کلمه جو
صفحه اصلی

indicate


معنی : نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر
معانی دیگر : اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور مجمل بیان کردن، خاطر نشان کردن

انگلیسی به فارسی

به طور مجمل بیان کردن، خاطر نشان کردن


نشان دادن، نمایان ساختن، اشاره کردن


نشانگر (چیزی) بودن، نشان دهنده (چیزی) بودن، دلالت بر (چیزی) داشتن، حاکی از (چیزی) بودن


ایجاب کردن، ضروری ساختن


(پزشکی) تجویز کردن


(اتومبیل) راهنما زدن، با دست علامت دادن


نشان می دهد، نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indicates, indicating, indicated
(1) تعریف: to show or point out.
مترادف: designate, point out, show
مشابه: denote, evince, manifest, mean, name, point, register

- The police officer asked her to indicate the man she thought was the attacker.
[ترجمه علیرضا رحمتی] افسر پلیس از او ( مونث ) درخواست کرد تا مردی را که به گمانش مهاجم می رسید ، نشان دهد .
[ترجمه Rezvaneh] افسر پلیس از او خواست که مردی را که فکر می کرد مهاجم است را شناسایی کند.
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس از او خواست تا مردی را که فکر می کرد مهاجم است را نشان دهد
[ترجمه گوگل] افسر پلیس از او خواست تا نشان دهد که مردی که فکر می کرد مهاجم بود
- The results of the study indicate that their hypothesis was correct.
[ترجمه ترگمان] نتایج این مطالعه نشان می دهد که فرضیه آن ها صحیح بوده است
[ترجمه گوگل] نتایج مطالعه نشان می دهد که فرضیه آنها صحیح است

(2) تعریف: to signify or serve as a token, index, or sign.
مترادف: betoken, signal, signify
مشابه: connote, denote, designate, imply, import, portend, promise, say, suggest, token

- The presence of a fever usually indicates illness.
[ترجمه ترگمان] حضور تب معمولا نشانه بیماری است
[ترجمه گوگل] حضور تب معمولا نشان دهنده بیماری است
- The expression on his face indicated great displeasure.
[ترجمه ترگمان] حالت چهره اش حاکی از نارضایتی او بود
[ترجمه گوگل] بیان بر روی صورت او ناراحتی بزرگی را نشان داد

(3) تعریف: to briefly state or express.
مترادف: express, state
مشابه: show, signify, specify, tell

- Please indicate your choice by putting a check mark in one of the boxes.
[ترجمه ترگمان] لطفا انتخاب خود را با قرار دادن علامت چک در یکی از جعبه ها نشان دهید
[ترجمه گوگل] لطفا انتخاب خود را با قرار دادن علامت چک در یکی از جعبه ها نشان دهید
- We had to put our pencils down when the proctor indicated that time was up.
[ترجمه ترگمان] وقتی the نشان می داد که زمان به پایان رسیده است، ما باید pencils را پایین بگذاریم
[ترجمه گوگل] ما مجبور بودیم مداد مان را پایین بیاوریم، زمانی که پروکر نشان داد که زمان آن بالا است
- You use your turn signals to indicate your intention to turn.
[ترجمه keivan] شما از چراغ راهنما استفاده میکنید تا نشان دهید قصد دارید دور بزنید.
[ترجمه ترگمان] تو از علائم your استفاده می کنی تا نشون بدی که قصد داری تبدیل شی
[ترجمه گوگل] شما از سیگنال های نوشتاری خود برای نشان دادن قصد خود برای نوشتن استفاده می کنید
- The attendant indicated to us that the park was closed.
[ترجمه ترگمان] متصدی هتل به ما نشان داد که پارک بسته شده است
[ترجمه گوگل] این شرکت به ما نشان داد پارک بسته شد

• show; point out; mark, signify; imply; exhibit, reveal; suggest
if something indicates a fact or situation, it shows that it exists.
if you indicate a fact, you mention it in a rather indirect way.
if you indicate something to someone, you point to it.
when a driver indicates, flashing lights on the car show which way he or she is going to turn.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] علامت - اشاره
[ریاضیات] مجموعه ی زیرنویس خانواده، نشان دادن، مشخص کردن، ذکر کردن، اشاره کردن

مترادف و متضاد

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

نمایان ساختن (فعل)
detect, indicate

حاکی بودن (فعل)
indicate, portend

اشاره کردن بر (فعل)
suggest, infer, indicate

signify, display


Synonyms: add up to, announce, argue, attest, augur, bespeak, be symptomatic, betoken, button down, card, connote, demonstrate, denote, designate, evidence, evince, express, finger, hint, illustrate, imply, import, intimate, make, manifest, mark, mean, name, peg, pin down, pinpoint, point out, point to, prove, read, record, register, reveal, show, sign, signal, slot, specify, suggest, symbolize, tab, tag, testify, witness


Antonyms: conceal, hide, mislead


جملات نمونه

1. indicate your position on this map
روی این نقشه جای خود را مشخص کنید.

2. to indicate guidlines for action
رهنمودهای کار را بیان کردن

3. recent polls indicate that he will not be elected
نظر سنجی های اخیر نشان می دهد که او انتخاب نخواهد شد.

4. the scientists' conflicting findings indicate further research
یافته های متغایر دانشمندان،ضرورت پژوهش بیشتر را نشان می دهد.

5. Reports from the area indicate that it was a bloodless coup.
[ترجمه ترگمان]گزارش های منطقه حاکی از آن است که این یک کودتای بدون خونریزی بوده است
[ترجمه گوگل]گزارش ها از منطقه نشان می دهد که این کودتای خونین بود

6. Wilcox jerked his head to indicate that they should move on.
[ترجمه ترگمان]استفان سرش را تکان داد تا نشان دهد که باید حرکت کنند
[ترجمه گوگل]ویلکاکس سرش را تکان داد و نشان داد که باید حرکت کند

7. Indicate whether the following statements are true or false .
[ترجمه ترگمان]دقت کنید که آیا اظهارات زیر صحیح یا غلط هستند
[ترجمه گوگل]مشخص کنید که آیا اظهارات زیر درست یا غلط است

8. The company could not indicate a person even nominally responsible for staff training.
[ترجمه ترگمان]این شرکت نمی تواند نشان دهد که فرد حتی مسئول آموزش کارکنان است
[ترجمه گوگل]این شرکت نمیتواند شخصی را حتی اسمی مسئول آموزش کارکنان نشان دهد

9. Record profits in the retail market indicate a boom in the economy.
[ترجمه ترگمان]ثبت سود در بازار خرده فروشی نشان دهنده شکوفایی در اقتصاد است
[ترجمه گوگل]ثبت سود در بازار خرده فروشی نشان دهنده رونق اقتصادی است

10. The first twofigures after the decimal point indicate tenths and hundredthsrespectively.
[ترجمه ترگمان]اولین twofigures پس از اعشار نشان می دهد که دهم و hundredthsrespectively را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]دو پارامتر اول بعد از عدد اعشاری نشان ده ده و صدها مورد

11. The starter waved a green flag to indicate that the race would begin.
[ترجمه Ghazal] شروع کننده پرچم سبز را تکان داد تا نشان دهد که مسابقه شروع شده
[ترجمه ترگمان]استارتر، پرچم سبز را تکان داد تا نشان دهد که مسابقه شروع خواهد شد
[ترجمه گوگل]استارتر یک پرچم سبز نشان داد که مسابقه شروع می شود

12. There is nothing to indicate the building's past, except the fireplace.
[ترجمه ترگمان]چیزی برای نشان دادن گذشته وجود ندارد، جز بخاری
[ترجمه گوگل]هیچ چیز برای نشان دادن گذشته ساختمان، به جز شومینه وجود ندارد

13. Gross National Product is conventionally used to indicate economic development.
[ترجمه ترگمان]تولید ناخالص ملی به طور قراردادی برای نشان دادن توسعه اقتصادی مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]به طور معمول، تولید ناخالص داخلی برای نشان دادن توسعه اقتصادی استفاده می شود

14. The needles that indicate your height are at the top right-hand corner.
[ترجمه ترگمان]The که نشان دهنده ارتفاع شما هستند در گوشه سمت راست سمت راست قرار دارند
[ترجمه گوگل]سوزن هایی که قد شما را نشان می دهند در گوشه سمت راست بالا قرار دارند

15. Fossil records indicate that Africa was the cradle of early human evolution.
[ترجمه ترگمان]فسیل شناسان نشان می دهند که آفریقا مهد تکامل انسان اولیه بوده است
[ترجمه گوگل]سوابق فسیلی نشان می دهد که آفریقا گهواره تکامل اولیه انسان است

The students laughter indicated their happiness.

خنده‌ی شاگردان شادی آنها را نشان می‌داد.


The map indicates the location of his tomb.

نقشه، محل قبر او را نشان می‌دهد.


His silence indicates consent.

سکوت او علامت رضایت است.


Fever indicates illness.

تب نشانه‌ی بیماری است.


The scientists' conflicting findings indicate further research.

یافته‌های متغایر دانشمندان، ضرورت پژوهش بیشتر را نشان می‌دهد.


A fabric for which dry cleaning is indicated.

پارچه‌ای که باید خشک‌شویی شود.


Bed rest is indicated.

استراحت در بستر تجویز می‌شود.


to indicate guidelines for action

رهنمودهای کار را بیان کردن


He is indicating right.

او دارد راهنمای راست را می‌زند.


پیشنهاد کاربران

اشاره رفتن

نشان دادن

تعیین کردن

اشاره کردن

گفتن، اظهار داشتن

نشان دادن ، مدرک بر علیه چیزی ، ثابت کردن

مبیّن/مثال:حرف شما مبین این نکته است که. . . . indicate

نشان دادن ، مسجل کردن ، قبولاندن


تبیین ( کردن ) ، حکایت داشتن از

چراغ راهنما زدن : indicate

دال بر _ دلالت

خسیس . متضاد generous

گفتن، اعلام کردن

معنی: نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر😍😍

Indicate your location in map

بیانگر
نشانگر

means : show or make clear
for example: indicate your location in map
💜thank you 💜

دلالت داشتن

در pre 2 نشان دادن معنی میده

حکایت از . . . . . . . . . . . داشتن

آشکار ساختن
Show or make clear


کلمات دیگر: