کلمه جو
صفحه اصلی

blunder


معنی : اشتباه بزرگ، اشتباه لپی، سهو، خطا، خبط، اشتباه کردن، کوکورانه رفتن، سهو کردن، دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن
معانی دیگر : اشتباه احمقانه، خبط (از روی بی فکری)، (به خاطر بی فکری یا پخمگی) اشتباه کردن، مرتکب خطا شدن، بی محابا وارد شدن یا حرکت کردن، (با بی فکری و بی دقتی) راه رفتن، سر به هوایی کردن، تلوتلو خوران رفتن، کورکورانه رفتن، (اغلب با out) بی فکرانه گفتن، گاف کردن، (نابخردانه) بروز دادن (رجوع شود به:blurt)

انگلیسی به فارسی

اشتباه لپی


اشتباه بزرگ، سهو، اشتباه لپی، اشتباه کردن، کوکورانه رفتن، دست پاچه شدن و به‌هم مخلوط کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a careless or thoughtless mistake.
مترادف: boner, flub, goof, slip-up
مشابه: blooper, botch, error, fault, faux pas, fiasco, folly, gaffe, gaucherie, howler, mistake, muff, oversight, slip, stumble

- It was a great blunder to forget the guest of honor's name.
[ترجمه ترگمان] اشتباه بزرگی بود که نام مهمان را فراموش کردم
[ترجمه گوگل] این یک اشتباه بزرگ بود که نام مهمان نام او را فراموش کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: blunders, blundering, blundered
(1) تعریف: to act or move awkwardly or without clear purpose.
مترادف: bumble, flounder, stumble
مشابه: fumble, muddle

- We blundered about in the fog.
[ترجمه ترگمان] ما در مه جا به جا شدیم
[ترجمه گوگل] ما در مورد مه گرفتار شدیم

(2) تعریف: to make a careless, thoughtless, or stupid mistake.
مترادف: flub, goof
مشابه: bungle, err, muff, slip, stumble

- The candidate blundered when she misquoted her opponent.
[ترجمه ترگمان] وقتی که او به حریف حمله کرد، کاندیدای دستی به خطا رفت
[ترجمه گوگل] کاندیدای او هنگامی که او حریفش را به اشتباه نقل مکان کرد، سوگند خورد
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: blunderingly (adj.), blunderer (n.)
(1) تعریف: to make a mess or a failure of.
مترادف: bungle, flub, goof up, mess up, muff
مشابه: boggle, botch, bumble

- He blundered the entire presentation.
[ترجمه ترگمان] او تمام سخنرانی را به طور کلی انجام داد
[ترجمه گوگل] او کل ارائه را خراب کرد

(2) تعریف: to say without thinking.
مشابه: let out

• gross error, stupid mistake
make a stupid mistake; move back and forth in a clumsy manner, move blindly, grope
if you blunder, you make a stupid or careless mistake. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i might have committed some dreadful blunder.
if you blunder somewhere, you move there in a clumsy and careless way.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] خبط

مترادف و متضاد

اشتباه بزرگ (اسم)
blunder

اشتباه لپی (اسم)
blunder

سهو (اسم)
slip, error, mistake, wrong, blunder, oversight, inadvertence, omission, inadvertency, miscue

خطا (اسم)
slip, error, mistake, transgression, lapse, fault, miss, sin, blunder, miscue, misfeasance

خبط (اسم)
dereliction, error, mistake, rascality, blunder, boner, gaffe

اشتباه کردن (فعل)
slip, mistake, miscarry, fluff, miss, fumble, blunder, gaffe, hallucinate, slip up, miscue

کوکورانه رفتن (فعل)
blunder

سهو کردن (فعل)
mistake, blunder, make an error, make a mistake

دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن (فعل)
blunder

mistake


Synonyms: blooper, boner, boo-boo, bungle, dumb move, dumb thing to do, error, fault, faux pas, flub, flub-up, fluff, gaffe, goof, howler, impropriety, inaccuracy, indiscretion, lapse, muff, oversight, slip, slip-up, solecism, trip


Antonyms: accuracy, correction, fix, restitution


make mistake


Synonyms: ball up, blow, bobble, botch, bumble, bungle, confuse, drop the ball, err, flounder, flub, foul up, fumble, gum up, louse up, mess up, misjudge, screw up, slip up, stumble


Antonyms: correct, fix, restore


جملات نمونه

1. The exhausted boy blundered through the woods.
پسر خسته با هیزم ها برخورد کرد

2. Sert's awkward apology could not make up for his serious blunder.
عذر خواهی ناجور "برت" نتوانست جبران اشتباه خیلی بدش را نماید

3. The general's blunder forced his army to a rapid retreat.
اشتباه بزرگ ژنرال، سپاه را وادار به عقب نشینی سریع نمود

4. a monumental blunder
یک گاف (اشتباه) رسوا کننده

5. to redeem a blunder
اشتباه را جبران کردن

6. the representatives howled at the blunder
آن اشتباه بزرگ فریاد اعتراض نمایندگان را بلند کرد.

7. the spider waits for the victim to blunder into the web
عنکبوت صبر می کند تا طعمه کورکورانه در تار گرفتار شود.

8. Youth is a blunder; manhood a struggle, old age a regret.
[ترجمه ترگمان]جوانی اشتباه است، مردانگی است، پیری است، پیری است
[ترجمه گوگل]جوانان غلط است؛ انسانیت یک مبارزه، پیری یک پشیمانی است

9. I fear lest we commit an inexcusable blunder.
[ترجمه ترگمان]از ترس اینکه مبادا مرتکب یک اشتباه نابخشودنی بشویم، می ترسم
[ترجمه گوگل]من ترسیدم که ما یک اشتباه غیر قابل انکار انجام دهیم

10. I think he made a tactical blunder by announcing it so far ahead of time.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم با خبر دادن آن به زمان، اشتباه تاکتیکی کرده بود
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او با اتهام تاکتیکی پیش از آن اعلام کرده است

11. A last-minute blunder cost them the match.
[ترجمه صالح] اشتباه دقیقه اخری برای آنها به بهای باخت مسابقه تمام شد.
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه دقیقه آخر برای آن ها تمام شد
[ترجمه گوگل]یک اشتباه آخر دقیقه آنها را به مسابقه می اندازد

12. I made a terrible blunder in introducing her to my husband.
[ترجمه ترگمان]اشتباه بزرگی مرتکب شدم که او را به شوهرم معرفی کردم
[ترجمه گوگل]من در مورد معرفی او به شوهرم یک اشتباه وحشتناک ساختم

13. I've made an awful blunder.
[ترجمه ترگمان]اشتباه بزرگی مرتکب شدم
[ترجمه گوگل]من یک اشتباه افتضاح انجام دادم

14. An embarrassing blunder nearly blighted his career before it got off the ground.
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه شرم آور نزدیک بود که کارش را خراب کند، قبل از اینکه از زمین بلند شود
[ترجمه گوگل]یک اشتباه خجالت آور قبل از اینکه از زمین بیرون بیاید تقریبا شلوغ شد

15. You just committed the blunder to end all blunders.
[ترجمه ترگمان]تو مرتکب اشتباهی شدی که همه blunders رو تموم کنی
[ترجمه گوگل]شما فقط مرتکب اشتباه شده اید که تمام خطاها را تمام کنید

16. He had made the most ancient blunder in the business quite off his own bat.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین اشتباه خود را در این کار از چوب بیسبال خود ساخته بود
[ترجمه گوگل]او خیلی از اشکالاتی را که در سالهای اخیر در خیابیش اتفاق افتاده بود، ساخته بود

17. One problem relates to a tactical blunder by Swapo.
[ترجمه ترگمان]یک مشکل با یک اشتباه تاکتیکی توسط Swapo مرتبط است
[ترجمه گوگل]یک مشکل مربوط به یک سوء تفاهم تاکتیکی توسط Swapo است

18. It seems to be another public relations blunder by the government.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این یک اشتباه عمومی دیگر از سوی دولت باشد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد یکی دیگر از خطرات روابط عمومی توسط دولت است

19. Blind thrushes in the wood blunder and drop on to the brown needles.
[ترجمه ترگمان]Blind رک ها در جنگل کورکورانه و به سوی سوزن قهوه ای حرکت می کردند
[ترجمه گوگل]ریزش های کثیف در گرده چوب و افتادن به سوزن های قهوه ای

He is a blundering fool.

او پخمه‌ی مخبطی است.


His blunders almost cost him his life.

اشتباهات احمقانه‌اش نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود.


The servant blundered and delivered the money at the wrong address.

مستخدم اشتباه لپی کرد و پول‌ها را به آدرس عوضی تحویل داد.


The spider waits for the victim to blunder into the web.

عنکبوت صبر می‌کند تا طعمه کورکورانه در تار گرفتار شود.


پیشنهاد کاربران

کفتار

1. اشتباه فاحش ( و ناشی از بی توجهی )
2. مرتکب اشتباه احمقانه شدن

1. کورمال کورمال حرکت کردن
blunder about/around: Someone was blundering about in the kitchen.
blunder into/past/through etc something: Phil came blundering down the stairs.

2. اشتباها درگیر چیزی شدن یا وارد جایی شدن
blunder into: Somehow we blundered into the war.
blunder in: He would have agreed if you hadn’t blundered in.

اشتباه احمقانه ناشی از عدم تفکر یا بی دقتی که پیامدجدی دارد.

اشتباه فاحش و لپی= snafu


کلمات دیگر: