کلمه جو
صفحه اصلی

eventual


معنی : مشروط، شرطی، احتمالی، موکول بانجام شرطی، مشروط بشرایط معینی
معانی دیگر : (آنچه که در آخر یا در نتیجه ی یک سلسله رویداد بیاید) نهایی، پایانی، پیامدین، بعدی، متعاقب، پسین، پسایند، احتمالی، موکول، درنتیجه اینده، ناشی، اتفاقی، عاقبتی

انگلیسی به فارسی

احتمالی، موکول به انجام شرطی، شرطی، مشروط


در نهایت، احتمالی، مشروط، شرطی، موکول بانجام شرطی، مشروط بشرایط معینی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: happening in the end after an indefinite amount of time.
مترادف: coming, future, prospective, ultimate
متضاد: immediate
مشابه: expectant, imminent, impending, likely, nearing, probable, upcoming

- She was an annoying guest, and the whole family looked forward to her eventual departure.
[ترجمه ترگمان] او یک مهمان آزار دهنده بود و تمام افراد خانواده به فکر رفتن با او بودند
[ترجمه گوگل] او یک مهمان آزار دهنده بود، و کل خانواده منتظر استقبال او بود
- We are trying to plan for our eventual retirement.
[ترجمه ترگمان] ما در تلاشیم تا برای بازنشستگی نهایی خود برنامه ریزی کنیم
[ترجمه گوگل] ما در حال تلاش برای برنامه ریزی برای بازنشستگی در آینده هستیم
- His eventual remarriage was a surprise to his family.
[ترجمه ترگمان] ازدواج مجدد احتمالی او مایه تعجب خانواده اش بود
[ترجمه گوگل] بعدا مجددا او به خانواده اش شگفت زده شد

• final; occurring as a result
the eventual result of a process or series of events is what happens at the end of it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] احتمالی

مترادف و متضاد

مشروط (صفت)
qualified, contingent, limited, conditional, conditioned, provisional, constitutional, eventual, stipulated

شرطی (صفت)
provisory, conditional, provisional, eventual

احتمالی (صفت)
presumptive, probable, likely, eventual, probabilistic

موکول بانجام شرطی (صفت)
eventual

مشروط بشرایط معینی (صفت)
eventual

future, concluding


Synonyms: closing, conditional, consequent, contingent, dependent, down the pike, down the road, ending, endmost, ensuing, final, hindmost, indirect, inevitable, in the cards, last, later, latter, overall, possible, prospective, resulting, secondary, succeeding, terminal, ulterior, ultimate, vicarious


Antonyms: past


جملات نمونه

1. our eventual success
کامیابی نهایی ما

2. The Dukes were the eventual winners of the competition.
[ترجمه ترگمان]دوک ها از برندگان احتمالی رقابت بودند
[ترجمه گوگل]پادشاهان برنده نهایی رقابت بودند

3. The failure of this scheme contributed to her eventual downfall.
[ترجمه ترگمان]شکست این طرح منجر به سقوط احتمالی او شد
[ترجمه گوگل]شکست این طرح موجب کاهش سقوط او شد

4. Sweden were the eventual winners of the tournament.
[ترجمه ترگمان]سوئد برنده احتمالی این مسابقات شد
[ترجمه گوگل]سوئد در نهایت برنده مسابقات بود

5. Several schools face eventual closure.
[ترجمه ترگمان]چندین مدرسه با بسته شدن احتمالی مواجه هستند
[ترجمه گوگل]مدارس متعددی در نهایت بسته شدن مواجه هستند

6. Both sides were happy with the eventual outcome of the talks.
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف از نتیجه نهایی مذاکرات خوشحال بودند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف با نتیجه نهایی مذاکرات خوشحال بودند

7. The merger will mean the eventual closure of the company's Sydney office.
[ترجمه ترگمان]ادغام این ادغام به معنای تعطیلی نهایی دفتر سیدنی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این ادغام به معنای پایان دادن به دفتر شرکت سیدنی است

8. The village school may face eventual closure.
[ترجمه ترگمان]مدرسه این روستا ممکن است با تعطیلی احتمالی مواجه شود
[ترجمه گوگل]مدرسه روستا ممکن است با پایان دادن به پایان یافتن مواجه شود

9. She was taken prisoner and suffered eventual execution.
[ترجمه ترگمان]او را اسیر کردند و از اعدام احتمالی رنج بردند
[ترجمه گوگل]او زندانی شد و به اعدام محکوم شد

10. It is impossible to predict what the eventual outcome of global warming will be.
[ترجمه ترگمان]پیش بینی اینکه نتیجه نهایی گرم شدن جهانی هوای کره زمین چه خواهد بود، غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]پیش بینی نشده است که نتیجه نهایی گرم شدن کره زمین چه خواهد بود

11. But a come for an eventual second runway has whipped up the inevitable storm of controversy among local residents.
[ترجمه ترگمان]اما برای یک باند دوم احتمالی، طوفان اجتناب ناپذیر در میان ساکنان محلی به وجود آمده است
[ترجمه گوگل]اما برای یک باند انتهایی نهایی، طوفان اجتناب ناپذیری اختلاف میان ساکنان محلی را به هم ریخته است

12. Whatever the eventual outcome of this contentious issue, it is not likely to be resolved in the near future.
[ترجمه ترگمان]هر چه نتیجه نهایی این مساله بحث برانگیز باشد، احتمالا در آینده نزدیک حل نخواهد شد
[ترجمه گوگل]هرچند نتیجه نهایی این پرونده متضاد، احتمالا در آینده نزدیک حل نخواهد شد

13. Sweden was the eventual winner of the tournament.
[ترجمه ترگمان]سوئد برنده احتمالی این مسابقات شد
[ترجمه گوگل]سوئد در نهایت برنده مسابقات بود

14. This despite the fact that the eventual outcomes, nationalism and defence of territory, are quite similar.
[ترجمه ترگمان]این مساله علی رغم این واقعیت که نتایج نهایی، ناسیونالیسم و دفاع از قلمرو، کاملا شبیه هم هستند
[ترجمه گوگل]این به رغم این واقعیت است که نتایج نهایی، ملی گرایی و دفاع از قلمرو بسیار مشابه هستند

our eventual success

کامیابی نهایی ما


پیشنهاد کاربران

در نهایت

فرجامین ( صفت )

عاقبت، درنهایت، در اخر

۱. احتمالی - مشروط - اتفاق افتادن به شرط. . .
۲. اتفاقی - تصادفی

eventually
سرانجام - بلاخره - درنهایت

نهایی - احتمالی - مشروط - اتفاقی


کلمات دیگر: