کلمه جو
صفحه اصلی

instructor


معنی : یاد دهنده، معلم، اموزگار، اموزشیار
معانی دیگر : آموزگار، پرهیختار، اموزنده

انگلیسی به فارسی

اموزگار، اموزنده، یاد دهنده، اموزشیار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: instructorship (n.)
• : تعریف: one who teaches or instructs, esp. a teacher at a college or university.
مشابه: academic, teacher

- Our math instructor gives a quiz every week.
[ترجمه رادین فرزانه] مربی ریاضی ما هر هفته یک امتحان کوچک از ما می گیرد.
[ترجمه مصطفی] معلم ریاضی مان هر هفته از ما امتحان می گیرد
[ترجمه محمد] آموزگار ریاضی ما هرهفته امتحان میگیرد
[ترجمه جواد] مربی حساب هر هفته یکبار ما را محک میزند.
[ترجمه ترگمان] مربی ریاضی ما هر هفته یک امتحان می دهد
[ترجمه گوگل] مربی ریاضی ما هر هفته یک مسابقه می دهد

• teacher, educator, one who instructs
an instructor is a teacher, especially of driving, skiing, or swimming.

مترادف و متضاد

یاد دهنده (اسم)
instructor

معلم (اسم)
teacher, pointer, educator, instructor, guru, preceptor, pedagog, pedagogue

اموزگار (اسم)
teacher, instructor, pedagog, pedagogue

اموزشیار (اسم)
instructor

person who educates


Synonyms: adviser, coach, demonstrator, exponent, guide, lecturer, mentor, pedagogue, preceptor, professor, teacher, trainer, tutor


Antonyms: pupil, student


جملات نمونه

1. His sailing instructor fell overboard and drowned during a lesson.
[ترجمه ترگمان]مربی قایقرانی او در طی یک درس به دریا افتاد و غرق شد
[ترجمه گوگل]مربی قایقرانی او را فرار کرد و در طول یک درس غرق شد

2. His instructor offered a more prosaic explanation for the surge in interest.
[ترجمه ترگمان]مربی او توضیح مبتذلی را برای موج بهره پیشنهاد کرد
[ترجمه گوگل]مربی او یک توضیح دقیق تر برای افزایش علاقه ارائه داد

3. The plane was piloted by the instructor.
[ترجمه ترگمان]هواپیما توسط مربی هدایت شد
[ترجمه گوگل]هواپیما توسط مربی به پرواز در آمد

4. The instructor told us to breathe in deeply and then breathe out slowly.
[ترجمه ترگمان]معلم به ما گفت که نفس عمیقی می کشیم و بعد به آرامی نفس می کشیم
[ترجمه گوگل]مربی به ما گفت که در عمق نفس بکشد و سپس به آرامی نفس بکشد

5. The sage is the instructor of a hundred ages.
[ترجمه ترگمان]حکیم استاد صد سال است
[ترجمه گوگل]مریم مریم صد ساله است

6. The skiing instructor was a tall, sunburnt man.
[ترجمه ترگمان]استاد اسکی روی اسکی مردی بلند قد و آفتاب سوخته بود
[ترجمه گوگل]مربی اسکی یک مرد بلند و آفتابگردان بود

7. The college jumped him from instructor to full professor.
[ترجمه ترگمان]دانشکده او را از معلمی به استاد تمام عیار تبدیل کرده بود
[ترجمه گوگل]کالج او را از مدرس به استاد کامل پرید

8. The ski instructor showed us some special stretches.
[ترجمه ترگمان]مربی اسکی مسیری ویژه را به ما نشان داد
[ترجمه گوگل]مربی اسکی به ما برخی از امتداد ویژه را نشان داد

9. The drill instructor was court-martialed for having sex with a trainee.
[ترجمه ترگمان]مربی مته به خاطر داشتن رابطه جنسی با کارآموز، دادگاه نظامی دادگاه نظامی بود
[ترجمه گوگل]مربی متخصص برای داشتن رابطه جنسی با یک کارآموز در دادگاه به سر می برد

10. The instructor demonstrated the proper way to sew in a zipper.
[ترجمه ترگمان]مربی روش درست را برای دوختن در یک زیپ به نمایش گذاشت
[ترجمه گوگل]مربی نشان داد راه مناسب برای دوختن یک زیپ

11. The instructor struggled vainly to open his parachute.
[ترجمه ترگمان]مربی به عبث تلاش می کرد که چترنجات خود را باز کند
[ترجمه گوگل]مربی بیهوده تلاش کرد تا چتر نجات خود را باز کند

12. Her instructor plugged live bullets into the gun's chamber.
[ترجمه ترگمان]instructor به طور زنده به داخل اتاق اسلحه نفوذ کرده بودند
[ترجمه گوگل]مربی او گلوله های زنده را به اتاق اسلحه وصل کرد

13. She ran off with an intellectually challenged ski instructor.
[ترجمه ترگمان]او با یک مربی اسکی که از لحاظ فکری به چالش کشیده شده بود، فرار کرد
[ترجمه گوگل]او با یک معلم اسکی به چالش کشیدن فکری خاتمه داد

14. My instructor and I had a brief disagreement.
[ترجمه ترگمان]من و instructor یه اختلاف مختصر داشتیم
[ترجمه گوگل]مربی من و من اختلاف کوتاهی داشتیم

15. Everyone lines up in ranks, all facing the instructor.
[ترجمه ترگمان]همه در صف صف می ایستند، و همه با مربی روبرو می شوند
[ترجمه گوگل]هر کس در صفوف قرار دارد، همه با مربی مواجه است

پیشنهاد کاربران

Instructor=coach
Example:tennis instructor

مربی ورزشی، تمرین دهنده

مددکار

مربی

یعنی معلم یا مربی یا کسی چیزی بهت یاد میده

Coach

مربی، تعلیم دهنده ( ورزش یا هر چیزی که نیاز به تمرین دارد )

Fintness instructor

مربی: در آمریکا و کانادا، مدرس دانشگاهی که رتبه اش از استادیار کمتر باشد.

استاد راهنما

معلم، دبیر

a person who teach some thing
دبیر
معلم
یاد دهنده

پشتیبان

someone who teaches a sport or practical skill
کسی که مهارت عملی ای رو می آموزد.

مدرس


کلمات دیگر: