کلمه جو
صفحه اصلی

perfunctory


معنی : سرسری، بی مبالات، باری بهر جهت
معانی دیگر : (انجام شده با بی توجهی و برای انجام وظیفه) سرسری، باری به هر جهت، با بی میلی، بی علاقه، اهل سمبل کردن

انگلیسی به فارسی

باری به هر جهت، سرسری، بی مبالات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: perfunctorily (adv.), perfunctoriness (n.)
(1) تعریف: done quickly and as a matter of routine; performed without care.
مترادف: careless, casual, cursory, negligent, slapdash, slipshod, sloppy
متضاد: careful, exhaustive, thorough
مشابه: halfhearted, inattentive, marginal, mediocre, superficial

- She gave the room a perfunctory cleaning and did not notice the gathering dust on the lampshades.
[ترجمه علی جادری] او اتاق را سرسری تمیز کرد و متوجه گرد و خاک جمع شده روی آباژور نشد .
[ترجمه ترگمان] او اتاق را برای تمیز کردن اتاق رها کرد و متوجه گرد و گرد و گرد و خاک و گرد و خاک و گرد و خاک شد
[ترجمه گوگل] او به اتاق تمیزکاری کامل داد و گرد و غبار جمع آوری را در لامپ های آتشین متوجه نشد

(2) تعریف: showing little thought or interest.
مترادف: apathetic, careless, casual, halfhearted, indifferent, offhand, unconcerned
متضاد: considered
مشابه: cavalier, lukewarm, negligent, nonchalant, thoughtless, uninterested

- a perfunctory remark
[ترجمه ترگمان] یک تذکر بسیار سرسری،
[ترجمه گوگل] یک سخنرانی پرطرفدار

• superficial, cursory; rushed, hurried; careless, negligent, reckless
a perfunctory action is done quickly and carelessly; a formal word.

مترادف و متضاد

سرسری (صفت)
cursory, perfunctory, superficial, dilettantish

بی مبالات (صفت)
remiss, perfunctory

باری بهر جهت (صفت)
perfunctory

automatic, unthinking


Synonyms: apathetic, careless, cool, cursory, disinterested, going through the motions, heedless, impersonal, inattentive, indifferent, involuntary, lackadaisical, laid-back, mechanical, negligent, offhand, phoning it in, routine, sketchy, slipshod, slovenly, standard, stereotyped, stock, superficial, unaware, unconcerned, uninterested, usual, walking through it, wooden


Antonyms: careful, precise, thoughtful


جملات نمونه

1. a perfunctory smile
لبخند زورکی

2. a perfunctory teacher
یک معلم بی علاقه

3. A perfunctory love lost evolve into black and white color.
[ترجمه ترگمان]یک عشق سرسری و سرسری به رنگ سیاه و سفید تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]عشق پر از عشق به رنگ سیاه و سفید تبدیل شده است

4. She gave the list only a perfunctory glance.
[ترجمه ترگمان]فقط نگاهی سرسری به لیست انداخت
[ترجمه گوگل]او به لیست تنها یک نگاه فصیح داد

5. They only made a perfunctory effort.
[ترجمه امین جوادی ازاد ] انها بی علاقه ( سطحی ) تلاش کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط خیلی تلاش کردند
[ترجمه گوگل]آنها تنها تلاش فراوانی را انجام دادند

6. She gave him a perfunctory smile.
[ترجمه ترگمان]زن لبخندی حاکی از بی اعتنایی به او زد
[ترجمه گوگل]او به او لبخند پررنجی داد

7. Our interest was purely perfunctory.
[ترجمه ترگمان]علاقه ما کام لا معمولی بود
[ترجمه گوگل]منافع ما کاملا خالص بود

8. I found the Sanctus, though essentially vigorous, perfunctory in its lack of subtlety in emphasis and articulation.
[ترجمه ترگمان]من the را، هر چند که ذاتا قوی، سرسری و سرسری در فقدان زیرکی در تاکید و بیان، پیدا کردم
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که Sanctus، هر چند اساسا شدید و بی نظیر است و در کمبود ظرافت در تأکید و بیان است

9. A 6-3 third set lasted only 26 perfunctory minutes.
[ترجمه ترگمان]یک مجموعه ۶ - ۳ سوم تنها ۲۶ دقیقه بود که به طول انجامید
[ترجمه گوگل]مجموعه سوم 6 تا 3 روز فقط 26 دقیقه طول میکشد

10. Inter-agency activity ranged across a continuum from the perfunctory to the innovative.
[ترجمه ترگمان]فعالیت بین نمایندگی از طریق یک زنجیره از سرسری گرفته تا مبتکرانه، در دامنه یک زنجیره قرار گرفت
[ترجمه گوگل]فعالیت بین آژانس در سراسر یک پیوستار از سرچشمه به نوآوری بود

11. The spores do germinate, go through a few perfunctory cell divisions, then give up the ghost.
[ترجمه ترگمان]The به رشد خود ادامه می دهند، از میان چند بخش سلول معمولی عبور می کنند و سپس روح را رها می کنند
[ترجمه گوگل]اسپور ها جوانه می زنند، از طریق چندین بخش سلولی سرشار از پروتئین می گذرند، سپس ارواح را ترک می کنند

12. In syllabuses produced to date, only perfunctory attention has been given to cross-curricular themes.
[ترجمه ترگمان]در برنامه درسی تولید شده تا به امروز، تنها توجه سرسری به موضوعات cross داده شده است
[ترجمه گوگل]در برنامه های آموزشی که تا به امروز تولید شده است، توجه به اهداف متقابل برنامه درسی تنها اهمیت دارد

13. If the national government had seemed perfunctory in its response to the threats against Baker, it seemed oblivious to his death.
[ترجمه ترگمان]اگر دولت ملی در پاسخ تهدیدهای او نسبت به بی کر به نظر می رسید، به نظر می رسید که به مرگ او بی توجه است
[ترجمه گوگل]اگر دولت ملی در واکنش به تهدیدات علیه بیکر ناقص به نظر می رسید، به نظر می رسید که او را به مرگ نابود می کرد

14. Rick is assigned a perfunctory review of the Cindy Liggett case.
[ترجمه ترگمان]ریک یک بررسی سرسری و سرسری در مورد پرونده سیندی آنتونی اختصاص داده است
[ترجمه گوگل]ریک یک بررسی کاملی از پرونده سیندی لیگتت را به عهده دارد

a perfunctory smile

لبخند زورکی


He read the letters perfunctorily and then closed his eyes.

او به‌خاطر انجام وظیفه نامه‌ها را خواند و سپس چشمانش را بست.


a perfunctory teacher

یک معلم بی‌علاقه


پیشنهاد کاربران

بیروح، مکانیکی

عجولانه

بی علاقه ، سدحی ، سرسری


کلمات دیگر: