پارک سگ آزاد کنی
[ترجمه گوگل] شما می توانید سگ خود را در پارک سگ خراب کنید
• (10) تعریف: to cause to antagonize.
• مشابه: bias, influence, persuade, prejudice, set
- He turned the dog against me.
[ترجمه ترگمان] اون سگ رو به من تبدیل کرد
[ترجمه گوگل] او سگ را در برابر من قرار داد
• (11) تعریف: to convert into a greater amount.
- He turned a penny into a dollar.
[ترجمه ترگمان] او یک پنی را به یک دلار تبدیل کرد
[ترجمه گوگل] او یک پنی را به یک دلار تبدیل کرد
• (12) تعریف: to fold, bend, or crease.
• مترادف: bend, crease, twist
• مشابه: coil, contort, curl, curve, double, flex, fold, warp
- She turned the metal bar with her bare hands.
[ترجمه ترگمان] بار دیگر با دست خالی میله فلزی را چرخاند
[ترجمه گوگل] او نوار فلز را با دست های خود را باز کرد
- The hotel maid turned down the bed covers.
[ترجمه ترگمان] مستخدمه هتل روی تخت را ورق زد
[ترجمه گوگل] خدمتکار هتل، پوششهای تختخواب را رد کرد
• (13) تعریف: to ferment or make sour.
• مترادف: ferment, sour
• مشابه: acidify, clabber, curdle, putrefy, spoil
- Warm weather turned the milk.
[ترجمه ترگمان] آب و هوای گرم شیر را برگرداند
[ترجمه گوگل] آب و هوای گرم شیر تبدیل شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to rotate or revolve on a point or axis.
• مترادف: pivot, revolve, rotate, swivel, wheel
• مشابه: crank, flip, gyrate, reel, roll, spin, swirl, twirl, whirl
- We heard a key turn in the lock.
[ترجمه نیکاخواجه زاده] ماصدای چرخیدن کلید درقفل راشنیدیم
[ترجمه ترگمان] صدای قفل کردن کلید رو شنیدیم
[ترجمه گوگل] ما یک کلید کلیدی در قفل شنیده ایم
• (2) تعریف: to move or shift back and forth.
• مترادف: rock, roll, swing
• مشابه: move, rotate, shift, sway
- He couldn't sleep and was turning all night.
[ترجمه نیکاخواجه زاده] اونتوانست بخوابد وتمام شب ازاین پهلو به ان پهلو میشد
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست بخوابد و تمام شب را در حال چرخیدن بود
[ترجمه گوگل] او نمی توانست بخوابد و تمام شب را تبدیل می کرد
• (3) تعریف: to change one's direction.
• مترادف: reverse, veer, wheel
• مشابه: about-face, back, bear, bend, jog, roll, sheer, swerve, twirl, twist, whirl
- She suddenly turned and ran in the opposite direction.
[ترجمه ترگمان] ناگهان برگشت و در جهت مخالف حرکت کرد
[ترجمه گوگل] او ناگهان تبدیل شد و در جهت مخالف فرار کرد
- At the next corner, you turn left.
[ترجمه ترگمان] در گوشه ای دیگر، به سمت چپ بپیچید
[ترجمه گوگل] در گوشه ی بعدی، به سمت چپ می روید
• (4) تعریف: to change one's loyalty or allegiance.
• مترادف: defect, withdraw
• مشابه: apostatize, desert, diverge, flip-flop, remove, tergiversate
- He turned away from all his old friends.
[ترجمه ترگمان] از همه دوستان قدیمی خود دور شد
[ترجمه گوگل] او از همه دوستان قدیمی اش دور شده بود
• (5) تعریف: to direct one's interest toward something.
• مشابه: aim, incline
- She lost interest in music and turned to painting instead.
[ترجمه ترگمان] او علاقه خود را به موسیقی از دست داد و به جای آن به نقاشی پرداخت
[ترجمه گوگل] او علاقه به موسیقی را از دست داد و به جای آن به نقاشی تبدیل شد
• (6) تعریف: to seek help or support from someone (fol. by to).
• مترادف: look
• مشابه: appeal, gravitate, resort
- In times of crisis, he turns to his father for help.
[ترجمه ترگمان] در زمان بحران، او برای کمک به پدرش برمی گردد
[ترجمه گوگل] در زمان بحران، او برای کمک به پدرش می رود
• (7) تعریف: to feel as if twirling or revolving as the result of giddiness or dizziness.
• مترادف: reel, spin, swirl, whirl
- His head was turning and he had to sit down.
[ترجمه ترگمان] سرش می چرخید و او مجبور بود بنشیند
[ترجمه گوگل] سر او تبدیل شد و او مجبور به نشستن بود
• (8) تعریف: to change to a new state or condition.
• مشابه: alter, change, metamorphose
- The green leaves turned red.
[ترجمه ترگمان] برگ های سبز رنگ قرمز شد
[ترجمه گوگل] برگ سبز قرمز شد
- The crowd turned angry.
[ترجمه ترگمان] جمعیت عصبانی شد
[ترجمه گوگل] جمعیت عصبانی شد
• (9) تعریف: to become sour, fermented, or rancid.
• مترادف: ferment, sour
• مشابه: acidify, clabber, curdle, putrefy, rot, spoil
- The milk was left out of the refrigerator last night, and I think it has turned.
[ترجمه ترگمان] دیشب شیر از یخچال خارج شد و من فکر می کنم که تغییر کرده است
[ترجمه گوگل] شب گذشته شب شیر از یخچال خارج شد و من فکر می کنم این تغییر کرده است
• (10) تعریف: to suddenly direct violence or anger at another.
• مشابه: about-face, assault, attack
- The lion turned on its trainer.
[ترجمه ترگمان] شیر به مربی خود برگشت
[ترجمه گوگل] شیر تبدیل به مربی آن شد
- Be careful what you say to him today or he'll turn on you next.
[ترجمه ترگمان] حواست را جمع کن که امروز به او چه می گویی
[ترجمه گوگل] مراقب باشید که شما امروز به او چه می گویید و یا بعدا به شما خواهیم گفت
اسم ( noun )
عبارات: at every turn, out of turn, take turns, turn up, turn down
• (1) تعریف: the act or process of turning.
• مترادف: revolution, rotation, wheel
• مشابه: bend, circuit, eddy, gyration, pirouette, pivot, rightabout, roll, serve, sheer, spin, turnabout, twirl, twist, whirl, wind
- With a turn of this dial, you can adjust the temperature.
[ترجمه ترگمان] با چرخش این صفحه، شما می توانید درجه حرارت را تنظیم کنید
[ترجمه گوگل] با یک نوبت از این شماره گیری، شما می توانید درجه حرارت را تنظیم کنید
• (2) تعریف: a change of direction, position, or condition.
• مترادف: change, movement, shift, turning, veer
• مشابه: about-face, alteration, caracole, deviation, flip-flop, inversion, reversal, reversion, skew, swerve, switch, turnabout, turnaround, twist, U-turn, volte-face
- The truck made the turn at a slow speed.
[ترجمه ترگمان] کامیون با سرعت کند حرکت کرد
[ترجمه گوگل] کامیون به نوبه خود در سرعت های پایین حرکت کرد
- My life has been taking a turn for the better.
[ترجمه ترگمان] زندگی من تبدیل به یک تغییر بهتر شده
[ترجمه گوگل] زندگی من برای بهبود بهتر است
• (3) تعریف: a complete revolution of a wheel.
• مترادف: revolution, rotation
• مشابه: cycle, roll, round
- Tighten the screw by giving it a few clockwise turns.
[ترجمه ترگمان] هر پیچ در جهت عقربه های ساعت، پیچ را سفت کنید
[ترجمه گوگل] پیچ را با دادن چند چرخش در جهت عقربه های ساعت، پیچ کنید
• (4) تعریف: an angle, bend, or curve.
• مترادف: bend, curve, hook, winding
• مشابه: arc, arch, corner, crook, deflection, dogleg, jog, loop, meander, oxbow, turning, twist, warp, zigzag
- There are several turns in the path.
[ترجمه ترگمان] چندین تغییر در مسیر وجود دارد
[ترجمه گوگل] چند مسیر در مسیر وجود دارد
• (5) تعریف: a characteristic or inherent mood, style, or tendency.
• مترادف: aptitude, cast, predisposition, proclivity, propensity, tendency
• مشابه: bent, bias, flair, inclination, learning, makeup, mode, predilection, style, warp
- She's always had an artistic turn of mind.
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک تغییر هنرمندانه در ذهن داشت
[ترجمه گوگل] او همیشه یک ذهن هنری داشت
• (6) تعریف: a point in time that marks the beginning of a new or different period.
• مشابه: crossroad, dawn, juncture, turning point, zero hour
- These styles were popular at the turn of the century.
[ترجمه ترگمان] این سبک ها در ابتدای قرن محبوب بودند
[ترجمه گوگل] این سبک ها در دوران قرن بیستم محبوب بودند
• (7) تعریف: an action or service that is rendered.
• مترادف: service
• مشابه: act, action, benefaction, courtesy, deed, disservice, favor, harm, hurt, injury, kindness, wrong
- She did him a good turn, and he wanted to repay her in some way.
[ترجمه ترگمان] او کارش را خوب انجام داده بود و می خواست به نحوی او را جبران کند
[ترجمه گوگل] او او را به نوبه خود خوب، و او می خواست او را به نحوی بازپرداخت
• (8) تعریف: an opportunity for an action to be performed in a certain order.
• مشابه: chance, crack, go, move, opportunity, say, shift, spell, stint, time, try, whack
- It is your turn to take out the garbage.
[ترجمه ترگمان] نوبت توئه که آشغال ها رو ببری بیرون
[ترجمه گوگل] به نوبت شما این است که زباله را بیرون بیاورید
- When it was my turn, I moved my bishop and captured his queen.
[ترجمه ترگمان] وقتی نوبت من بود، اسقف را حرکت دادم و ملکه او را دستگیر کردم
[ترجمه گوگل] وقتی نوبت من بود، اسقفم را بردم و ملکه اش را گرفتم
• (9) تعریف: a short trip, tour, or excursion.
• مترادف: jaunt, ramble, spin, stroll, walk, whirl
• مشابه: constitutional, drive, excursion, hike, meander, promenade, ride, tramp
- Let's take a turn along the waterfront.
[ترجمه ترگمان] بیا یه چرخی توی اسکله بزنیم
[ترجمه گوگل] بیایید به نوبه خود در امتداد خط ساحلی