کلمه جو
صفحه اصلی

inconstant


معنی : فانی، بی وفا، بی ثبات
معانی دیگر : ناثابت، متغیر، دمدمی، هردمبیل

انگلیسی به فارسی

بی ثبات، بی وفا


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inconstantly (adv.), inconstancy (n.)
• : تعریف: changeable, esp. frequently and at random; not faithful or reliable.
متضاد: assiduous, constant, eternal, saturnine
مشابه: changeable, inconsistent, mutable, volatile

- an inconstant friend
[ترجمه ترگمان] یک دوست inconstant،
[ترجمه گوگل] یک دوست ناپایدار

• not constant, changeable, fickle

دیکشنری تخصصی

[نساجی] بی ثبات - ناپایدار

مترادف و متضاد

فانی (صفت)
finite, transitory, mortal, fugitive, transient, passing, deathly, ephemera, inconstant, perishable

بی وفا (صفت)
fickle, variable, recreant, disloyal, unfaithful, faithless, untrue, fair-weather, inconstant

بی ثبات (صفت)
fickle, variable, shifty, unstable, shifting, mutable, instable, impermanent, slippery, slippy, inconstant, wonky

changeable


Synonyms: capricious, changeful, erratic, fickle, flickering, fluctuating, impulsive, inconsistent, intermittent, irregular, irresolute, mercurial, shifting, uncertain, undependable, unreliable, unsettled, unstable, vacillating, variable, varying, volatile, waffling, wavering


جملات نمونه

1. inconstant economic policies hurt the country
سیاست های متغیر اقتصادی به کشور ضرر می زند.

2. a inconstant lover
یار بی وفا

3. Work for children was equally inconstant and low paid.
[ترجمه ترگمان]کار برای کودکان به همان اندازه ناپایدار و ناچیز بود
[ترجمه گوگل]کار برای کودکان به همان اندازه ماندگار و کم هزینه بود

4. All things are inconstant except the faith in the soul, which changes all things and fills their inconstancy with light. James Joyce
[ترجمه ترگمان]همه چیز ناپایدار است، به جز ایمان به روح، که همه چیز را تغییر می دهد و بی ثباتی آن ها را با نور پر می کند جیمز جویس
[ترجمه گوگل]همه چیز غیرمنتظره است به جز ایمان به روح، که همه چیز را تغییر می دهد و ناپایداری خود را با نور می کند جیمز جویس

5. The principles apply equally to inconstant traits, but are more clumsy to express.
[ترجمه ترگمان]این اصول به همان اندازه از ویژگی های ناپایدار استفاده می کنند، اما برای بیان ساده تر هستند
[ترجمه گوگل]این اصول به همان اندازه به صفات ناپایدار هم عمل می کنند، اما برای بیان بسیار غیرممکن است

6. But this is one pledge I hope an inconstant Clinton will keep.
[ترجمه ترگمان]اما این یک تعهد است که من امیدوارم یک کلینتون پایدار بماند
[ترجمه گوگل]اما این یک وعده است که امیدوارم کلینتون ناپایدار باشد

7. The characteristics of inconstant flow arisen by daily regulation of power station are summarized.
[ترجمه ترگمان]خصوصیات جریان inconstant ناشی از مقررات روزانه ایستگاه برق بطور خلاصه بیان شده است
[ترجمه گوگل]ویژگی های جریان نامنظم ناشی از تنظیم روزانه نیروگاه ها خلاصه می شود

8. Well, my friend, fortune is inconstant, as the chaplain of the regiment said.
[ترجمه ترگمان]رفیق هنگ گفت: خوب، دوست من، بخت حاضر است که از دست برود
[ترجمه گوگل]خوب، دوست من، ثروت غیرمنتظره است، همانطور که سرپرست هنگ گفت

9. Spiking: Inconstant surges in power on an electrical power line causing interference with sensitive electronic equipment.
[ترجمه ترگمان]Spiking: Inconstant در قدرت بر روی خط انتقال برق موج می زند که باعث تداخل با تجهیزات الکترونیکی حساس می شود
[ترجمه گوگل]Spiking: بی وقفه موجب افزایش قدرت در یک خط برق می شود که باعث تداخل با تجهیزات الکترونیکی حساس می شود

10. Youth, transient and inconstant, will bring me loneliness.
[ترجمه ترگمان]جوانی، گذرا و حاضر، مرا تنها خواهد آورد
[ترجمه گوگل]جوانان، گذرا و ناپایدار، من تنهایی را به من نشان می دهند

11. But so inconstant is human fate that congratulations and condolences often go hand in hand.
[ترجمه ترگمان]اما این سرنوشت انسانی است که تبریکات و همدردی خود را اغلب با دست انجام می دهد
[ترجمه گوگل]اما چنین ناپیوسته، سرنوشت انسان است که تبریک و همدردی اغلب دست در دست است

12. Two inconstant phenomena arise in the development of China: the state's politicalization and the society's economization.
[ترجمه ترگمان]دو پدیده ناپایدار در توسعه چین وجود دارد: politicalization دولتی و the جامعه
[ترجمه گوگل]دو پدیده غیرمنتظره در توسعه چین بوجود می آیند: سیاسی شدن دولت و اقتصاد سازی جامعه

13. Inconstant surges in power on an electrical power line causing interference with sensitive electronic equipment.
[ترجمه ترگمان]Inconstant به قدرت در خط انتقال برق تبدیل می شود که باعث تداخل با تجهیزات الکترونیکی حساس می شود
[ترجمه گوگل]بی وقفه موجب افزایش قدرت در یک خط برق می شود که باعث تداخل با تجهیزات الکترونیکی حساس می شود

14. Life is a dream a little less inconstant.
[ترجمه ترگمان]زندگی رویایی است که کم تر ناپایدار است
[ترجمه گوگل]زندگی یک رویا کمی کمتر ثابت است

15. Therefore the genre of Troilus and Cressida is as inconstant as the characters it describes.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، ژانر of و Cressida به اندازه شخصیت هایی که توصیف می کند، ناپایدار است
[ترجمه گوگل]بنابراین ژانر ترولوس و کراسیدا به عنوان کاراکترهایی که توصیف می کنند، به صورت نامنظم است

a inconstant lover

یار بی‌وفا


Inconstant economic policies hurt the country.

سیاست‌های متغیر اقتصادی به کشور ضرر می‌زند.



کلمات دیگر: