1. busy shops
دکان های شلوغ
2. busy street
خیابان پر رفت و آمد
3. busy as a bee
خیلی گرفتار،دارای کار زیاد،پر مشغله
4. a busy floral wallpaper
کاغذدیواری دارای نقش گل دار تنگ هم
5. a busy signal
بوق اشغال (تلفن)
6. to busy oneself with something
خود را سرگرم کاری کردن
7. keep busy
خود را سرگرم کردن،(خود را) مشغول نگه داشتن
8. he is busy leafletting
او سرگرم پخش اعلامیه است.
9. he is busy now
او اکنون سرش شلوغ است.
10. he was busy patching up another labor union
او مشغول سرهم بندی کردن یک اتحادیه کارگری دیگر بود.
11. he was busy planting a colony of germans in the valley
او سرگرم اسکان دادن آلمانی ها در آن دره بود.
12. i am busy writing a new dictionary
مشغول نوشتن فرهنگ جدیدی هستم.
13. mehri is busy until two p. m.
مهری تا ساعت دو بعدازظهر کار دارد.
14. she was busy playing with her dolls
او سرگرم بازی با عروسک هایش بود.
15. they were busy recounting all their victories
آنها سرگرم برشمردن پیروزی های خود بودند.
16. he spent a busy summer in new york
تابستان پرمشغله ای را در نیویورک گذراند.
17. i am fearfully busy
خیلی گرفتار هستم.
18. my mother was busy popping corn
مادرم مشغول بو دادن ذرت بود.
19. your telephone was busy all day
تلفن شما تمام روز مشغول بود.
20. farm chores keep him busy every day up until seven p. m.
کارهای روزمره مزرعه هر روز تا ساعت هفت شب او را مشغول می دارد.
21. how do you keep busy these days?
این روزها چگونه خود را سرگرم می کنی ؟
22. leave him alone, he is busy doing his homework!
سر به سرش نگذار; دارد مشق می نویسد!
23. let me alone, i'm very busy
دست از سرم بردار،خیلی کار دارم.
24. he gave the appearance of being busy
وانمود کرد که سرش شلوغ است.
25. i tried to keep the children busy
کوشیدم بچه ها را سرگرم نگه دارم.
26. i can't come because i am very busy
نمی توانم بیایم چون خیلی کار دارم.
27. it was harvest and the farmers were very busy
فصل برداشت بود و کشاورزان سخت مشغول بودند.
28. I've been so busy I haven't had a square meal in three days.
[ترجمه ترگمان]این قدر سرم شلوغ بود که سه روز هم غذای مفصل نخوردم
[ترجمه گوگل]من خیلی شلوغ بوده ام و سه روزه غذای مربعی نداشته ام
29. She was always too busy to listen.
[ترجمه به توچه] همیشه مشغول بود که گوش کند و مشغول گوش دادن بود
[ترجمه ترگمان]همیشه سرش شلوغ بود که گوش کند
[ترجمه گوگل]او همیشه مشغول گوش دادن بود
30. The committee are busy laying down a general policy.
[ترجمه ترگمان]این کمیته مشغول تنظیم یک سیاست عمومی است
[ترجمه گوگل]کمیته مشغول تنظیم یک سیاست عمومی است