اسم ( noun )
• (1) تعریف: something intended to deceive; fake; fraud; hoax.
• مترادف: fake, fakery, fraud
• مشابه: con, deceit, deception, flimflam, hoax, ruse, sham, swindle
- The elderly professor had seen all the tricks the students could get up to and wasn't about to be deceived by this old humbug.
[ترجمه ترگمان] استاد پیر همه حقه های دانشجویان را به خوبی دیده بود و نمی خواست فریب این نیرنگ قدیمی را تحمل کند
[ترجمه گوگل] استاد سالخورده تمام ترفندهایی را که دانش آموزان می توانستند برآورده کند و نمی دانستند توسط این humbug قدیمی فریب خورده بود، دیده بود
• (2) تعریف: the act of deceiving by trickery or falsification.
• مترادف: fakery, fraud, trickery
• مشابه: con, confidence game, deceit, deception, falsification, flimflam, hoax, ruse, swindle, wile
- What they call salesmanship is just a bunch of humbug in my opinion.
[ترجمه علی جادری] آنچه که انها به عنوان فروش می نامند , به نظر من , فقط یک مشت کلاهبرداری است .
[ترجمه ترگمان] چیزی که آن ها نامیده می شوند فقط یک مشت حقه است که به عقیده من است
[ترجمه گوگل] به نظر من، آنچه که آنها به نام فروش می دانند فقط یک دسته از هامبورگ است
• (3) تعریف: a person involved in a hoax or impersonation; impostor.
• مترادف: faker, fraud, impostor, phony
• مشابه: bilker, charlatan, fake, flimflammer, mountebank, quack, sham, swindler, trickster
- Don't believe any of that humbug's claims! He's not a doctor or any kind of healer.
[ترجمه ترگمان] هیچ یک از این claims را باور نکن! او دکتر نیست و هیچ شفادهنده نیست
[ترجمه گوگل] هیچکدام از ادعاهای هومبو را باور نکنید او دکتر یا هر نوع شفا دهنده نیست
• (4) تعریف: something without substance or meaning, such as an idea or argument; nonsense.
• مترادف: baloney, bunk, flummery, hokum, nonsense, trumpery
• مشابه: bosh, bunkum, claptrap, crock, eyewash, flimflam, garbage, hogwash, rot, rubbish, stuff
- His essay was neither logical nor convincing; in fact, it was sheer humbug.
[ترجمه ترگمان] مقاله او نه منطقی بود و نه قانع کننده بود، در واقع همه اش دروغ محض بود
[ترجمه گوگل] مقاله او نه منطقی و نه قانع کننده بود؛ در حقیقت، این حباب محض بود
• (5) تعریف: a hard, usually mint-flavored, candy.
- She popped another humbug in her mouth.
[ترجمه ترگمان] او humbug دیگری را در دهانش باز کرد
[ترجمه گوگل] او دیگر دهانش را گشود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: humbugs, humbugging, humbugged
• : تعریف: to trick or defraud (someone).
• مترادف: cheat, cozen, defraud, flimflam, swindle, trick
• مشابه: bamboozle, bilk, bluff, deceive, diddle, dupe, fleece, gull, hoax, rook
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to engage in deception, fraud, or other trickery.
• مترادف: cozen
• مشابه: bluff, cheat, deceive, swindle
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: humbugger (n.)
• : تعریف: nonsense; rubbish; ridiculous!
• مترادف: baloney, rot, rubbish
• مشابه: nonsense
- Humbug! You're not interested in my health, just my money.
[ترجمه ترگمان] ! حیله گرا تو علاقه ای به سلامتی من نداری، فقط پول من
[ترجمه گوگل] Humbug! من به سلامتی من علاقه مند نیستم، فقط پولم
- Humbug! You're too young to retire, and we still need you!
[ترجمه ترگمان] ! حیله گرا تو برای بازنشسته شدن خیلی جوونی و ما هنوز به تو احتیاج داریم!
[ترجمه گوگل] Humbug! شما خیلی جوان هستید که بازنشسته شوید و ما هنوز به شما نیاز داریم!