کلمه جو
صفحه اصلی

evident

معنی : ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم
معانی دیگر : قابل رویت، آشکار، هویدا، قابل درک، معلوم، تشخیص پذیر، مبرهن

انگلیسی به فارسی

آشکار، معلوم، روشن، واضح، هویدا، پیدا، مبرهن

واضح است، مشهود، بدیهی، اشکار، ظاهر، مفهوم، سلیس، پیدا، ساطع

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: clear; manifest; obvious.
• مترادف: apparent, clear, manifest, obvious, plain, unmistakable
• متضاد: unapparent
• مشابه: clear-cut, conspicuous, distinct, noticeable, overt, palpable, patent, perceptible, tangible, visible
- The couple's happiness was evident to all.
[ترجمه ترگمان] خوشبختی و سعادت این دو نفر کام لا مشخص بود
[ترجمه گوگل] خوشبختی زن و شوهر برای همه روشن بود
- It is evident to me that you do not wish to answer the question.
[ترجمه ترگمان] واضح است که تو نمی خواهی به این سوال پاسخ بدهی
[ترجمه گوگل] برای من آشکار است که شما مایل به پاسخ به این سوال نیستید
• clear, obvious, apparent
if it is evident that something exists or is true, people can easily see that it exists or is true.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] آشکار، واضح، صریح

مترادف و متضاد

ظاهر (صفت)
outside, clear, apparent, external, outward, exterior, manifest, obvious, evident, patent, confessed, conspicuous, discernible, evidential, flat-out, noticeable, observable, ostensive
اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous
پیدا (صفت)
clear, apparent, phenomenal, visible, evident, transparent
بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic
مشهود (صفت)
obvious, evident, beheld, witnessed
سلیس (صفت)
eloquent, clear, evident, smooth, glib, fluent, pellucid, voluble
ساطع (صفت)
clear, manifest, evident, radiant, splendent
مفهوم (صفت)
obvious, evident, intelligible

apparent, clear

Synonyms: axiomatic, barefaced, clear-cut, conspicuous, crystal clear, distinct, fact, incontestable, incontrovertible, indisputable, logical, manifest, noticeable, obvious, open-and-shut, palpable, patent, perceptible, plain, plain as day, reasonable, straightforward, tangible, unambiguous, unmistakable, visible

Antonyms: disputable, hidden, indefinite, mistakable, obscure, secret, uncertain, unclear, unknown, unsure, vague

جملات نمونه

1. an evident erasure in the manuscript
پاک شدگی آشکار در دست نوشته
2. it is evident that you don't agree with me
معلوم است که با من موافق نیستید.
3. his anger was evident
خشم او آشکار بود.
4. his leadership qualities soon became evident
استعداد رهبری او به زودی مبرهن شد.
5. her words and smiles told her evident delight in ballet
سخنان و لبخندهایش،شیفتگی بارز او را نسبت به رقص باله آشکار می کرد.
6. his distaste for classical music was evident
بیزاری او از موسیقی کلاسیک آشکار بود.
7. the purity of his motive was evident
خلوص نیت او آشکار بود.
8. soon, the falsity of his allies became evident
بزودی بدعهدی متحدان او آشکار شد.
9. from the manner of carrying themselves it was evident that they were rich
از حرکات و رفتار آنها معلوم بود که پولدارند.
10. soon the absurdity of the accusations advanced by him became evident
پوچی اتهاماتی که او مطرح کرده بود بزودی آشکار شد.
11. the error of those who pontificated about the outcome of the elections became evident
اشتباه آنان که درباره ی نتیجه ی انتخابات اظهار اطلاع می کردند عیان شد.
12. It's evident that someone has been here.
[ترجمه ترگمان]آشکار است که کسی اینجا بوده است
[ترجمه گوگل]واضح است که کسی اینجا بوده است
13. It must be evident to all of you that he has made a mistake.
[ترجمه ترگمان]از همه شما معلوم است که اشتباه کرده است
[ترجمه گوگل]برای همه شما آشکار است که او اشتباه کرده است
14. The strain of her work schedule became painfully evident as she jetted from New York to London and on to Milan.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که از نیویورک به لندن و میلان نقل مکان کرد، تغییر برنامه کاری او به طرز دردناکی روشن شد
[ترجمه گوگل]وقتی که او از نیویورک به لندن و به میلان نقل مکان کرد، پیچیدگی برنامه کاری وی دچار آشکار شد
15. Bob began eating his lunch with evident enjoyment.
[ترجمه ترگمان]باب شروع به خوردن ناهار خود با لذت آشکاری کرد
[ترجمه گوگل]باب شروع به خوردن ناهار خود با لذت آشکار کرد
16. He looked at his children with evident pride.
[ترجمه ترگمان]با غرور آشکاری به بچه هاش نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او به فرزندانش با غرور آشکار نگاه کرد
17. Mr Wills unfolds his story with evident enjoyment.
[ترجمه ترگمان]آقای Wills داستان خود را با لذت آشکاری تعریف کرد
[ترجمه گوگل]آقای ویلیز داستان خود را با لذت آشکاری به نمایش می گذارد
18. The colour is evident even under low magnification.
[ترجمه ترگمان]این رنگ حتی در بزرگنمایی پایین نیز مشهود است
[ترجمه گوگل]رنگ حتی در بزرگنمایی کم نیز مشهود است

an evident erasure in the manuscript

پاک‌شدگی آشکار در دست‌نوشته

His anger was evident.

خشم او آشکار بود.

His leadership qualities soon became evident.

استعداد رهبری او به‌زودی مبرهن شد.

It is evident that you don't agree with me.

معلوم است که با من موافق نیستید.

پیشنهاد کاربران

بدیهی ، آشکار ، علنی
شواهد
@شیما
Evident به معنی شواهد نیست و معنی آن میشه آشکار و صفت هستش.

evidence میشه شواهد.
مشهود
واضح
معتبر
متجلی
اشکار
کلمات دیگر: