کلمه جو
صفحه اصلی

circumscribe


معنی : محدود کردن، محدود ومشخص کردن، نوشتن در دور
معانی دیگر : دور چیزی خط کشیدن، پیرامون کشی کردن، در دایره محاط کردن، (دور تا دور) فراگرفتن، پیرانگاری کردن، پیرا کردن، محیط کردن (به ویژه در هندسه)، مرزبندی کردن

انگلیسی به فارسی

نوشتن در دور، محدود و مشخص کردن


محدود کردن، محدود ومشخص کردن، نوشتن در دور


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: circumscribes, circumscribing, circumscribed
مشتقات: circumscribable (adj.), circumscription (n.)
(1) تعریف: to draw a line around.
مشابه: circle, delineate, outline, surround

(2) تعریف: to keep within bounds; confine; restrict.
مترادف: bound, confine, limit, restrict
متضاد: dilate
مشابه: bind, bridle, constrain, curb, narrow, restrain, stay, surround, trammel

- Our freedom is circumscribed by laws.
[ترجمه ترگمان] آزادی ما محدود به قوانین است
[ترجمه گوگل] آزادی ما محدود به قوانین است

(3) تعریف: to determine, mark, or specify the limits of; delimit; define.
مترادف: bound, define, delimit, demarcate
مشابه: determine, limit, mark, stake

• surround, encircle; restrict
if someone's power or freedom is circumscribed, it is limited; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] محیطی بودن، محیط کردن، محیط شدن، پیرا کشیدن

مترادف و متضاد

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

محدود ومشخص کردن (فعل)
circumscribe

نوشتن در دور (فعل)
circumscribe

mark off, delimit


Synonyms: bar, bound, confine, define, delineate, demarcate, encircle, enclose, encompass, environ, girdle, hamper, hem in, limit, nail down, outline, prelimit, restrain, restrict, surround, trammel


Antonyms: free, loose, open


جملات نمونه

1. to circumscribe a heart patient's activity
فعالیت بیمار قلبی را محدود کردن

2. to circumscribe a word
دور واژه ای خط کشیدن

3. moral considerations circumscribe the freedom in clothing
ملاحظات اخلاقی آزادی جامه پوشی را محدود می کند.

4. Their movements have been severely circumscribed since the laws came into effect.
[ترجمه بهنام] حرکاتشان از هنکامیکه قانون به اجرا در امده است به شدت محدود شده است.
[ترجمه ترگمان]حرکات آن ها به شدت محدود شده است، زیرا قوانین به اجرا درآمدند
[ترجمه گوگل]جنبش های آنها از زمان تصویب قوانین به شدت محدود شده است

5. Please circumscribe the words which are wrongly spelled.
[ترجمه ترگمان]لطفا این کلمات را به اشتباه تلفظ کنید
[ترجمه گوگل]لطفا واژه هایی را که به اشتباه تلفظ شده اند محدود کنید

6. It is a circle that is circumscribed around a square.
[ترجمه ترگمان]آن دایره ای است که در اطراف یک میدان محدود شده است
[ترجمه گوگل]این یک دایره است که در اطراف میدان قرار دارد

7. The power of the monarchy was circumscribed by the new law.
[ترجمه ترگمان]قدرت سلطنت محدود به قانون جدید بود
[ترجمه گوگل]قدرت سلطنت توسط قانون جدید محدود شد

8. Their life was extremely circumscribed, with long hours of study and few of play.
[ترجمه ترگمان]زندگی آن ها به شدت محدود بود و ساعت های طولانی مطالعه و چند نمایشنامه بود
[ترجمه گوگل]زندگی آنها بسیار محدود است، با ساعت های طولانی مطالعه و تعداد کمی از بازی

9. There followed a series of tightly circumscribed visits to military installations.
[ترجمه ترگمان]به دنبال مجموعه ای از بازدیدهای محدود و محدود به تاسیسات نظامی بود
[ترجمه گوگل]یک سری از بازدید های محکم و محدود به تاسیسات نظامی پیگیری شد

10. The grounds for such a review are circumscribed by the tribunal's rules of procedure.
[ترجمه ترگمان]دلایل این بازبینی، محدود به قوانین دیوان محاکمات است
[ترجمه گوگل]دلایل چنین بازنگری، توسط قضات دادگاه تعیین می شود

11. The church's role was tightly circumscribed by the new government.
[ترجمه ترگمان]نقش کلیسا به شدت توسط دولت جدید محدود شده بود
[ترجمه گوگل]نقش کلیسا توسط دولت جدید محکم شد

12. But they are still highly circumscribed in their authority, and wholly dependent upon their salaried employment.
[ترجمه ترگمان]اما آن ها هنوز در اختیار آن ها محسوب می شوند و به کارشان متکی هستند
[ترجمه گوگل]اما آنها هنوز به شدت در اختیار خود قرار دارند و کاملا وابسته به اشتغال مشاغل خود هستند

13. Their activities were severely circumscribed.
[ترجمه ترگمان]فعالیت های آنان به شدت محدود بود
[ترجمه گوگل]فعالیت های آنها به شدت محدود بود

14. The corners of any regular polygon rest on the circumference of a circumscribing circle.
[ترجمه ترگمان]گوشه های هر چند ضلعی منظم در محیط دایره circumscribing قرار دارند
[ترجمه گوگل]گوشه ها از هر چند ضلعی منظم بر روی دور یک دایره محدود قرار دارند

to circumscribe a word

دور واژه‌ای خط کشیدن


Moral considerations circumscribe the freedom in clothing.

ملاحظات اخلاقی آزادی جامه‌پوشی را محدود می‌کند.


to circumscribe a heart patient's activity

فعالیت بیمار قلبی را محدود کردن


پیشنهاد کاربران

غلط گیری کردن

حاشیه نویسی کردن بر چیزی، مثلا: حاشیه نوشتن بر یک کتاب

احاطه کردن ، محاط نمودن

محدود کردن .
دور چیزی خط کشیدن

محدود کردن , احاطه کردن ؛ محیط کردن ( دایره )

# Our freedom is circumscribed by laws
# The church's role was circumscribed by the government
# I was alone, circumscribed by the ocean
# Circumscribe a circle around a square


کلمات دیگر: