کلمه جو
صفحه اصلی

detached


معنی : جدا، منفصل، غیر ذیعلاقه
معانی دیگر : جدا (شده)، غیرمتصل، باز (شده)، باز از هم، مجزا، بی اعتنا، بی علاقه، نادلبسته، بی گرایش، بی طرف، نادرگیر

انگلیسی به فارسی

جدا، غیر ذیعلاقه


جدا، منفصل، غیر ذیعلاقه


انگلیسی به انگلیسی

• not attached, separate; objective, impartial; aloof
if you are detached from something, you are not personally involved in it.
a detached house is not joined to any other house.
see also detach.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] منفصل، جدا

مترادف و متضاد

جدا (صفت)
another, separate, apart, detached, discrete, segregate, several

منفصل (صفت)
separate, detached, cutoff, dismissed, disconnected, discharged

غیر ذی علاقه (صفت)
detached

disconnected


Synonyms: alone, apart, discrete, disjoined, divided, emancipated, free, isolate, isolated, loose, loosened, removed, separate, severed, unaccompanied, unconnected


Antonyms: attached, combined, connected, coupled, linked, merged, united


aloof, disinterested; neutral


Synonyms: abstract, apathetic, casual, cool, dispassionate, distant, impartial, impersonal, incurious, indifferent, laid-back, objective, out of it, poker-faced, remote, removed, reserved, spaced-out, spacey, staid, stolid, unbiased, uncommitted, unconcerned, uncurious, uninvolved, unpassioned, unprejudiced, withdrawn


Antonyms: biased, compassionate, engaged, interested, sympathetic


جملات نمونه

1. detached retina
(پزشکی) شبکیه ی جدا شده

2. a detached building
ساختمان مجزا

3. a detached mood
حالت حاکی از بی علاقگی

4. a detached view of the problem
نگاهی بی طرفانه به مسئله

5. they detached the wagons from the locomotive
واگن ها را از لوکوموتیو باز کردند.

6. our ship was detached to guard the harbour
ناو ما برای پاسداری از بندرگاه گسیل شد.

7. this seatbelt can be attached and detached easily
این کمربند ایمنی به آسانی بسته و باز می شود.

8. Try to take a more detached view .
[ترجمه فرزانه گلینی] بهتره دیدگاه بی طرفانه تری داشته باشی!
[ترجمه ترگمان]سعی کنید دیدگاه detached تری داشته باشید
[ترجمه گوگل]سعی کنید دید بیشتری بگیرید

9. He felt curiously detached from what was going on.
[ترجمه ترگمان]با کنجکاوی از آنچه در پیش بود احساس می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس کنجکاوی از آنچه در جریان است جدا می شود

10. They detached their trailer and set up camp.
[ترجمه ترگمان] تریلر رو جدا کردن و اردو زدن
[ترجمه گوگل]آنها تریلر خود را جدا کردند و اردوگاه را راه اندازی کردند

11. A figure in white detached itself from the shadows.
[ترجمه ترگمان]هیکلی که از میان سایه ها جدا شده بود
[ترجمه گوگل]یک رقم سفید جدا از سایه ها

12. He detached himself from the world.
[ترجمه ترگمان]او خودش را از دنیا جدا کرد
[ترجمه گوگل]او خود را از جهان جدا کرد

13. He detached the hood from the jacket.
[ترجمه بهزاد] او کلاه را از جلیقه جدا کرد
[ترجمه ترگمان]کاپوت را از روی کت جدا کرد
[ترجمه گوگل]او کلاه را از جلیقه جدا کرد

14. A number of men were detached to guard the right flank.
[ترجمه ترگمان]چند نفر از سربازان جدا شدند تا از جناح راست محافظت کنند
[ترجمه گوگل]تعدادی از مردان برای محافظت از سمت راست جدا شدند

15. A plane was detached to search for survivors.
[ترجمه ترگمان]یک هواپیما برای جست و جو برای نجات یافتگان از زمین جدا شد
[ترجمه گوگل]هواپیما به دنبال بازماندگان بود

16. The label became detached from your parcel.
[ترجمه ترگمان]برچسب از بسته شما جدا شد
[ترجمه گوگل]برچسب از بسته شما جدا شده است

detached retina

(پزشکی) شبکیه‌ی جداشده


a detached building

ساختمان مجزا


a detached view of the problem

نگاهی بی‌طرفانه به مسئله


a detached mood

حالت حاکی از بی‌علاقگی


پیشنهاد کاربران

( صفت ) کسی که فکر و ذهن اش یه جای دیگه است، خودش اینجا، فکر اش یه جای دیگه.

جدا از از چیزی مثلا ( این دنیا، از زندگی ) ،

دور افتاده ( از کسی )

صفت کسی که نشان می دهد کمبود احساسی را دارد

جداگانه

Not emotional
Not influenced emotion or personal interest

Not joined or connected

Separate from other parts

دلگسسته

سوا، گسسته

( در روانشناسی ) منزوی

بدون تعلق و وابستگی

رها از وابستگی - غیروابسته

فارغ دل


( شخص ) مستقل؛ بی طرف
( عقیده، رفتار ) بی طرفانه؛خالی از تعصب؛

detached متضاد attached است.
بنابراین، به معنی نادلبسته یا دلگسسته است.


کلمات دیگر: