کلمه جو
صفحه اصلی

chill


معنی : سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن
معانی دیگر : خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا، هراس (ناگهانی)، بیم، اشمئزاز، چندش، لرزه (در اثر ترس یا تنفر)، (هوا) سرد، (هوا) سوزدار، دلسردی، (رفتار) سرد، (فلزکاری) قالب سرد، مبرد، ریجه، ریخته گری چایشی (تبریدی)، سرد ریز(ی)، چایشگری، ناامید

انگلیسی به فارسی

سردکردن، خنک شدن، سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، ناامید، مأیوس


سرد شدن، سرما، خنکی، چایمان، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن، مایه دلسردی، مایوس


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: coldness or cooling off.
مترادف: algidity, coldness
مشابه: cool, frigidity, gelidity, nip

- I found the chill of the autumn air invigorating.
[ترجمه ابوالفضل] به نظر من سرمای هوای پاییز نیرو بخش است.
[ترجمه ترگمان] سرمای هوای پائیز نیروبخش بود
[ترجمه گوگل] من فرسودۀ پاییز هوا را فشرده کردم
- The region experienced a chill that lasted for three centuries.
[ترجمه ترگمان] این منطقه سرمای سه قرن را تجربه کرد
[ترجمه گوگل] این منطقه سردرگمی را تجربه کرد که طی سه قرن به طول انجامید
- This is how the animal protects itself from winter's chill.
[ترجمه ایرج نوابی ریگی] اینگونه است که حیوانات خود را از سرمای زمستان محافظت می کنند .
[ترجمه godfother] این گونه است که حیوان از خود در برابر سرمای زمستان محافظت می کند
[ترجمه ترگمان] این طوری است که حیوانات از سرمای زمستان محافظت می کنند
[ترجمه گوگل] این چگونه حیوان خود را از سرد شدن زمستان محافظت می کند

(2) تعریف: a moderate but uncomfortable coldness.
مترادف: algidity
متضاد: warmth
مشابه: cold, nip

- I hated the chill of that damp basement apartment.
[ترجمه godfother] از سرمای آن آپارتمان مرطوب زیرزمین متنفر بودم
[ترجمه ترگمان] از سرمای آن آپارتمان مرطوب و مرطوب متنفر بودم
[ترجمه گوگل] من متنفر از آپارتمان زیرزمینی مرطوب بودم

(3) تعریف: the sensation of relative coldness, often accompanied by shivering and caused by lowered temperature or illness.
مترادف: ague
متضاد: fever, warmth
مشابه: shivers

- Come inside before you get a chill.
[ترجمه ترگمان] بیا داخل قبل از اینکه سرما بخوری
[ترجمه گوگل] بیا در داخل قبل از اینکه شما خنک شود

(4) تعریف: a feeling of discouragement or lowered spirits.
مترادف: pall, shadow
مشابه: cloud, damper, gloom

- His remarks left a chill on the festivities.
[ترجمه ترگمان] اظهارات او در این جشن ها سردی به بار آورد
[ترجمه گوگل] اظهارات او باعث خستگی در جشن ها می شود

(5) تعریف: a sudden, cold sensation caused by fear or dread.
مترادف: the creeps
مشابه: shiver

- I still get a chill when I think of that scary scene.
[ترجمه godfother] هنوز وقتی به آن صحنه ترسناک فکر می کنم سردم می شود
[ترجمه پوریا] هنوزم وقتی به اون صحنه ترسناک فکر می کنم ، لرز/رعشع به تنم می افتد
[ترجمه ترگمان] هنوزم وقتی به اون صحنه ترسناک فکر می کنم، سرما می خورم
[ترجمه گوگل] وقتی که من در مورد این صحنه ترسناک فکر میکنم، هنوز هم خنک میشوم
- Thinking of asking her to the dance gave him a chill.
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که او را به مجلس رقص دعوت کند
[ترجمه گوگل] فکر کردن به درخواست او برای رقص باعث خستگی او شد
صفت ( adjective )
حالات: chiller, chillest
(1) تعریف: characterized by physical or emotional coolness.
مترادف: chilly, cool, standoffish
متضاد: warm
مشابه: aloof, cold, frigid, halfhearted, icy, indifferent, inhospitable, lukewarm, nippy, unfriendly

- I felt the chill fall breeze and buttoned up my coat.
[ترجمه ترگمان] من احساس کردم که باد سردی وزیدن گرفته است و تکمه های نیم تنه خود را تکمه می کند
[ترجمه گوگل] احساس سوزش خنک را احساس کردم و کتم را بستم
- He received a chill welcome after staying out all night.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تمام شب بیرون خانه ماند، احساس سردی به او دست داد
[ترجمه گوگل] پس از گذراندن تمام شب، او خوشامد می گوییم

(2) تعریف: affected by the sensation of coldness.
مترادف: chilly, cool
متضاد: warm
مشابه: cold, numb, shivery

- We felt chill as the sun disappeared.
[ترجمه ترگمان] وقتی خورشید ناپدید شد احساس سرما می کردیم
[ترجمه گوگل] خورشید از بین رفت

(3) تعریف: causing discouragement or depression.
مترادف: daunting, dejecting, depressing, discouraging, disheartening, dispiriting
مشابه: dismal, inauspicious, ominous, unfavorable

- The statistics presented a chill outlook.
[ترجمه ترگمان] آمار، چشم انداز سردی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل] آمار چشم انداز خنک کننده را ارائه داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: chills, chilling, chilled
(1) تعریف: to become colder.
مترادف: cool
متضاد: warm
مشابه: freeze, ice

- The beer is chilling in the freezer.
[ترجمه ترگمان] آبجو در فریزر منجمد می شود
[ترجمه گوگل] آبجو در فریزر سرد است

(2) تعریف: to have, or shiver with, a chill.
مشابه: shiver

(3) تعریف: see chill out.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: chilled (adj.), chilling (adj.), chillingly (adv.), chillness (n.)
عبارات: chill out
(1) تعریف: to cause to become cooler or cold.
مترادف: cool, ice
متضاد: warm
مشابه: freeze, refrigerate

- They chilled the wine in an ice bucket.
[ترجمه ترگمان] شراب را در سطل یخ سرد کردند
[ترجمه گوگل] آنها شراب را در یک سطل یخ سرد کردند
- The cold plunge chilled him thoroughly.
[ترجمه ترگمان] آب سرد و سرد او را از خود بی خود کرده بود
[ترجمه گوگل] غوطه وری سرد او را کاملا خنک کرد

(2) تعریف: to discourage or dishearten.
مترادف: dampen, depress, discourage, dishearten, dispirit, restrain
مشابه: daunt, deaden, diminish, dull, lessen

- Her sarcasm chilled our enthusiasm.
[ترجمه ترگمان] لحن طعنه زن شور و شوق ما را به هم زد
[ترجمه گوگل] سارکاس او شور و شوق ما را سرد کرد

(3) تعریف: to arouse fear or dread in.
مترادف: frighten, scare
متضاد: comfort, warm
مشابه: alarm, panic, shock, terrify, unnerve

- The sound of the gunfire chilled us.
[ترجمه ترگمان] صدای شلیک گلوله ما را خنک کرد
[ترجمه گوگل] صدای تیراندازی ما را سرد کرد

• cold, frost; shiver, shudder
cool, make cold; become cold; chill out, relax (slang)
cool, cold
when you chill something, you lower its temperature without freezing it.
when something chills you, it makes you feel very cold or frightened.
a chill is a mild illness which can give you a slight fever.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تبرید، سردکنندهف قالب فلزی، خنک کن

مترادف و متضاد

Antonyms: heat, warmth


make cold


cold, raw


سرما (اسم)
cold, chill

خنکی (اسم)
vapidity, coolness, chill, freshness

چایمان (اسم)
chill

مایه دلسردی (صفت)
chill

مایوس (صفت)
chill, disappointed

خنک کردن (فعل)
cool, fresh, keel, chill, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

سرد کردن (فعل)
cool, chill, refrigerate, make cold

خنک شدن (فعل)
keel, chill, freshen

منجمد کردن (فعل)
chill, ice, congeal, glaciate

Synonyms: bite, coldness, coolness, crispness, frigidity, gelidity, iciness, nip, rawness, rigor, sharpness


Synonyms: arctic, biting, bleak, brisk, chilly, cool, freezing, frigid, frosty, gelid, glacial, icy, nippy, sharp, wintry


Antonyms: hot, warm


unfriendly, aloof


Synonyms: cool, depressing, discouraging, dismal, dispiriting, distant, emotionless, formal, frigid, glacial, hateful, hostile, icy, indifferent, reserved, solitary, standoffish, stony, uncompanionable, unemotional, ungenial, unhappy, unresponsive, unwelcoming, wintry, withdrawn


Antonyms: friendly, responsive, sympathetic, warm


cold conditions


Synonyms: air-condition, congeal, cool, freeze, frost, ice, refrigerate


Antonyms: heat, warm


discourage


Synonyms: cloud, dampen, dash, deject, demoralize, depress, dishearten, dismay, disparage, dispirit


Antonyms: encourage, hearten, incite, inspirit


جملات نمونه

1. a chill spread over the group at the sad news
آن خبر بد موجب دلسردی گروه شد.

2. a chill that shook his body
سرمایی که تنش را به لرزه در آورد

3. the chill in their attitude towards us
سردی طرز برخورد آنها با ما

4. she caught a chill and couldn't go
زکام شد و نتوانست برود.

5. the sight sent a chill down his spine
آن منظره پشتش را لرزاند.

6. she lit a fire to reduce the chill
برای کاستن سرما آتش روشن کرد.

7. A small fire was burning to take the chill off the room.
[ترجمه مژگان] یه اتیش کوچک واسه کم کردن سرمای اتاق کافی بود
[ترجمه ترگمان]آتشی کوچک می سوخت تا سرما را از اتاق بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]یک آتش سوزی کوچک برای خنک کردن اتاق

8. There's a chill in the air this morning.
[ترجمه ترگمان]امروز صبح هوا سرد است
[ترجمه گوگل]امروز صبح در هوا خنک می شود

9. I've put the beer in the fridge to chill.
[ترجمه ترگمان]آبجو را در یخچال گذاشتم تا خونسرد باشم
[ترجمه گوگل]من آبجو را در یخچال گذاشتم تا خنک شود

10. There was a slight chill in the air .
[ترجمه ترگمان]در هوا لرزشی به وجود آمد
[ترجمه گوگل]هوا کمی خنک بود

11. There is quite a chill in the air this morning.
[ترجمه ترگمان]امروز صبح هوا کاملا سرد است
[ترجمه گوگل]امروز صبح هوا خیلی سرد است

12. I could feel the chill as soon as I went outside.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه بیرون رفتم می توانستم سرما را احساس کنم
[ترجمه گوگل]به محض این که خارج شدم، احساس سردی می کردم

13. An icy chill slid up my spine.
[ترجمه ترگمان]سرمای سردی به ستون فقراتم فرو رفت
[ترجمه گوگل]سرد شدن یخ زده ستون فقراتم

14. The news of the disaster cast a chill over the party.
[ترجمه ترگمان]خبر فاجعه در مهمانی سرد شد
[ترجمه گوگل]اخبار مربوط به فاجعه یک حزب را خنک می کند

15. There's a slight chill in the air.
[ترجمه ترگمان]در هوا کمی احساس سرما می کنم
[ترجمه گوگل]هوا کمی خنک است

16. Many more businesses are feeling the chill wind of the recession.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کسب و کاره ای بیشتر، باد سرد رکود اقتصادی را احساس می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از کسب و کارهای دیگر احساس باد خنک کننده از رکود اقتصادی

Glass can break because of rapid heating or chilling.

شیشه ممکن است به‌دلیل زود گرم یا سرد شدن بشکند.


My fingers are chilled.

انگشتانم سرد شده.


a chilly morning breeze

نسیم سرد صبحگاهی


a chilling experience

تجربه‌ای هراس‌انگیز (هولناک)


a chilling story of betrayal and murder

داستان چندش‌آور خیانت و قتل


She caught a chill and couldn't go.

زکام شد و نتوانست برود.


The sight sent a chill down his spine.

آن منظره پشتش را لرزاند.


She lit a fire to reduce the chill.

برای کاستن سرما آتش روشن کرد.


A chill spread over the group at the sad news.

آن خبر بد موجب دلسردی گروه شد.


the chill in their attitude towards us

سردی طرز برخورد آنها با ما


اصطلاحات

fever and chills

تب و لرز


پیشنهاد کاربران

ریلکس بودن، یوبس نبودن، باحال

کاملا ریلکس کردن بدون اجازه به چیزی که شما را ناراحت کند.
chill out

چیل یعنی نگران نباش البته این لغت به صورت اصطلاح این معنی رو میده

لرز

باحال

خنک

خونسرد

آروم باش. ریلکس باش . عصبی نشو

آروم گرفتن

حس خاص آرامش یه چیزی مثل نیکتوفیلیا که مربوط به جهان اصلیه ماهیت وجودیه ماس جایی که بدی معنی نمیده و آرامش کامل جریان داره

بیخیال! کوتاه بیا!

cold , cool , become cold
example: We adjust from the heat of the summer to the chill of the winter
👈 سرما وخنکی
coldness , coolness

( ۱ ) خنکی یا سرمای نامطبوع - بیماری ناشی از سرما و رطوبت - ( مجا ) مایه ی دلسردی - ( ۲ ) سرد، چاییده، سرما خورده ( مجا ) تهی از احساسات، غیردوستانه ( ۳ ) خنک یا سرد کردن ( مجا ) دلسرد کردن، مأیوس کردن ( ۴ ) خنک شدن، سرد شدن

به نظر من بعضی جا ها میتونیم بگیم پیچوندن ( دوست، فامیل، . . . ) و از سر باز کردن

از سطح چیزی کاستن. . .
مثلا اگه بین دوست دختر و دوست پسر باشه میش رابطه رو کمتر کردن یا کمتر همدیگه رو دیدن

لش کردن ب قول خودمون

در موسیقی به موزیک با ریتم آرام و کند هم اطلاق میشه. . .
به زبان عامیانه معنی لش کردن و ریلکس کردن و در آرامش غرق شدن هم معنی میده

با هم خوش گذروندن ، صفا کردن

خوشگذارنی - تفریح - ریلکس کردن

خنک کردن چیزی مثل آب یا نوشیدنی


کلمات دیگر: