کلمه جو
صفحه اصلی

ambivalent


معنی : دمدمی، دارای دو جنبه، دو جنبه ای
معانی دیگر : دوجنبه ای، دمدمی

انگلیسی به فارسی

(در مورد احساس و فکر) ضد و نقیض، دوسویه، مردد، دارای دو احساس یا فکر متضاد، دوسوگرای، دوجنبه‌ای، دمدمی


متضاد، دمدمی، دارای دو جنبه، دو جنبه ای


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of feelings and emotions, conflicting; pulling in opposite directions.

- She had ambivalent feelings about her daughter's upcoming marriage.
[ترجمه ترگمان] او نسبت به ازدواج با دختر آینده her بود
[ترجمه گوگل] او احساسات متضاد را در مورد ازدواج آینده دخترش داشت

(2) تعریف: having uncertainty due to conflicting emotions.
مشابه: torn

- Now that he had been offered the job, he was somewhat ambivalent about accepting it.
[ترجمه ترگمان] اکنون که شغل را به او پیشنهاد کرده بود، در مورد قبول آن کمی مردد بود
[ترجمه گوگل] اکنون که او این کار را ارائه کرده بود، او در مورد پذیرش آن تا حدودی متضاد بود

• having both positive and negative feelings towards a subject
if you are ambivalent about something, you are uncertain and cannot decide what you think about it.

مترادف و متضاد

دمدمی (صفت)
uncertain, chimerical, ambivalent, quirky, fickle, fitful, freakish, unpredictable

دارای دو جنبه (صفت)
ambivalent

دو جنبه ای (صفت)
ambivalent, dual

conflicting


Synonyms: clashing, contradictory, debatable, doubtful, equivocal, fluctuating, hesitant, inconclusive, irresolute, mixed, opposed, uncertain, undecided, unresolved, unsure, vacillating, warring, wavering


Antonyms: certain, definite, resolved, settled, sure, unequivocal


جملات نمونه

1. she was ambivalent about getting married
او در مورد ازدواج دو دل بود.

2. She remained ambivalent about her marriage.
[ترجمه ترگمان]در مورد ازدواجش با ambivalent ادامه می داد
[ترجمه گوگل]او در مورد ازدواجش متضاد باقی مانده بود

3. The party's position on nuclear weapons is deeply ambivalent.
[ترجمه ترگمان]موقعیت حزب در مورد سلاح های هسته ای به شدت ambivalent است
[ترجمه گوگل]موضع حزب در مورد سلاح های هسته ای عمیقا متضاد است

4. He has an ambivalent attitude towards her.
[ترجمه ترگمان]او نسبت به او attitude ambivalent دارد
[ترجمه گوگل]او دارای نگرش دوجانبه نسبت به او است

5. We are both somewhat ambivalent about having a child.
[ترجمه ترگمان]ما هر دو نسبت به داشتن یک کودک دودل و مردد هستیم
[ترجمه گوگل]ما هر دو تا حدودی در مورد داشتن یک کودک دوام داریم

6. I felt very ambivalent about leaving home.
[ترجمه ترگمان]در مورد رفتن به خانه خیلی نگران بودم
[ترجمه گوگل]من در مورد خروج از خانه بسیار متاسفم

7. He feels rather ambivalent about his role as teacher.
[ترجمه ترگمان]او نسبت به نقشش به عنوان معلم احساس ambivalent می کند
[ترجمه گوگل]او در مورد نقش او به عنوان معلم نسبتا متضاد است

8. I must have acquired ambivalent attitude towards women from her.
[ترجمه ترگمان]من باید نسبت به زنان نسبت به زنان نسبت به او در ambivalent باشم
[ترجمه گوگل]من باید نگرش دوجانبه ای نسبت به زنان او داشته باشم

9. He has fairly ambivalent feelings towards his father.
[ترجمه ترگمان]نسبت به پدرش احساسات ambivalent دارد
[ترجمه گوگل]او احساس نسبتا متضاد نسبت به پدرش دارد

10. There is an ambivalent feeling towards rural workers.
[ترجمه ترگمان]احساس ambivalent نسبت به کارگران روستایی وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک احساس دوجانبه نسبت به کارگران روستایی وجود دارد

11. At the same time, his work revealed ambivalent emotions about women, Frey writes.
[ترجمه ترگمان]فری می نویسد: \" در عین حال، کار او احساسات ambivalent در مورد زنان آشکار کرد \"
[ترجمه گوگل]Frey می نویسد، در همان زمان، کار او نشان دهنده احساسات دوجانبه در مورد زنان بود

12. Some are ambivalent about Bill Clinton and his stewardship of the nation.
[ترجمه ترگمان]برخی درباره بیل کلینتون و نظارت او نسبت به ملت مردد هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها در مورد بیل کلینتون و نظارت بر او بر ملت متضاد هستند

13. At the very least, men generally assume their ambivalent feelings are normal.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، مردها معمولا فکر می کنند که احساسات their عادی هستند
[ترجمه گوگل]حداقل، مردان عموما احساسات متضاد خود را عادی می دانند

14. Telegraph/Times readers were more ambivalent, however, and our small sample of Guardian readers preferred the press by a big majority.
[ترجمه ترگمان]با این حال، خوانندگان دیلی تلگراف \/ Times more، بودند، و نمونه کوچک ما از خوانندگان گاردین، مطبوعات را به اکثریت بزرگی ترجیح می دادند
[ترجمه گوگل]با این حال، خوانندگان تلگراف / تایمز بیشتر متضاد بودند و نمونه کوچکی از خوانندگان گاردین اکثریت بزرگی را مطبوعات را ترجیح دادند

پیشنهاد کاربران

دودل، مردد ( مثلا چیزی را هم زمان دوست داشتن و نداشتن )

دو وجهی . متزلزل

ضد و نقیض. مبهم. متناقض. متعارض

دوگانگی

دوسوگرا

ناپایدار ( از لحاظ روحی )

توام با دوسویگی

مردد، مبهم

دودل، مردد در تصمیم گیری و یا اتتخاب

contradictory

دو سویه_ دو گانه


کلمات دیگر: