کلمه جو
صفحه اصلی

rut


معنی : عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، شیار دار کردن
معانی دیگر : شیار (به ویژه شیاری که توسط چرخ در گل و غیره ایجاد شود)، جای چرخ، کار روزمره و خسته کننده، عادت خشک، برنامه ی یکنواخت، جای چرخ گذاشتن، نربانگ شدن، مست شدن، (دوران حرارت جنسی پستانداران به ویژه نرها) نربانگ، فحلیت، مستی، فحل شدگی (heat و estrus هم می گویند)، شور

انگلیسی به فارسی

گودال، عادت، شهوت، خط، روش، گرمی، رد جاده، اثر، خط شیار، شیار دار کردن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، خط انداختن


مستی، شور، شهوت، فحلی، گشن آمدن، گرمی، مست شهوت شدن، شور پیدا کردن، فحل شدن، رد جاده، اثر، خط شیار، عادت، روش، شیار دار کردن، خط انداختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a furrow or groove worn into the ground by something such as a wheeled vehicle.
مترادف: furrow, groove, track

(2) تعریف: a dull, boring routine or way of life.
مترادف: groove, routine

- The workers fell into a rut and never tried anything new.
[ترجمه ترگمان] کارگران در دست انداز می افتند و هرگز هیچ چیز جدیدی را امتحان نمی کنند
[ترجمه گوگل] کارگران سقوط کردند و هرگز چیزی جدید نگرفتند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ruts, rutting, rutted
• : تعریف: to make grooves or furrows in.
مترادف: furrow, groove
مشابه: ditch, indent, striate, trench
اسم ( noun )
• : تعریف: the periodic condition of sexual arousal in certain male animals, such as deer, during which they seek to mate.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ruts, rutting, rutted
• : تعریف: to be in a periodic condition of rut.
مشابه: arouse

• annual period of sexual excitement in some animals (esp. deer); groove, furrow; routine, habitual procedure or course of action
be in a period of sexual excitement (about animals); create furrows, make grooves
a rut is a deep, narrow mark made in the ground by the wheels of vehicles.
if someone is in a rut, they have become fixed in their way of thinking and doing things which makes them feel dissatisfied or prevents them from making progress.
the rut is the period of the year when some animals such as deer are sexually active, and the males fight for leadership of the herd.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] جای چرخ عمیق روی شوسه - گودی جای چرخ
[زمین شناسی] اثر چرخ

مترادف و متضاد

routine of daily life


groove, indentation


Synonyms: furrow, gouge, hollow, pothole, rabbet, score, track, trench, trough


عادت (اسم)
attainment, addiction, wont, acquirement, habit, practice, custom, tradition, use, consuetude, rule, rut, habitude, praxis, folkways

اثر (اسم)
trace, tract, growth, impression, efficacy, effect, sign, affect, result, relic, symptom, scintilla, track, clue, impress, consequence, rut, opus, umbrage, remnant, signature, vestige

گرمی (اسم)
cordiality, heat, stew, zeal, fervor, ardor, mettle, fervency, warmth, glow, zing, rut

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

شهوت (اسم)
flesh, lust, carnality, rut, concupiscence

روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche

رد جاده (اسم)
rut

خط شیار (اسم)
rut

خط انداختن (فعل)
groove, hatch, rut

مست شهوت شدن (فعل)
rut

فحل شدن (فعل)
rut

گشن امدن (فعل)
rut

شور پیدا کردن (فعل)
rut

شیار دار کردن (فعل)
groove, indenture, channel, rib, rut, fuller, furrow, gutter, ridge

Antonyms: closing


Synonyms: circle, circuit, course, custom, daily grind, dead end, grind, groove, habit, humdrum, pace, pattern, performance, practice, procedure, rote, round, system, treadmill, usage, wont


Antonyms: break, difference


جملات نمونه

rutting stags

گوزن‌های فحل آمده


1. to fall into a rut
به برنامه ی هر روزی و یکنواخت عادت کردن

2. My job bores me?I feel I'm in a rut.
[ترجمه mori] شغلی که دارم حوصلمو سرمیبره، من دچار حس یکنواختی شدم
[ترجمه ترگمان]شغل من حوصله ات رو سر میبره؟ احساس می کنم در a
[ترجمه گوگل]شغل من من را می شکند؟ من احساس می کنم من در گودال هستم

3. During the rut, stags can be seen fighting for females.
[ترجمه ترگمان]در طول این دست انداز، گوزن های نر را می توان برای مبارزه با زنان دید
[ترجمه گوگل]در طول بلافاصله می توان از سگ ها برای مبارزه با زنان استفاده کرد

4. I'd got into a rut, cooking the same things week after week.
[ترجمه ترگمان]من عادت داشتم یک هفته بعد از هفته درست کار کنم
[ترجمه گوگل]من می خواستم یک هفته ی بعد یک هفته بیدار شوم

5. I was stuck in a rut and decided to look for a new job.
[ترجمه ترگمان]من گیر کرده بودم و تصمیم گرفتم دنبال یه شغل جدید بگردم
[ترجمه گوگل]من در یک بغل گرفتار شدم و تصمیم گرفتم به دنبال یک کار جدید باشم

6. The bike hit a rut and I was pitched onto the road.
[ترجمه ترگمان]موتور به a برخورد کرد و من به سمت جاده حرکت کردم
[ترجمه گوگل]دوچرخه سوار شد و من به جاده متوسل شدم

7. His breathing laboured, loud as a stag's in rut.
[ترجمه ترگمان]نفسش به اندازه یک گوزن نر مک در حال حرکت بود
[ترجمه گوگل]تنفس او با صدای بلند به عنوان یک گاو و شوق به کار گرفته شد

8. His owner is into a living but predictable rut.
[ترجمه ترگمان]مالک او در یک دست انداز زنده اما قابل پیش بینی قرار دارد
[ترجمه گوگل]صاحبش به یک جرقه زندگی می کند اما قابل پیش بینی است

9. It was the intent face of female in rut - yet it was also the face of Justine, impersonal with death.
[ترجمه ترگمان]چهره مصمم زنان در rut بود - با این حال، چهره جاستین در حال مرگ بود
[ترجمه گوگل]این چهره قصد زنانه بود و در عین حال چهره جاستین بود، بدون شخصیت با مرگ

10. Rut the Europa took it in its stride, sucking itself to the tarmac and slicing through.
[ترجمه ترگمان]عادت داشت که آن را با قدم های بلند خود را به طرف باند پرواز برساند و آن را پاره کند
[ترجمه گوگل]اروپای شلوغ آن را در گام خود قرار داد، خود را به تاراج می برد و از طریق بریدن

11. He's perfectly contented in his little rut.
[ترجمه ترگمان]کاملا از این rut راضی است
[ترجمه گوگل]او کاملا در تنگه کمی خود راضی است

12. Fighting occurs during the rut as males compete for dominance.
[ترجمه ترگمان]جنگ در طی این دست انداز رخ می دهد که مردان برای تسلط بر آن رقابت می کنند
[ترجمه گوگل]مبارزه در طوفان رخ می دهد که مردان برای سلطه رقابت می کنند

13. He was just in a rut; comfortable, but a rut all the same.
[ترجمه ترگمان]او فقط در a و راحت بود، اما این عادت همیشگی بود
[ترجمه گوگل]او فقط در گودال بود؛ راحت، اما همه چیز یکسان است

14. It had the face of an elephant in rut, Melanie thought.
[ترجمه ترگمان]ملانی فکر کرد: چهره یک فیل در rut بود
[ترجمه گوگل]Melanie فکر کرد که این یک صورت فیل بود

15. It is the state of being in a rut, just carrying on with something without clear decisions or purpose.
[ترجمه ترگمان]این حالت زندگی در دست انداز، حمل چیزی بدون تصمیم و یا هدف مشخص است
[ترجمه گوگل]این حالت در حال زوال است، فقط چیزی را بدون تصمیم گیری روشن و یا هدف انجام می دهد

The ruts in the children's playground were made by a big truck.

شیارهای میدان بازی کودکان توسط یک کامیون بزرگ ایجاد شده بود.


to fall into a rut

به برنامه‌ی هرروزی و یکنواخت عادت کردن


پیشنهاد کاربران

شیار

دست انداز

عادت قدیمی

An emotional rut
دست انداز عاطفی
My ailing dog put me in an emotional rut.

MATING

جاده یا راهی که در اثر رفت و آمد زیاد افراد یا ماشین ها به وجود آمده باشه.

فصل جفت‎گیری، وارد فصل جفت‎گیری شدن، شیار راه

بلاتکلیفی

چاله، شیار جای چرخ ماشین، دست انداز


کلمات دیگر: